معرفی تحلیلی کتاب «الهیات سیاسی وجودی در نهج البلاغه»

الناز پروانهزاد، عضو هیات علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه بجنورد، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
به نظر می رسد مکاتب تفسیری سنتی به روی خوانش معاصر متونی مانند نهج البلاغه که در آن کلام و بیان مولف – علیابنابیطالب – ناظر بر عمل و امر سیاسی است، چندان کارآمد نیست. این در حالی است که جاذبههای مفهوم شناختی چنین متونی، نسل معاصر را از الگوهای هدایت پذیری صرف به سوی پارادایمهای دلالت پذیر سوق داده است. بر این اساس شاید تلفیق اگزیستانسیالیسم خداباور و الهیات وجودی بتواند چارچوبی مفهومی برای خوانش این متن مسالهمند فراهم کند. کتاب «الهیات سیاسی وجودی در نهج البلاغه» تلاشی است که به رغم حجم متوسط آن، اما مفاهیم و مولفههای اساسی را به گفتگو میآورد و از معانی پیچیدهای چون «انسان» و هستیشناسی او در بستر تجربه دینی، ماهیت تمایز مباحث اونتولوژیک از تئولوژیک، چیستی اثرگذاری الهیات و سیاست بر انسان دورۀ علیابنابیطالب، اختلافات جان نگری و جهان شناسی دو قطب الهیاتی/ سیاسی- یعنی یاران امام علی و سیاست پیشگان معاویه- ویژگیهای انسان نو در سنجیدن هستی بر اساس آنچه خودش از تحلیل متن میفهمد، مولفههای الهیاتی و دامنههای کنشی در امر سیاسی و چگونگی عمل/ فکت سیاسی در میانۀ الهیات سیاسی و به طور خلاصه مفاهیمی از قبیل مواجهۀ انسان با «خود»، با «رنج»، با «حق و حقوق سیاسی- اجتماعی» و آنچه از ضمیر و زبان و عملِ علیابنابیطالب انتظار میرود، از مهمترین بخشهای کتاب مذکور است که در ادامه به معرفی و توصیف اجمالی برخی از آنها خواهیم پرداخت. به ویژه «انسان شناسی و نسبت آن با حق» به مثابه کانون محوری بیان و بنانِ علیابنابیطالب جایگاه ویژهای در این کتاب دارد؛ هرچند شناخت دقیق و همه جانبه از انسان در پردهای از رازهای سر به مهر پوشیده ماند.
1. انسان شناسی
درکتاب «الهیات سیاسی وجودی در نهجالبلاغه»، بیان این نکته اهمیت دارد که بشریت، با کسب تجربه مدرنیته در معرض بازتعریف همه چیز قرارگرفت. الهیات در دفتری نو نوشته شد و امر سیاسی با دال تهی در کانون مباحث گفتمانی به ثبات نسبی رسید. تعاریف متداول از مفاهیم فلسفی در معرض دگرگونی قرار گرفت و نوید جهانی با ویژگیهایی متفاوت میداد. گویا چیزی استحاله میشد و جان انسان را در معرض آزمونی شگفت مینهاد. در جهان پس از مدرنیته، انسان و الهیات و سیاست، دیگر نه در سرشتی یکپارچه فلسفی، که در قامت کنشهای متعین به هم آمیختند و امتناعات مفهومی بسیاری آفریدند. به عبارت دیگر، ساختارزدایی از بنیانهای الهیاتی و نیز، تولیدات فرهنگی و اجتماعی-سیاسی به واسازیهایی انجامید که امکان ارائه یک تعریف واحد از «الهیات سیاسی ممکن» را نامحتمل میکرد. بنابراین، اگر اگزیستانسیالیسم دینی را به مثابه رهیافتی منتخب برای گفتگو با انسان آمده از مدرنیته و رسیده به عصر پسامدرن مناسب میدانیم، لزوما نه به این دلیل است که اومانیستی میاندیشد، بلکه فلسفه وجودی به گونهای تعریف میشود که با زیست انسان و چگونه زیستن انسان در این جهان سروکار دارد.
در تعریف از عالَم هستی نوشتهاند: «عالم فقط هر چیزی که هست نیست، بلکه هر چیزی است که محیط انسان را میسازد و صحنه ای را فراهم میکند که در آن زندگی انسان زیسته می شود. خود کلمه world [= عالم/ جهان/ دنیا] مشتق از کلمه weor-old در انگلیسی قدیم است که در آن weor به معنای «انسان» و old به معنای عصر یا عهد [era] است، بنابراین معنای «world» با توجه به ریشۀ آن، عهد انسان است.» (مک کواری، 1377: 76).
این در حالی است که اساسا حکومت مشروع، حکومتی انسانی است که با رجوع به اصل حق در «نامتناهی» و نیز، بازتاب آن بهصورت تکلیف انسانی محقق میشود. بنابراین به نظر میرسد ادامه بحث از انسان –که تفصیل آن در کتاب آمده است- را باید در تجربه دینی و وجودی پیگیری کنیم؛ از این منظر ضرورت دارد «اصالت حق» را از تجارب استحسانی بهطور مجزا بشناسیم و در موردش بیندیشیم.
2. اهمیت وجودی حق در الهیات سیاسی نهج البلاغه
نظر به اینکه مفهوم حق یکی از ضروریات زیستمان انسان دراینجهان است، نهج البلاغه در بیانی شگفت، آن را جریانی میداند که با جعل وجود همزاد است؛ تا آنجا که میتوان به نوعی رابطۀ اگزیستانسیالیستی میان حق و باطل قائل بود؛ یعنی اساس حق را به عنوان مشیِ وجودیِ زعیم در نظر گرفت و از این افق، نحوهای از الهیات اگزیستانسیالیستی دینی و الهیات وجودی را صورتبندی کرد. از همین رو، توصیف حق و حق دار در خطبه 216 نهجالبلاغه بهصورت ظرایفی آکنده از آموزههای وجودشناختی است. علیابنابیطالب در این باره میگوید:
«حق فراخترین چیزها است که وصف آن گویند و مجال [اجرای] آن تنگ و خطیر است..، پس خدای سبحان برخی از حقهای خود را برای بعضی از مردمان واجب داشت، و آن حقها را برابر هم نهاد، و واجب شدن حقی را مقابل گزاردن حقی [دیگر] گذاشت..، بزرگترین حقها که خدایش واجب کرده است، حق والی بر رعیت است، و حق رعیت بر والی که خدای سبحان آن را واجب کرد و حق هر یک را بر عهدۀ دیگری واگذار نمود..، پس حال رعیت نیکو نگردد جز آنگاه که والیان نیکو رفتار باشند، و والیان نیکو رفتار نگردند، جز آنگاه که رعیت درستکار باشند.» (نهجالبلاغه، خطبه 216: 248-249).
خطبه 216 منظومهای معرفت شناختی است که سه مولفه اصلی دارد:
1) حق در عرصه وجود؛
2)حق در الهیات سیاسی؛
3)حق انسان در الهیات سیاسی.
در بیان سه قضیه فوق میتوان به مولفههای زیر اشاره کرد:
1. حق مقولهای اونتولوژیک و غیراعتباری است که از سرچشمۀ «وجودمطلق» جریان یافته و بر اساس ظرفیتهای وجودی و تجربههای زیستی- الهیاتی انسانها، اندازه و میزان خود را آشکار میکند.
2. «وجه وجودی» حق موجب میشود تا در مقام معرفتورزی، تامل و توصیف نظری انسانها دارای قلمروی وسیع باشد، ولی در مقام فهم عملی و اجرا در عرصه عمومی همچون گردنهای باریک و دشوار است که گذشتن از آن مستلزم دقت، رعایت، اندازهشناسی و معرفت بر قلمروهای انسانشناسی و کیهانشناختی در منظومه هستی خواهد بود؛
3. غیراعتباری بودن حق مظهر نوعی جریان دیالکتیکی است که بین حق و تکلیف ایجاد میشود و شناختِ وجودی هر کدام را مستلزم چگونه بودن آن دیگری قرار میدهد؛ این دیالکتیک، متغیری وابسته است که ماهیت خود را از ثابت وجود دریافت میکند؛
4. عالیترین وجه حق و تکلیف در بحث از الهیات سیاسی آشکار میشود؛
5. اگزیستانس انسان توجیهکننده حق در وجود است و به جز انسان هیچ موجودی دارای حق نیست، مگر به اعتبار انسان.
با توجه به مفهوم گزارههای فوق، میتوان گفت میان حق و تکلیف و عدالت نیز رابطهای وجودی برقرار است؛ به گونهای که نفی هرکدام به انکار آن دیگری میانجامد؛ زیرا حق همراه وجود است و وجود -یعنی انسان-، خود را مکلف به حقیقت میداند و عدالت، چونان موازنهای است که حدود مکلف بودن را بر اساس حق در نامتناهی میسنجد. جالب اینکه والاترین مظهر حق در انسانشناسی، سیاست است و سیاست راستین آنی است که با «وجود کلی» در پیوند است و با اگزیستانس انسان به پدیداری میرسد. بنابراین، سنجۀ حق در الهیات سیاسی وجودی، مکلف شدن انسان به اصل عدالت است؛ طوری که با مختصاتی چون آگاهی، آزادی، رهایی، انتخاب و مسئولیت همخوانی داشته باشد. علیابنابیطالب نمونهای بی شائبه از روابط حقوقی را به مثابه پیشوایی الهیاتی و همزمان رهبری سیاسی به جلوه آورده و به جایگاه انسان در الهیات سیاسی نهجالبلاغه تشخص میدهد. موارد زیر شاهد این مدعا هستند:
1. حضرت امیر حکومت و سیاست را بیارزشترین چیزها میداند، مگر اینکه از رهگذر آن حقی را اعاده کند یا باطلی را محو سازد. (نهجالبلاغه، خطبه 33: 34).
2. نگرانی فرزند ابیطالب از به قدرت رسیدن سیاستمداران ناصالح این است که تعادل انسان اجتماعی را بر هم زنند و در روند زندگی، فرایند شبان کارگی را توسعه داده و با ترویج زیست تودهای در عرصه عمومی، نابخردان و ناشایستگان را بر صاحبان حق برتری دهند. (نهجالبلاغه، نامه 62: 346-347).
3. زعامت سیاسی برای فرزند ابیطالب زمانی وجاهت دارد که حق رای مردم در آن به تجمیع رسیده باشد. این یک دیدگاه اگزیستانسیالیستی است که مفهوم «عرضه پذیری» را تحقق بخشیده و حضور فعال انسان سیاسی را در آنانی که پذیرای وجود نابند تثبیت میکند. (نهج البلاغه، خطبه 92: 85).
4. عدالت نقطه غایی تکلیف برآمده از حق است؛ زیرا به مثابه همنهاد در وجود شخصی- امر سیاسی- است که عیار عمل سیاسی را روشن میکند. (غرر الحکم، ج6: 16).
5. در برابر اصل کرامت و بخشندگی که فاقد عناصر متوازن کننده به معنای حقوقی آنها است، اما عدالت دارای وجهی وجودی است که در هستی شناسی آن نوعی منطق اگزیستانسیالیستی جریان دارد. همچنان که در مکتب نهجالبلاغه، شناسۀ «عدالت» نیز بالغ بر وجه وجودی است؛ ولی اهمیت «وجود» و ایثار ممکن است شالودههای کیفی و مفهومی این وجه وجودی را ناسازوار سازد. (نهج البلاغه، حکمت 437: 440).
چنانکه پیشتر اشاره شد، نویسنده با عنایت به آموزههای نهجالبلاغه، در این کتاب تلاش کرده تا کانون اصلی الهیات سیاسی را در مفهوم انسان و انسانیت قرار دهد. اگر در نظامهای سیاسی برآمده از آن، «انسان» و تضمنات انسانی به رسمیت شناخته نشود، نه بنای حکومت براساس تجربه دینی تشکیل میشود و نه الهیات سیاسی مبتنی بر الهیات وجودی خواهد بود. بنابراین لازم است برای تامل درباره حق راستین، کژیها و برداشتهای ناصوابی که به موازات آن فراهم میآید را بشناسیم. غلبۀ خلجانهای روانی و هیجانات زودگذر یکی از مهمترین آفتهای موجود در ایجاد تفکرات ناصوابی است که ممکن است با مفهوم اصیل «حق و باور وجودی» در الهیات سیاسی ممزوج شود و آدمیان را دچار اشتباهات بارز فردی و اجتماعی، بهخصوص در معناشناسی حقِ ناب و پایدار گرداند. ضرورت شناسایی این تمایز که در کتاب با تفصیل بیشتری بیان شده، یکی از مهمترین نشانههای تفسیری برآمده از نهجالبلاغه است و در اینجا به اختصار به آن خواهیم پرداخت.
3. تفاوت باورمندی به حق و استحسان در نهجالبلاغه
از مهمترین ناکامیهای انسان در برابر خدا و در مواجهه با خود، مساله از خود بیگانگی و محروم ماندن از ظرفیتهای وجودی خویشتن است. در نهجالبلاغه، حیات انسان عبارت است از فرایندی که در آن حق آگاهی و اختیار و مسئولیت موجب فعالیتهای الهیاتی است و از سوی دیگر، برخورداری از منش و روش الهیاتی باعث تحکیم و تقویت مناسبات «جهان زیست» انسانی میشود. لذا هدف از خلقت انسان در هستی، شناخت درست از مقام انسانیت است و اگر سعادت و تکامل بشریت را از قلمرو هستی برداریم، هیچ عامل جایگزینی برای هدف بخشی به هستی وجود نخواهد داشت؛ چنین باوری علیبنابیطالب را بر آن میداشت تا خدا را چنان بپرستد که گویا او را میبیند و با دیگران چنان رابطه داشته باشد که گویی خویشاوندی از ایشان است. (نهجالبلاغه، خطبه 179: 187).
همچنانکه از متن نهجالبلاغه نیز بر میآید رابطه علیابنابیطالب با هستی بر اساس شناخت درست و همهجانبهای است که وی از مفهوم حق در وجود [=انسان] داشت. در این شناخت، انسانهای دیگر همچون خویشتنِ خود اهمیت دارند؛ این شناخت بر اساس یقین به حق نامتناهی در عالم وجود شکل میگرفت و لذا فهم کمّی و دعاوی صرفا ایدئولوژیک نمیتوانند از عهده باور به چنین حقی برآیند.
از سوی دیگر، موضوع اصلي الهيات سياسي در اسلام، انسان است. بنابراين، اولين و چه بسا مهمترين آفت در بُعد الهیاتی سیاست، بد فهميدن و بد انديشي درباره قواعد و الگوهايي است كه افرادی رادیکال دين و سياست را در ناهمگونترين زمينهها به هم ميآميزند يا بالعكس، در بدترين شرايط از هم دور ميسازند. از این رو، برخی برداشتهایی که در رابطه دین و سیاست به وجود میآید، بیشتر ناشی از تفاوت باور راستین به ایمان دینی و غلبه تظاهرات استحسانی بر اندیشه سیاستمداران ایدئولوژیک است؛ علیابنابیطالب در مورد نابخردان ایمان استحسانی میگوید:
«اي مردم! اگر ياري حق را فرو نميگذاشتيد، و از خوار ساختن باطل دست بر نميداشتيد…، هيچ نيرومندي بر شما مهتري نمي فروخت. اما شما سرگردان شديد چون سرگرداني اسرائيليان. و به جانم سوگند، كه اين سرگرداني پس از من افزون گردد چندان. چرا كه حق را پشت سر نهاديد و از آن گسستيد، از نزديك بريديد و به دور پيوستيد.» (نهجالبلاغه، خطبه166: 174).
