ظریف رفت ولی…
محمدرضا اسلامی، نویسنده، در کانال تلگرامی خود نوشت: «مسئله کاوه مدنی نیست. مسئله محمدجواد ظریف نیست. بلکه صورت «ماجرا» را باید اینگونه خواند:
در دنیای جدید «مشکلات جوامع انسانی» به غایت چندوجهی و پیچیده شده و «حل مشکلات جوامع بشری» بهوسیله یک یا چند شخص محدود، میسر نیست. حل مسئله تنها در صورت بکارگیری «طیف متنوعی» از «ذهن»هایی میسر است که در کوره کار آبدیده شده باشند و بتوانند در قالب خردجمعی/کارگروهی در حل بحران مشارکت کنند.
نیسان در ژاپن یکی از نمونههای این ماجراست. شرکت معظم خودروسازی با هزاران مرکز اختراعات و کارخانههای مدرن به مرز ورشکستگی رسید. «ژاپنیهای خودروساز» به این نتیجه رسیدند که برای حل مشکل نیسان باید مدیر از خارج از ژاپن وارد کنند.
آقای کارلوسگون با سابقه رنو فرانسه وارد معرکه گروه صنعتی نیسان شد و توانست طی سلسله اقداماتی نیسان را از مرز ورشکستگی به «سود دهی» برساند. او سپس ائتلاف میتسوبیشی، رنو و نیسان را درست کرد تا یک مجموعه ابَرتوانمند صنعتی/خودروسازی شکل بدهد. اما در جریان مباحث پیچیده «سهام» گروه صنعتی جدید، با هیات مدیره به اختلاف خورد و برکنار شد.
ژاپنی ها کارلوسگون را کناری نهادند و علاوه بر آن کوشیدند که از رنو فرانسه هم فاصله بگیرند (اینجا + و + را ملاحظه کنید). اما گروه معظم نیسان دوباره از مسیر صعود و تولید به سمت سراشیبی سقوط ورافتاد. بحثی به غایت پیچیده. «ژاپنیهای خودروساز» مجدد تلاش کردند که از زمین خوردن این غول صنعت جلوگیری کنند و بحث ادغام نیسان با هوندا مطرح شد (و حتی رسانهای هم شد. اینجا + را ببینید) اما پیچیدگیِ بحث سهام نیسان و هوندا باعث شد تا این بحث هم مجددا ابتر و عقیم بماند.
«نیسان» صرفا یک مثال از «مسالههای حلنشده» در جوامع به غایت پیچیده دنیای امروز است. ژاپن، که پیر و کارکشته صنعتِ خودرو در دنیاست نتوانست به راهحلی برای نیسان برسد. کشوری که در آن دانشگاههایی مثل دانشگاه کیئو (Keiō Gijuku Daigaku) حدود ۱۷۰ سال است که در مباحث اقتصاد صنعتی مغزهای برتر کشور را تربیت می کند، نمی تواند برای مسئله سهام و سوددهی نیسان به راهکاری روشن برسد. چرا؟ چون «مسئله» اگر جواب روشنی داشت که «مسئله» خطاب نمی شد.
از ژاپن صنعتی بازگردیم به سرزمین خودمان. کشور کهن ایران درگیر سلسله «مشکلاتی حل نشده» و پیچیده مانند آلودگی هوا، ضرردهی بنگاههای صنعتی مشابه ایران خودرو، خشکی تالابها/دریاچه ها، کنترل تورم، ناترازی برق/گاز، صندوقهای بازنشستگی و… است. هیچ یک از اینها از جنس «مسئله»هایی نیستند که توسط یک تیمِ محدود قابل حل باشند. همچنان که گفته شد دلیل این امر پیچیدگی بسیار و چندوجهی موضوعات مذکور است.
قانون منع بکارگیری ایرانیان دارای تابعیت مضاعف در مشاغل حساس یعنی قراردادن یک فیلتر در «بکارگیری» ذهنهای ایرانی که در کوره کار و صنعت در کشورهای دیگر کارآزموده شده اند اما به دلیل واژه «حساس» نهاد مدیریتی کشور امکان بکارگیری آنها را ندارد.
به بیان دیگر، در کشور ایران نه تنها امکان بکارگیری مدیرخارجی (مانند آقای هووارد استرینگر در سونی، یا کارلوسگون در نیسان یا سوندار پیچای در گوگل، یا ایلان ماسک در DOGE) وجود ندارد بلکه امکان بکارگیری خودِ ایرانیان هم وجود ندارد صرفا به دلیل تعریف غلط از واژه مشاغل حساس.
فرض کنید یک ایرانی همانند دکتر احمد قادری که در رقابتیترین شرایط در بهترین دانشگاههای داخل و خارج از کشور تحصیل کرده، در مرکز تحقیقات موتور تویوتا کار مهندسی کرده، سپس در جنرال موتورز مدیر شده، ولی امروز اگر قرار باشد وزیر صنایع یا حتی معاون وزیر صنایع باشد مشمول «ممنوعیت» در کشور خودش است!
فردی که تمام عمرش در مشاغلی کار کرده که مشمولِ حساسیت بوده، در کوره دشواریها آبدیده شده، در کشور خودش حتی بخشدار هم نمیتواند بشود.
رئیس بانک مرکزی یک شغل حساس! است ولی اردوغان یک شهروند ترکیهای که در مراکز اقتصادی آمریکا کار کرده را برای این سمت انتخاب کرد چون درک اردوغان از شغل حساس با مقوله امنیت ملی تداخل ندارد. ما در ایران به دلیل درک غلط از مساله منابع انسانی و امنیت ملی، خودمان یک خودتحریمی در بکارگیری «ایرانیانِ مرتبط با خارج از کشور» ایجاد کرده ایم. مرحبا به ما!
امثال محمدجواد ظریف و کاوه مدنی و… می روند پی کار خودشان و در محیطی دانشگاهی به ادامه کار پژوهش، نوشتن و خواندن مشغول می شوند ولی نهاد قانونگذار در ایران در برابر این پرسش قرار دارد که امروز ظریف را کناری نهادیم از حضور در «شغل حساس!» ولی این خودتحریمی ما باعث خواهد شد تا هزاران فرزند این کشور که در برترین مراکز صنعتی-دانشگاهی دنیا مشغول بهکار هستند مشمولِ منع حضور در حل مسائل ایران باقی بمانند.»
برای فردای ایران فکری باید کرد.
«کوزۀ ادراک ها تنگ از این تنگناست»
مولوی
انتهای پیام