ایران اساس است
جواد رنجبر درخشیلر، دکترای علوم سیاسی و شاهنامهپژوه در یادداشتی در کانال تلگرامی ایران دل نوشت:
سیاست در جهانِ امروز، امری ملی است. ملتها چه به معنای واقعی آن چون ملتِ ایران و چه به معنایی برساخته چون جمهوری باکو یا لبنان و عراق و عربستان سعودی، اساسی دارند و بدون آن معنا و هویت خود را از دست میدهند. در کشورهای برساخته که حاصل تقسیمبندیهای استعماری یا بقایای فروپاشی امپراتوریها هستند، اساس، سرکوب، خانواده یا قبیله و همزیستی ناچار و گریزناپذیر است. در کشورهایی چون آمریکا و فرانسه، اساس، حقوقی است و قانون اساسی سند ملی است. در بریتانیا، سنت اساس است. در کشور ما خود «ایران»، اساس است.
ایران، کشوری برساخته نیست، کهنترین، دولتِ جهان است و ایرانیان، کهنترین، ملتِ جهان هستند. همچنین ایران هرگز امپراتوری و مستعمره نبوده است که دچار بقایای آن دو باشد. افزون بر این ایرانیان هرگز جرمهایی چون نسلکشی و جنایت علیه بشر را مرتکب نشدهاند تا گرفتار خاطراتِ تلخ آن و واگراییهایش باشند. عمدتاً خاطرات ما از هم، شیرین و افتخار کردنی است.
مبنای حقوقی ملت ایران چه قانون اساسی جمهوری اسلامی و چه قانون اساسی مشروطه بسیار متأخر از ملیتِ ایرانی است. بنابراین اساسِ حقوقی نیز هر چند مهم است، اما در ذیل مفهومِ ملت ایران قرار دارد، نه مافوق آن. به عبارت دیگر حقوق اساسی در ایران پیرو ملیت است، نه سازندهی آن. در اینجا میتوان پرسید: اساسِ ملیت ایرانی چیست؟ پاسخ ساده و کوتاه این است: ایران، اساس است.
در این عبارت کوتاه، ایران، افزون بر نام کشوری با مرزهای مشخص، مفهومی تاریخی، فرهنگی و فلسفی است. ایران هستیشناسیی پدیدار شده در تاریخ است و ملتِ ایران، آن را تداوم بخشیده است. در این تعبیر، ایرانی بودن نه در متنهای حقوقی که در فرهنگ و زبانِ ملی معنا مییابد. اساسِ ایران، فرهنگ و زبان پارسی است که هزاران سال تداوم داشته است.
پذیرش این اندیشه چه اهمیت و تبعاتی دارد؟ مبنای فرهنگ و زبانِ ملی یا مبنای حقوقِ اساسی چه تفاوتی در ملتبودگی دارد؟
مبنای حقوقی، قابل تغییر و اصلاح است. اگر تنها عامل ملتبودگی جعلی یا واقعی، سندِ قانون اساسی باشد با تغییر آن میتوان ملت را پروژهای تمام شده دانست. اتحاد جماهیر شوروی شاید مهمترین مثالِ این تحول باشد. ملت جعلی شوروی به آسانی بر اساس سندی حقوقی تشکیل و بر اساس همان سند فروپاشید. در ایران، سند قانونِ اساسی تنها ضامنِ سامان متجدد سیاسی است و ملت را نمیسازد. بنابراین با هر نوع تغییر در آن ملتبودگی تغییر نمیکند.
مبنای فرهنگ و زبان ملی برای یک ملت مطمئنتر است. فرهنگ و زبانِ ملی به آسانی تغییر نمیکند و مهمترین اساسِ ملیت است. ایران در نقش اساس، به ملتِ ایران، دولتِ ایران، آیینهای ایرانی و حتی غذا و لباس ایرانی هویت میبخشد. گفتنی است که فرهنگ با وجود استحکام و اطمینان دچار جمود و تحجر نیست. فرهنگ و زبانِ ملی خاصیت تحول و تعالی دارد. در هر نسل، خود را مطابق با مقتضیاتِ زمانه بازآفرینی می.کند. به همین دلیل است که ایران در قدمتِ سه هزار سالِ فرهنگی مکتوب و دو هزار و پانصد سال سیاسی، دوامی غیرقابلِ انکار بر مبنای فرهنگ داشته است. اساسبودنِ ایران، مطمئنترین و محکمترین ملتِ جهان را در ایران ساخته است. آیا میتوان ادعا کرد که ملیت ایرانی و به تبع آن دولت ایران بر این اساسِ محکم، جاودانه است؟ پاسخ آری و نه، به صورت توأمان است. آری، اگر تداومِ فرهنگی همچنان که در تاریخِ ایران حفظ شده است، حفظ شود و نه، اگر تداوم فرهنگی دچار انقطاع گردد. فرهنگ و زبانِ ملی ما در دورهی کهن و تحولات آن دوامی ستایش برانگیز داشته است.
