تأثیر گناه (خطای اخلاقی) در شناخت | مصطفی ملکیان
مصطفی ملکیان، فیلسوف اخلاق، در کانال تلگرامی خود نوشت: «یکی از وجوه اختلاف مهم انسان متجدد با انسان سنتی آن است که انسان متجدد معتقد است هیچ عامل غیرمعرفتی در شناخت او از عالم واقع مؤثر نیست.
انسان سنتی بر این باور است که در جریان شناخت جهان هستی – اعم از جهان طبیعت و جهان ماورای طبیعت (اگر به وجود آن قائل باشد) – عوامل غیرمعرفتی نیز دخیل هستند. مهمترین عامل غیرمعرفتی در این میان، مسئلهی گناه است. او معتقد است گناه در روند شناخت اثر میگذارد؛ یعنی یک انسان گناهکار و یک انسان بیگناه، یا حتی فردی که کمتر گناه میکند در مقایسه با کسی که بیشتر گناهکار است، برداشت و استنباط یکسانی از جهان هستی نخواهند داشت.
هنگامی که انسان در مقام مواجهه با جهان هستی قرار میگیرد و قصد شناخت آن را دارد، گناه یا بیگناهی او در این فرایند تأثیرگذار است. این یک عامل کماهمیت نیست! البته، خودِ گناه بهعنوان یک عامل معرفتی محسوب نمیشود، اما مانند سایر عوامل غیرمعرفتی که پیشتر ذکر شد، بر کیفیت شناخت اثر میگذارد.
ممکن است دو نفر به یک پدیده نگاه کنند اما به دلیل تفاوت در میزان گناهکاریشان، دو استنباط کاملاً متفاوت داشته باشند. به همین دلیل، در تفکر سنتی، تأثیر گناه بر شناخت، اصلی مسلم تلقی میشود. از اینرو، انسان سنتی در آموزش و پرورش نیز به این اصل پایبند بوده و از مربیان و معلمان انتظار داشته است که در شاگردان، ویژگیهایی پرورش دهند که منجر به شناختی واقعیتر از جهان هستی شود.
انسان متجدد، منکر این دیدگاه است. از نگاه او، گناه تأثیری بر شناخت جهان یا بر واقعی و غیرواقعی بودن آن ندارد. با این حال، جالب است که حتی در میان متفکران متجدد نیز نشانههایی از توجه به تأثیر گناه بر شناخت دیده میشود. بسیاری از متفکران مدرن، این مسئله را – هر چند با زبانی متفاوت – مورد بحث قرار دادهاند.
از جمله این متفکران میتوان به پولس قدیس (به ترتیب تاریخی)، آگوستین قدیس، لوتر، کالون (دو بنیانگذار اصلی مکتب پروتستانتیسم) و پس از آنها کیرکگور اشاره کرد. اینان، متفکرانی سنتگرا بودند، بنابراین باورشان چندان غیرمنتظره نیست.
اما در میان متفکران مدرن (باز هم به ترتیب تاریخی) هابز در شاهکار فلسفی خود، لویاتان، بر این موضوع تأکید دارد. گرچه او «ماتریالیست» بود، اما معتقد بود که خطای اخلاقی بر شناخت انسان از واقعیت تأثیر میگذارد. پس از او، کانت، فیخته، بیکن، هیوم، مارکس، مانهایم، شوپنهاور، نیچه، فویرباخ، فروید، فوکو، دریدا، رالز، هابرماس، هِر و مکاینتایر، همگی از متفکرانی هستند که به نحوی به تأثیر گناه یا خطای اخلاقی در شناخت پرداختهاند. برخی از آنها مانند هابز و مارکس، مادیگرا بودند و به همین دلیل، بهجای واژهی “گناه”، از تعبیر “خطای اخلاقی” استفاده میکردند.
در اینجا توجه به یک نکته ضروری است: منظور از “گناه” چیست؟ در این بحث، “گناه” را میتوان به دو شکل دینی و غیردینی در نظر گرفت:
برخی متفکران، گناه را همان “گناه نخستین” یا “گناه جبلی” میدانند – آنچه در الهیات مسیحی به خطای آدم و حوا تعبیر میشود. بر اساس این دیدگاه، گناه بهصورت وراثتی منتقل میشود و آثار آن نیز نسل به نسل ادامه مییابد. بنابراین، وقتی گفته میشود “گناه، شناخت انسان را از واقعیت مخدوش کرده است”، مراد همان گناه نخستین است.
گروهی دیگر، گناه را خطاهای روزمرهی انسان در زندگی میدانند. از نظر آنها، همین گناهانی که روزانه و ناخواسته مرتکب میشویم، شناخت ما را از جهان تغییر میدهند. این دیدگاه، بهویژه مورد قبول متفکران مادیگرا است، چرا که نمیتوانند نظریهی گناه نخستین را بپذیرند.
برخی دیگر، هر دو نظریه را میپذیرند. یعنی معتقدند هم گناه نخستین و هم گناهان روزمره، هر دو، اثرات منفی و مخربی بر شناخت انسان از واقعیت دارند.
به هر حال، اولین مسئله این است که منظور از گناه چیست؟ آیا منظور گناههای روزمره است؟ یا گناه نخستین؟ یا ترکیبی از هر دو؟»
منبع: مقالهی تأثیر گناه در شناخت انسان سنتی و انسان متجدد
انتهای پیام