خرید تور نوروزی

یادداشت عباس آخوندی در سوگ ابراهیم نبوی

عباس آخوندی

عباس آخوندی، وزیر اسبق راه، در یادداشتی به مناسبت درگذشت سید ابراهیم نبوی با عنوان «در سوگ همکار دیرین؛ داور» در روزنامه‌ی شرق نوشت:

در نشیمن نشسته بودیم که خانمم گفت: داور خودکشی کرده‌است. گفتم: از کجا می‌گی: گفت: همه‌جا پخش شده‌است. بُهتم زد. ناباورانه به شبکه‌های اجتماعی مراجعه کردم و دریافتم که دختران خوبش پایان زندگی او را اعلام کرده‌اند. مدتی میخکوب بودم. سپس به خانمم گفتم: این پایان زندگی با توجه به روح و روان ناآرام او در خارج از کشور باورکردنی است. او یارای ادامه زندگی را نداشت.

سال 1361 بود که از داور و تعداد دیگری از دانشجویان دانشگاه شیراز خواستم که برای نوسازی حوزه‌ی معاونت سیاسی و اجتماعی وزارت کشور به جمع ما جوانان انقلابی که عمدتا از جهاد سازندگی به وزارت کشور رفته‌بودیم بپیوندد. او هم آمد و فکر کنم که مسئولیت اداره دوم سیاسی را در اداره کل سیاسی وزارت کشور برعهده گرفت. آن زمان‌ها مجاهدین (منافقین) روزانه تنها در تهران تا 45 نفر را ترور می‌کردند. تمرکز داور بر تحلیل رفتار سیاسی این گروه و سایر گروه‌های تروریستی بود. او بر خلاف ظاهرش، فردی پرکار و پرمطالعه بود. صدها صفحه گزارش از او در آرشیو وزارت کشور به‌یاد مانده است. یک‌سره مطلب می‌خواند و می‌نوشت و گزارش تهیه می‌کرد. لیکن، مقید به هیچ نظم اداری نبود.

روحی سرکش و طغیانی داشت. دوست داشت که همواره در جمع باشد و با جمع کار کند. گاهی بخواند و گاهی بنویسد و گاهی با دوستان جوک بگوید. اساسا ساختار معاونت سیاسی طوری بود که همه هم‌قد و قوراه بودیم و روابط اداری هم چندان حاکم نبود. اغلب هفته‌ها رفت‌وآمدهای خانوادگی شبانه داشتیم. هنوز شامی که خانه داور پس از به‌دنیا آمدن دومین دخترش مسمی بادمجان خوردیم یادم نمی‌رود.

داور به خاطر انقلاب از خانواده‌ی پدری‌اش تقریبا جدا شده‌بود. هرچند در خانواده‌ای مرفه به‌دنیا آمده‌بود، در وضعیت تنگنای مالی سختی زندگی می‌کرد. و همه‌چیز را به جان خریده بود. روحی رها و بی‌قرار داشت. و در نوشتن بی‌محابا بود. فردی به‌غایت دوست‌داشتنی و مهربان بود. کار جمعی را خوب بلد بود. با جمع به‌خوبی ارتباط برقرار می‌کرد و با طنز خود به جمع روحیه می‌داد. در کار خودش بسیار تیزبین بود. وطن‌خواه بود و در این ارتباط به نکات دقیقی توجه می‌کرد. در همان فضای جنگ هیچ‌گاه از نقد اوضاع دست برنمی‌داشت و حرفش را می‌زد و گاهی اطرافیانش را دل‌آزرده می‌کرد.

پس از مهاجرت نیز استقلال خود را حفظ کرد. تا آنجا که من می‌دانم هیچ‌گاه به بیگانگان و گروه‌های وابسته تا پایان عمر وابسته نشد. هرچند در بیرون ازمرزها زندگی می‌کرد و با جمهوری اسلامی هم چندان سر سازش نداشت، لیکن، هم‌چنان وفادار به ایران باقی ماند. به هرروی، همکاری ما تا آبان 1364 ادامه داشت تا زمانی که من از وزارت کشور رفتم. داور هم پس از آن از وزارت کشور رفت و به تدریج به جهانی که دلبستگی بیشتری به آن داشت یعنی طنز، ادبیات، سینما و هنر پرداخت و متاسفانه در این دوره جمع خانوادگی‌اش از هم پاچید. پس از آن جز دیدارهایی که در گوشه‌وکنار و یا رویدادهای جمعی با هم داشتیم کمتر او را دیدم. تا سال 1377 که داور تلفنی زنگ زد و احوال‌پرسی کرد. از مزاحمت‌هایی که برای‌اش ایجاد می‌شد دلخور بود و شکوه داشت.

در سال‌های گذشته بارها دل‌تنگش می‌شدم و دوست داشتم که ببینمش. لیکن، با توجه به اقامتش در خارج از کشور و این اواخر در امریکا امکان‌پذیر نبود. به هر روی، داوری که من می‌شناختم زندگی در محیطی دور از حال و هوای ایران برای‌اش سخت بود. او مانند ماهی‌ای بود که از بد روزگار در آکواریم قرار گرفته بود. هر چند احتمالا خیلی چیزها برای‌اش فراهم بوده، لیکن محیط فرهنگی و اجتماعی روح و روان سرکش او را خرسند نمی‌کرده است. به قول خودش در یک وضعیت آنومی اجتماعی قرار گرفته بود. او فردی ملی و ایران دوست بود. با توجه حس کار جمعی که داشت حتما دوست داشته است که در این سن و سال در جمع دوستان هم‌پال باشد. افسوس که وضعیت ایران مدتی است به فرزندان خود سخت می‌گیرد و آنان را از دامن مادر خود می‌راند. یادش به‌خیر و روحش شاد و در آرامش باد.  

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا