مهاجران و آوارگان ایرانی

علی مرادی مراغه ای، پژوهشگر تاریخ، در کانال تلگرامی خود نوشت: «شاید هیچ جمله ای به اندازه این تک جمله نیچه، درد یک مهاجر و رانده شده از وطن را بازتاب نمی دهد او می گوید:
«وای! به حال آنانی كه وطنی از آنِ خود ندارند».
بی آنکه آگاه گردد کم کم افسردگی چون خوره به جانش می افتد و با گذشتِ زمان، هویتهایش کمرنگ و کمرنگتر شده مثل دندانهایی که لق میگردند و سرانجام می افتند!
ایرانیها با بیش از هزاران پناهنده در کنار مردم سوریه، عراق، افغانستان، اریتره، نیجریه، سومالی و پاکستان و… بیشترین جمعیت پناهندگان اتحادیه اروپا را تشکیل میدهند.
داشتم کتاب قانون قزوینی را می خواندم که نویسنده کتاب گفتگوی جالبی با امیرکبیر داشته و سخن از مشکلاتی می رود که گویی امروزیست نه ۱۵۰سال پیش!
قزوینی به امیرکبیر می گوید:
«تعداد زیادی از رعیتهای ایرانی در مملکتهای دیگر متفرق و پراکنده شده اند حال آنکه از آن سرزمینها کسی در ایران نیست…!
و امیر در جواب ضمن تصدیق سخن او، می گوید:
«رعیت پریشان بیکاره از دول خارجی در ایران امکان ندارد»
معنی سخن امیر اینست که چون در مملکت ایران کار نیست در نتیجه مردم به جاهایی می روند که لقمه نانی بدست آورند ولی از ممالک دیگر که کار و صنعت هست مردمانشان از کشور خود خارج نمی شوند…
(بنگرید به: قانون قزوینی: انتقاد اوضاع اجتماعی ایران دوره ناصری .بکوشش ایرج افشار…ص۴۵ الی۴۷)
گفتگوی قزوینی با امیرکبیر، مربوط به زمانی است که اقتصاد سنتی ايرانِ پس از ترکمنچای در حال افول بوده و در رقابت نابرابرانه با كالاهای مشابه خارجی و عدم حمايت دولت از صنايع و كالاهای توليد شده داخلی، باعث ورشكستگی و تضعيف تدريجی صنايع مذكور در ايران گشته و ویرانی و زوال گسترده كارگاهها و مانوفاکتورهای ایرانی را در پی داشته است.
در نتیجه، بحرانهای اقتصادی و ورشكستگی حاصل از آن از يك طرف و ظلم و ستم حكامان محلی از طرف ديگر، باعث مهاجرتهای گسترده، به نواحی قفقاز، هندوستان و امپراطوری عثمانی گردیده که برطبق نوشته سلطانزاده، در حوالی ۱۹۱۸م بيش از ۲۰۰ هزار نفر ايرانی تنها در نقاط مختلف روسيه و بطور عمده در نواحي هم مرز ايران اقامت داشتند.
منطقه قفقاز و مناطق نفت خيز آن، بيشترين مهاجران ايرانی را به خود جلب كرده بود.
(سلطانزاده، برشور «ايران» به نقل از: اسناد تاريخي حنبش كارگري سوسيال دموكراسي… ج۱ص۳۰)
نويسنده کتاب سياحتنامه ابراهيم بيك در خصوص علت اين مهاجرتها، در همان زمان می نويسد:
«چه توان كرد. اگر دولت ايران دولت بودی، در مملكت خود قانون و نظام مساوات داشتی، رعيت را بحكام بقيمت حيوانات نفروختی هر آينه ما متحمل تحكم بيگانگان، كه دشمن همه چيز ما هستند نشده، بسوی ايران هجرت مينموديم …» (سياحتنامه ابراهيم بيك… ص۳۴)
آن زمان هر شب مرزبانی ایران به زیر دستش می گفت دفتر را بیاور ببینیم امروز چند نفر فروخته ایم!
اين مقال را با سخنی از كارل ياسپرس، فيلسوفی انديشمند و انسان دوست به پايان می برم كه در مورد مهاجر گفته است، او كه خود در نفرت از فاشيسم، رنج غربت را به جان خريده و لمس كرده بود:
«هر چه از وطن اصلیاش دورتر میگردد احساسی افراطی نسبت به وطن خود پيدا میكند يا بیاندازه نسبت به وطن خود نفرت پيدا میكند يا به صورت افراطی شيفته و عاشق آن میگردد.»
انتهای پیام




