تریدینگ فایندر

ایده‌ی صلح و شهروند جهان وطنی؛ امکان یا امتناع؟!

/ با رویکرد به آرای یاسپرس در کتاب «آغاز و انجام تاریخ» /

الناز پروانه‌زاد، دانش‌آموخته‌ی دکتری اندیشه سیاسی و عضو هیات علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه بجنورد در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:

«هستی با دیگری» از جمله مولفه های مفهومی است که اگزیستانسیالیست ها در تبیین «هستی در عالم» به کار می برند. آنچه از رساله «آغاز و انجام تاریخ» -اثر کارل یاسپرس فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانی- برمی آید، حضور انسان سیاسی در آینده ای مبهم- نه چندان دور، نه چندان نزدیک- جلوه گر می شود؛ انسانی که با تمرکز بر مفهوم عبارت «واپسین آدمیان» به تدریج از نهایی ترین جایگاه سنت های تمدنی بشر استقبال می کند.

از منظر متفکران وجودی، کسی که از قوه خیال برخوردار باشد، توجهش را از امکانات فراواقعی خالی نمی سازد؛ او می فهمد انسان ساحت واحدی ندارد. از این رو، کسی که متوجه آینده است، خلق و ابداع را با حرکت زمان همسان می داند. به بیان دیگر، هیچ چیزی تضمین نشده، ولی چیزی نیز جبری و غیرقابل تغییر نیست.

زمان آینده نوبت کارهایی است که باید انجام گیرند. در چنین نگرشی طبیعی است که مفهوم «هستی- با- دیگران» در کنار «هستی- در-عالم» از بنیادی ترین مفاهیم نظریه یاسپرس در تحقق صلح انسانی، سیاست های مصالحه آمیز، گسترش جهان و کمرنگ شدن مرزهای فرهنگی باشد.

با این همه، نگرانی دربارۀ «انسان بودگی» که قبلا توسط بورکهارت و نیچه پیش بینی شده بود، جای تشویش عمیقی بر لوح نظری یاسپرس می گذارد و همراه با نقدهایی دیگر، آرای او را در باب «شهروند جهان وطنی» که میراث فکری فیلسوفانی چون کانت است به چالش می کشد. به ویژه گسترش «دیگری» در قلمروهای دور «جهان زیست انسانی» -با تضادهای فرهنگی و تفاوت نژادی- موانعی بزرگ بر آرمان گرایی فلسفی یاسپرس محسوب می شوند.

اکنون معطوف به منازعات قومی و ستیزه های نیابتی در برخی مناطق سوق الجیشی جهان و بویژه خاورمیانه، این مساله ایجاد می شود که آیا می توان به حدی از رشد فرهنگی و تمدنی رسید که حقوق انسان ها فارغ از تیپ و طبقه و رنگ و نژاد تحقق یابد و بتوان صلحی فراگیر را در دورنمای جهان سیاست به نظاره نشست؟ به نظر می رسد اگر پاسخ به این مساله مثبت باشد، آنگاه لازم است منظومه های سیاسی را در فرازی دیگر جستجو کرد و در واقع دوران امر سیاسی به مثابه قدرت حکمرانی در حدود و ثغوری مشخص به پایان خود می رسد. استدلال نگارنده در بیان مدعای مذکور این است که سیاست با تنوع کنش ها منسجم می شود و فلسفه های سیاسی در واقع میراث تمدن هایی متفاوت است.

کانت در برهه ای به آینده تاریخ نگریست و پیش بینی کرد همانطور که اروپا فرهنگ و اقتصاد خود را به سایر قاره ها تسری می دهد، به همانگونه انسان ها در «آینده ای دوردست» به وحدت می رسند و آنچه از منظر فلسفی در مورد انسان به مثابه نوع خاص تعلق می گیرد به همانگونه شاهد وحدت بشر به مثابه انسانیتی واحد خواهیم بود.

اما مسائلی هستند که مانع این آینده نگری آرمان گرایانه می شوند؛ به نظر می رسد تفاوت ایدئولوژی های سیاسی در صدر این موانع قرار دارد. مرتبه دیگری که همراه و همدوش ایدئولوژی ها از صلح جهانی ممانعت می کند، تنوع تکنیکی در جهان- بخصوص در قلمروهای مغرب زمین- است.  یاسپرس در کتاب مشهورش- آغاز و انجام تاریخ- مینویسد: «در نخستین اشتیاقی که به فن[آوری] پیدا شد معنایی هست…، «دساور» با این عبارات اشاره ای به آن دارد: اندیشه شکل دادن به محیط انسانی به یاری اختراعاتی هست که توسط انسان صورت می پذیرد: انسانی که به عنوان تصویر [گرآیات] خدا اندیشه های آفرینش ابدی را کشف می کند و بالاتر از هر موجودی، طبیعتی دیگر می آفریند. بنابراین نظریه «روح فن» تنها جنبۀ وسیله ندارد، بلکه تحقق فراگیر محیط حقیقی آدمی است. در پرتو فن دنیایی مستقل پدید می آید. فن..، تحقق یافتن حوزۀ زندگی معنوی است. طرفداران این عقیده که نشانۀ عشق و اشتیاق به فن جدید است، نمی توانند بپذیرند که نیروی فن که دنیا را دگرگون می کند جز وسیله ای برای هدف های عاریتی نیست.»(یاسپرس، 1373: 154).


ملاحظه می شود یاسپرس با همه توانی که در گشودن گره های فلسفی، بخصوص در زمینۀ مکاتب اگزیستانسیالیستی دارد تفاوت معناداری بین ورنر فون براون با اسحاق نیوتن یا اینشتین قایل نیست؛ البته او می داند فن آوری جهان معاصر فاقد روح انسانشناسانه است و تنها با جسمیتی محض در پی تفوق بر کشورهای درحال توسعه برمی آید. بنابراین از دیذگاه او روح تکنولوژی معاصر با دغدغه های وجودی و عنصر فضیلت مغایرت دارد. 


یاسپرس ضمن تحسین نقش تفاهم و گفتگوی بین المللی، بر وجوب درک و معرفت میان سنن فرهنگی و حفظ دست آوردهای ملی، مشوق رسیدن به صلحی پایدار و البته مدون و قانونی است. به عقیده او صلح فقط از طریق جنگ و منازعات کسب نمی شود، بلکه از طریق دیپلماسی و احترام متقابلی که حاصل روابط دوجانبه و چندجانبه است تحصیل می شود.

با این حال، رویکرد راهبردی کانت و یاسپرس به عنوان دو فیلسوف صلح اندیش با هم تفاوت دارد؛ کانت بر اساس طرح های ساختاری و ایجاد نهادهای حقوقی به صلح می اندیشد، در حالی که یاسپرس با تاکید بر جنبه های فرهنگی و روابط دیپلماتیک، مقوله صلح را مورد بحث و ارزیابی قرار می دهد. اما نکته اینجاست که ایجاد مناسبات دیپلماتیک و تقویت گره گاه های فرهنگی بدون وجود احترام متقابل که در یک نظریه آرمانی می تواند حاوی صلح پایدار باشد امکان پذیر نخواهد بود. اگر همسو با نظریه انتقادی هنجاری بپذیریم که صلح صرفا «عدم خشونت آشکار» نیست، فراز و نشیب های فزاینده جهان کنونی، آرمان «صلح بی فرجام» را منزوی و احساس نیاز به «صلح پایدار» را تقویت کرده است. کانت در رساله «صلح پایدار»، طرحی را برای ابقای مصالحه و مماشات بین المللی مطرح می کند؛ به نظر او صلح نه فقط یک آرمان دست یافتنی، بلکه وظیفه ای اخلاقی است که عقل شهودی مختصات آن را کشف می کند. کانت برای رسیدن به چنین هدف خیال انگیز که به نظر دشواری می آید سه ساحت را مطرح می کند:

  1. حقوق جهان وطنی: دسترسی به حقوق جهانی برای همۀ افراد، گذشته از ملیت و قومیتی که دارند، به ترویج صلح جهانی کمک می کند.
  2. فدراسیون صلح طلبانه: وجود فدراسیونی متشکل از دولتهای غیرمستعمره که بر مبنای قانون و حقوق جهانی عمل کنند، می تواند مانع از تنازعات ویرانگر شود.
  3. وجود نظام جمهوری: حداقل در تئوری، حکومت های جمهوری به دلیل داشتن دغدغه های ساختاری، مشارکت عموم مردم در فرایندهای سیاسی و انتخاباتی، تامین معاش و رفاه مردم، مایل به وقوع جنگ و نبردهای سرنوشت ساز نیستند.

از سوی دیگر، یاسپرس به حقیقت/ حقایقی می پردازد که به همراهی و هم آوایی نظرات سیاسی و روابط جهانی جان می دهد و آن را مولد حقایق فردی و اجتماعی می کند؛ اصلی تحت عنوان «ارتباط» که حقیقت هر گفت و شنودی را به سوی خود معطوف می کند. بدیهی است که حقیقت رابطه ها را نمی توان با ارعاب و انقیاد به سوی خود کشید؛ در نتیجه، به مثابه گوهر «وجودی» ای(existential substance) جلوه می کند که با عقل سلیم و دیدگان روشن بیان شده باشد. خود، ارتباط می سازد و برای وجود عقلانی دیگر جاذبه دارد.

«وجود»(existence) فقط با نیروی ادراک فهمیده می شود؛ عقل ارتباطی تنها با وجود است که درون مایگی خود را پدیدار می کند. تناسب مولفه هایی که از آن ها سخن گفتیم، لزوما با مبانی فلسفی در حوزه وحدت نوع بشر نمایان می شود. «ارتباط بی مرز» – از کلید واژگان منظومه فکری یاسپرس- به مفهوم عقیده به فهم پذیر بودن همه حقایق و بصورت توام، داشتن حسن نظر برای تشکیل گفتگو به عنوان اولین نماد تمام مراودات انسانی، ایده کانونی فلسفه یاسپرس است. اما نکته مهمی که در اینجا هست، عدم درک ارتباط به عنوان «بیان کردن» افکار و اندیشه ها، و در نتیجه امری ثانوی نسبت به خود تفکر است. حقیقت، خود مفهومی ارتباطی است و خارج از حوزه ارتباط، موضوعی است که به فهم نمی گنجد. در چارچوب قلمرو «وجودی» حقیقت و ارتباط که همسان هستند، آن چیزی که ما را به هم متصل می کند مقوله حقیقت است.

شایان ذکر است فلسفه ای که حقیقت و ارتباط را همسان می یافت، از منزلگه شیشه ای خود بیرون آمده است؛ از سوی دیگر تفکر موضوعی است که با عمل محقق می شود. اندیشیدن تمثلی از عمل است که میان انسان ها رواج دارد، البته نه کار فردی که در خلوت خود ساخته اش به خویشتن برگشته و از مظاهر فردگرایی محسوب میشود. یاسپرس با جسارتی مثال زدنی تمام افکار، همه تجارب و تفسیر درونمایه ها را به دریای پرسش های مواج می برد تا پاسخی برای معانی آنها بیابد؛ آیا این پاسخ ها راه ارتباط را می بندند یا آن را هموار می سازند؟ آیا آنها آدمی را برای ستیزه های بی پایان تجهیز می کنند یا موجبات صلح را فراهم می آورند؟