آیا با تجدد نیز همان ستایش را برخواهد انگیخت؟ پاسخ آسان نیست و تجربهی دویست سالهی گذشته چندان امیدوارکننده نیست. فرهنگ و زبان ملی در دورهی تجدد، دچار خودباختگیی شده است که تداوم آن را تردیدآمیز می کند. خودباختگی، حیرت، خجالت، افسوس و هر آن چه در دویست سال گذشته تجربه شده، کمکی به بازسازی اندیشه و فرهنگ ایرانی، پس از انواع هجومهای غربی نکرده است. زبانِ ملی پارسی نیز دچار آشفتگی و پریشانی شده است. این بحران دلیلهایی دارد. مهمترین آن فراموشی یا کم اهمیت شمردنِ ایران به عنوان اساس است و نیز تلاش برای تطبیق خود با غرب یا توهماتِ روشنفکرانه. مجموعهی این دلیلها به اغتشاشی نظری انجامیده است. در اغتشاش نظری پیش آمده به دلیل رویارویی نابرابر با غرب، «آنچه خود داشت» یا به طور کلی از یادها رفت و یا بدترین تعبیر و تفسیر را یافت. نویسندگان و اهل فکر بیتوجه به ایران به مثابه اساس، به فکر تقلید از غرب یا متناسبسازی اندیشههای غربی با ایران افتادند، بیآنکه مبانی اندیشههای غربی را به درستی دریافته باشند. اساس قرار دادن اندیشههای غربی که در غرب تناسب و تاریخ داشت، اما در ایران بیتناسب و چون وصلهای ناجور بود، اساسِ واقعی، یعنی خود ایرانی را نه تنها به محاق برد، بلکه آن را دچار تحریف و آشفتگی کرد.
سست شدن اهمیتِ فرهنگِ ایرانی و به تبع آن سست شدن زبانِ ملی، فروکاستن زبان ملی به زبانِ رسمی و ترویجِ اصطلاحِ عجیب و بیمعنایی چون زبان بینالاقوامی و مواردی مشابه تنها تحولاتی اندیشهای و فرهنگی مطابق با نیازهای زمانه نیست. همه این موارد به تخریبِ اساسِ ایران میانجامد.
ایران، برای ایران کافی است و فرهنگ و زبان ملی مبنای آن است. در طول تاریخ این گزاره ثابت شده و هر آنچه از «بیرون» به «درون» آمده با اساس ایرانی آمیخته و رنگ و بوی ایرانی یافته است. ضعف یا محوِ اساس حتی در آموختن اندیشههای دیگران و به کار بستن آنها نیز مشکل میسازد. با این مبنای قابل فهم ولی کمی پیچیده، میتوان جرأت کرد و گفت: تمام عرصههای نظر و عمل، حال و آینده و تمام راهحلها تا مبتنی بر اساسِ ایران، تبیین و تعریف نشود، راه به جایی نخواهد برد. در اینجا باید یادآوری کرد که اساس قرار دادن ایران، فرهنگ و زبان ملی، امری جدید و یا برساخته و مربوط به تحولات صد سال گذشته نیست. اساس بودن ایران، امری تاریخی و آزموده است. در حملهی اسکندر و عرب و مغول نیز سه بار به صورت کلان و سرنوشتساز آزموده شده است.
اندیشهی ایران به مثابه اساس، سه پایهی محکم و مشخص دارد: خرد، داد و صلح. ایران با این سه عنصر و در آمیزشِ شاهکار آنها در طول تاریخ، تداوم داشته است. خرد، بنیان اندیشهی ایرانی است و چون امری بنیادین، برکنار از تأثیر تحول اندیشهی مذهبی یا تحولات سیاسی مانده است. داد نیز چون نقطهی کانونی اندیشهی ایرانی، هم در ایرانِ زردشتی و هم در ایرانِ شیعی، تعریف کننده و نظمبخشنده به کردار و گفتارِ ایرانیان بوده است. صلح نیز مبنای جهانداری (سیاست) ایرانیان است و دستاوردهای بزرگِ ملی همه با صلح به دست آمده است. سهپایهی محکم ایران و اساس قرار دادن آن نظریهی فربه و یا ابرنظریهای استراتژیک میسازد که میتوان آن را در حوزههای مختلف فرهنگی، سیاسی، سیاست خارجی، دفاع و امنیت به کار گرفت و نظریههای کوچکتر ساخت. به همین میزان که اساس ایران میتواند راه تحولاتِ بزرگ را بگشاید، اساس قرار دادن دیگر نظریهها نه تنها راه تحولات را می.بندد، بلکه امکانِ سامان بخشیدن به زندگی روزمره را هم سلب میکند. ایران به مثابه اساس، فراتر از گرایشهای سیاسی و مذهبی و منافع اقتصادی است و در عین حال رضایت همهی ایرانیان را فراهم می آورد.
انتهای پیام