بيان مذكور دو محور اساسي دارد: اول قطع رابطه مردم با علي و ابتلا به سرگرداني و تحير، دوم معياري كه علي براي خود قائل است و بهدليل انقطاع مردم از چنین معیاری، دلهره سرنوشت ايشان را دارد و آن چيزي نيست جز پایبندی به«حق». به سخن ديگر، حكومت دينی يك حكومت انساني است كه با رجوع به اصل حق در «نامتناهي» و نيز، بازتاب آن بصورت تكليف انساني محقق ميشود. این نکتهای است که میتواند روشن کند چرا گروه هايي مثل خوارج هرم دين را باژگونه ديدند و ديگراني هم كه چنين نبودند، گروه گروه از صف انسانهاي پايدار خارج شدند و راه عافيتطلبی برگزيدند. به نظر ميرسد در تجربه ديني انسانها، ضرورت دارد «باورمندي به حق» را از «تجربه استحساني» مجزا بدانيم؛ در غیر اینصورت، انسان خودِ مفتون شدهاش را کانون همۀ عالم تلقی میکند؛ برای مثال، گروهی به نام خوارج مدعی بودند که هیچ حکم و حکومتی جز آنچه خدا میگوید وجود ندارد و خود را تنها نمایندگانی میدانستند که مکلف به اجرای حکم خدا شدهاند. آنها جز خدا را تکفیر میکردند و با استنطاق و تفتیش عقاید برای مردم مزاحمت به وجود میآوردند. در حالیکه خواستههای انسان در تجریه دینی استحسانی، خواستههایی جزئی است، انسان مفتون شده همواره در زمان حال زندگی میکند. فرایند زیستن برای او مفهومی ندارد…، از سطح عبور نمیکند و بیشتر دستخوش اتفاقات و تصمیمات آنی است.
تجربه دینی استحسانی را میتوان در زمرهی اصلیترین خطراتی دانست که حقیقت الهیات سیاسی را در پس «من میدانم»ی که هم از «من» و هم از «دانستن» تهی است پنهان میدارد. علیابنابیطالب وقتی شنید خوارج مبتلا به جلوهگری نفس خود شده و این تجلیات استحسانی را با الهیات راستین در آمیخته و سیاست را نتیجه دخالت مداوم خدا در حیات انسانی میدانند، بلافاصله مردم را به وجود انسان و تجربه انسانی عودت میدهد تا ایشان را متقاعد نماید که اگر ناچار از انتخاب باشند، بهتر است سرنوشت ایشان بر عهده سیاست باشد نه الهیات. (نهجالبلاغه، خطبه 40: 39).
چنانچه در الهیات سیاسی، اصالت از آن انسان و تجربه انسان نباشد و انگاشتههای الهیاتی انسان بر سرنوشت سیاسی انسان سیطره افکند، آنگاه غلبه جذبههای نفسانی که بصورت استحسانات ذهنی بروز مییابد، آدمی را تبدیل به موجودی میکند که هر چند ظاهرا محو خدا، شوریده عبادت او و مشتاق لقاء حق باشد، اما از آنچه در الهیات راستین وجود دارد بهرهای نخواهد برد؛ طبعا تعصب، خشونت، بداندیشی، تحجر، کج فهمی، ناآگاهی، تقدس و بی خردی از کفر بارز بدتر است و خوارج مظهر این صفات بودند. آنان مردمی تنگ نظر و کوتهبین به شمار میرفتند که در افقی غبارآلود میاندیشیدند و اسلام و مسلمانی را در چارچوب اندیشههای تهی و مغزهای کوچک خود محصور میکردند. با خود میگفتند همه بد میفهمند و به خطا میروند و جهنمی هستند، به جز ما که به وسیله خدا هدایت یافتهایم. اولین کار آنها دینی کردن عقدههای روانیشان بود؛ رحمت خدا را به خود دریافتند، اما خود، معنای رحمت را نمیدانستند، مخالفانشان را شکنجه میکردند و تعجب این که به هنگام شکنجۀ انسانها میگفتند اکنون وقت نماز است، پس از نماز کار خود را از سر میگیریم.
خوارج با شعار سطحی و عاری از بصیرت «حکمی نیست جز حکم خدا» (خطبه 40: 39)، بر آن شدند تا حکومتی مطلقا الهی پدید آورند. از اتحاد انسانها رویگردان بودند و مردم را به نام مسیحی و یهودی و مسلمان، و از میان مسلمانان به جرم مخالفت یا حمایت از فلان زعیم سیاسی، بازجویی، مقتول و حتی مُثله میکردند. (ابنابیالحدید، 1375، ج 6: 262)؛ از این رو، در الهیات سیاسی، شاید چیزی خطرناکتر از غلبه تجلیات استحسانی و افکار زودگذری نباشد که بر فردی خودشیفته و به گمان خود، عامل بر حق غلبه کند و او را به این پندار غلط رساند که دایر مدار انسانهای دیگر در ایجاد و ابقای حق به قدرت سیاسی شده است.
علیبنابیطالب ضمن احترامی که به اصل ایمان در قلوب مردم قائل بود و امکان تنوع در برداشت انسانها از ایمان به خدا را منتفی نمیدانست، اما به گروهی از همین افراد که در جنگ صفین مانع از پیروزی سپاهیانش شدند گفت: «ای مردمی که تن به خواری دادهاید…، ای پیشانی بستهها، میپنداشتم این پینهها برای خداست، اکنون میبینم که برای [خواستههای] دنیاست، و شما را نیاید که همرزم علی باشید.» (منقری، 1370: 138).
برائت علی از افرادی با ویژگیهای خوارج، بیش از آنکه سیاسی باشد دینی بود و سپس از آن دینی که این چنین دچار قدرتطلبی انسان شود تبری میجست. به نقل از وی آوردهاند که گفت: ای مردم! من از رسول خدا (ص) شنیدم که میفرمود:
«گروهی از امت من خروج میکنند و قرآن میخوانند، چنانکه قرآن خواندن شما در برابر آنها چیزی نیست. قرائت کردن از گلویشان تجاوز نمیکند. [ولی خودشان] از دین تجاوز میکنند و [از حد] میگذرند، چنانکه تیر از نشانه خود عبور میکند. اگر آن لشکریانی که با آنان مبارزه میکنند بدانند که که خدا چه ثوابی به آنان وعده داده است، از انجام اعمال دیگرشان باز می ایستند.» (ناظم زاده قمی، 1372: 614).
کسانی که تحت سلطه تظاهرات روانی خود قرار گرفته بودند و به نام خدا خویشتن را میپرستیدند، کمترین دلیلی برای کنش سیاسی خود نداشتند و با اشتباه مهلکشان تاریخ همبودی دین و سیاست را به تباهی کشیدند. از دید آنها، چنین افرادی به مرور زمان دغدغههای الهیاتیشان برطرف شده و فقط به قدرت و سیاست میاندیشند، آن هم نه از راه تجربه مراتب دینی و عمل سیاسی اخلاقی، بلکه از رهگذر مقیاسهای تئولوژیکی در کنترل افکار جامعه.
تجلی لحظههای استحسان چنان فراگیر، اما زودگذر است که مدعیان سیاست دینی فقط زمانی عمق رنج را میفهمند که قدرت سیاسی خود را از دست داده باشند. آنان تحت تاثیر جلوههای استحسانی بر تمایلات خویش نام تکلیف نهاده و میگویند ما موظف به انجام چنین عملی بودیم و نتیجه آن چندان اهمیتی ندارد. خوارج نه از نظر الهیاتی افرادی به رشد رسیده محسوب میشوند و نه از نظر سیاسی انسانهایی تربیت شده بودند. لذا تداوم تاریخی ایشان بیانگر این حقیقت است که تا بر مسند سلطه بر دیگران قرار دارند احساس زنده بودن میکنند، اما هنگامی قدرت از کف مینهند، شوق زیستن در ایشان میمیرد و اگر بتوانند در پی مبارزه با عواملی بر میخیزند که مانع از جباریت دینی- سیاسی آنها شده است، و گرنه راه انزوا در پیش گرفته و با توجیهات تئولوژیکی در مقام سکوت و نظاره بر میآیند تا فرصتی دیگر. اما امام علی هرگاه احساس میکرد جامعه به سکوت سیاسی او نیاز دارد، به کارهای دیگر مبادرت میورزید؛ با قضاوت، با مشاوره دادن به خلفای پیشین، با کشاورزی و با تبلیغ دین و ترویج اخلاق به گشایش میپرداخت و بر عوامل تصلبزا غلبه میکرد. خود میگوید: «هنگامی که همه سستی ورزیدند، به کار پرداختم؛ و آنگاه که همه نهان شدند، خود را آشکار ساختم؛ و چون همه در گفتار درماندند، به گشادگی سخن گفتم، و گاهی که همه ایستادند، به نور خدا در راه تاختم.» (نهجالبلاغه، خطبه 37: 37).
تفاوت آشكار ميان باور و استحسان این است که باور به يك حق رخدادي بر مبناي اگزيستانس انسان است، اما امر استحسان چون از سنخ تجلي است، لذا به نحوی غير اختياري و یکباره آنچنان اگزيستانس انسان را سرشار ميكند كه چونان امري غير واقع بر گمان آدمي نمايان میشود و حواس وي را در آنچه نيست ولي به نظر ميآيد كه هست، منحرف میسازد. در مرحله استحسانی انسان دچار نوعی توهم میشود و خود غیر وجودی خویش را در کانون عالم مینشاند؛ خواستههایش غفلتآور است و همه همت خود را صرف لذتهایش میکند.
در اینجا مسالهای خاص وجود دارد که برخی از متفکران نیز بدان اشاره کردهاند و آن ظهور دو دسته از انسانهایی است که هر چند ظاهرا تفاوتهایی آشکار دارند، ولی در اصل مقهور تجلیات استحسانی خود شدهاند؛ یک دسته انسانهای جبار و خودرایان سیاسی هستند که کمترین توجهی به نظرگاه مردم ندارند و دسته دیگر عارف نمایانی هستند که به گمان خود به حق واصل گردیده، در نتیجه غرق گزارهها و احتمالا آدابی شدهاند که آنها را به مثابه شهود معرفت و درک حق مطلق میدانند. در واقع، هر دو گروه نظر تاییدی و انتقادی مردم دیگر را به کناری نهاده و فقط خود را میپسندند؛ با این تفاوت که افراد به ظاهر عارف، نظر جامعه را فدای چیزی میکنند که مطلوب نظریه الهیاتی خود میدانند، اما تمامیتخواهان سیاسی، نظر جامعه را فدای مصالح و مفاسد حکومتی کرده و در نظام سیاسی جز خود را نمیپذیرند؛ این چالشی اساسی در بیان قاعدهمند از الهیات سیاسی وجودی است.
غلبه حالات استحسانی باعث میشود تا انسان بهاصطلاح الهیاتی با جزمیتی ایدئولوژیک، همه چیز را در سیاستی خودساخته قربانی تصورات دینیاش نماید و متقابلا انسان سیاسی نیز با خودپسندی و خودبسندگی معطوف به قدرت، همه چیز را به نفع حکومت تمامیت خواه و مطلوب خود مصادره میکند؛ در حالیکه باور وجودی به دین [الهیات] موجب می شود تا عمل اجتماعی [امر سیاسی] به نتیجهای مطلوب رسد و در این میان، انسان به مثابه تنها عنصر وجودی در هستی متعین، جایگاهی در سطح فاعلیت شناخت معرفت از جهل و صدق از خطا بیابد.
در فرجام این جستار که معرف کلیاتی از کتاب «الهیات سیاسی وجودی در نهجالبلاغه» بود، شایسته تاکید دوباره میدانم که مقوله «حق» از جمله مواردی است که با لحظههای بحران و نقطههای مرزی رابطهای وجودشناختی دارد؛ همچنانکه مفاهیمی مثل حرمت انسان، تجربه دینی و سیاسی انسان، مرگ و زندگی انسان، مناسبات مدنی و شرایط طبیعی برای انسان و نهایتا آزادی و مسئولیت شناسی انسان پارسا را میتوان در امتزاج حق با وجود مورد بررسی قرار داد و چگونگی رفتار امام علی با مردمی که شهروندان دولتش بودند را معطوف به نقطۀ آگاهی بر الهیات سیاسی وجودی نمود.
فهرست منابع
1) ابن ابی الحدید، عزالدین ابوحامد. 1375، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه. ج 1-8. تهران: نشر نی.
2) تمیمی آمدی، عبدالواحد. 1378، غررالحکم و دررالکلم. ترجمه هاشم رسولی [تهران]: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
3) مک کواری، جان. 1377، فلسفه وجودی. ترجمه محمدسعید حنایی کاشانی[تهران]: هرمس.
4) منقری، نصرابنمزاحم. 1370، پیکار صفین. ترجمه پرویز اتابکی [تهران]: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
5) ناظم زاده قمی، اصغر. 1372، تجلی امامت، تحلیلی از حکومت امیرالمومنین(ع). قم: دفتر نشر الهادی.
6) نهجالبلاغه، شریفالرضی، محمدبنحسین. 1386، ترجمه سیدجعفر شهیدی. [تهران]: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
انتهای پیام