یاسپرس به روشنی دریافته است که فلسفه، هم فروتنی خود را در برابر الهیات از دست داده و هم از غرور خود در مواجهه با مسائل عادی محافظت کرده است و در جایی که راه های تفکر هر روز بیش از گذشته مسدود می شوند و انسان ها زمان بسیار اندکی برای اندیشیدن دارند، چه جای صلحی به گستردگی روابط دولت ها در تراز جهانی باقی می ماند؟ با این حال، یاسپرس در اثر قابل تاملش- آغاز و انجام تاریخ و در فصل “مساله آینده” می نویسد: «عقیدۀ تنها، در نبرد توام با محبت میان افراد نزدیک به هم، جای خود را به عقیدۀ مستدل می دهد. در میان جامعه سیاسی، از راه منتشر شدن نبردهای عقیدتی و امکان بروز عقاید گوناگون، عقیدۀ تنها به حقیقت تحول می یابد، ولی فقط از راه حرکت بحث ها و تبادل اندیشه ها.

آزادی، هم عمق ارتباط میان افرادی را خواهان است که «خودشان» هستند، و هم کار و کوشش عقلانی را به منظور تامین آزادی اوضاع و احوال عمومی جامعه به کار می گیرند و از راه بینش و اراده اجتماعی به ارتباط سیاست های مصالحه آمیز می رسند و آن را در خیر عمومی به کار می گیرند.» (یاسپرس، 1373: 206).


به هر روی، شهروند جهان یا جهان وطنی به نحوی با اندیشه و فلسفه یاسپرس در پیوند است که گویا موعود او برای ایجاد رابطۀ مسالمت آمیز جهان خواهد آمد. او آینده زمین را سراسر از صلحی پایدار می بیند که انسان هایش با اندیشه و تعقل رویاروی هم-بدون جنگ افزار- بحث می کنند و سرانجام این ایده را در وجود خود می پرورد که پدید آمدن نوع بشر به مثابه واقعیت سیاسی ملموس، ویژگی اتمام دوره ای از تاریخ جهان است که در عصر محوری آغاز شده است. یاسپرس به نوعی با این تفکر رویاگونه احساس همدلی دارد که عصر ما به شکلی پایان یافته، ولی با تاکید بر زوال که معمولا قرین چنین تشخیصی است موافقت ندارد.

به هرترتیب، آنچه با وضوح به چشم می آید، بهتر است به مثابه آغازی فهم شود که ژرف ترین معنای آن برای ما پوشیده است. اکنونِ ما نه تنها منطقی، که به نحوی آشکار تعلیقی است میان دیگر -نه و هنوز- نه. آنچه اکنون، پس از پایان تاریخ جهان آغاز می شود، تاریخ نوع بشر است. سرانجام چنین تاریخی چه خواهد بود؟ نمی دانیم! ما می توانیم فلسفه نوع بشر که مفهوم کانونی آن انسان و ارتباط است و ایده های آن را فیلسوفان اگزیستانسیالیستی همچون یاسپرس پروراندند، بشناسیم. وجه تمایز فلسفه نوع بشر از فلسفه انسان در تاکید آن بر این واقعیت است که ساکنان زمین- نه انسان که در دیالوگ تنهایی با خود سخن می گوید بلکه- انسان ها هستند که در ارتباط با یکدیگر سخن می گویند. روشن است که فلسفه نوع بشر هیچ نسخه مشخصی برای کنش سیاسی نمی تواند بپیچد، اما میتواند پویندگی و بالندگی امر سیاسی را به مثابه یکی از مهم ترین قلمروهای جهان-زیست انسانی یا به تعبیر یاسپرس در «آغاز و انجام تاریخ»، عالی ترین نوع تامل درباره وجود انسانی دریابد تا از این رهگذر مفهوم صلح و شهروند جهان وطنی نیز به منصه ظهور رسد.

پی نوشت:
یاسپرس،کارل. آغاز و انجام تاریخ. ترجمه محمدحسن لطفی تبریزی. تهران: خوارزمی. ۱۳۷۳.

«پابرجا باد سرزمین صلح و گفتگو، ایران اسلامی!»
تیرماه ۱۴۰۴ خورشیدی.

انتهای پیام

بانک صادرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا