تریدینگ فایندر

دل‌نوشته تلخ الهام پاوه‌نژاد در اینستاگرام اشک همه را درآورد

برترین‌ها: الهام پاوه‌نژاد، بازیگر سینما و تلویزیون، در تازه‌ترین پست اینستاگرامی‌اش دل‌نوشته‌ای صمیمی و عاطفی منتشر کرده؛ روایتی از خانه‌ای قدیمی، کوچه‌ای پرخاطره و سال‌هایی که زیر سایه امنیت پدر و مادر سپری شد. او به بهانه عبور دوباره از محله کودکی و جوانی‌اش، از دلتنگی، فقدان و معنای عمیق «خانه امن» نوشته؛ متنی که فراتر از یک خاطره شخصی، به حس مشترک بسیاری از مخاطبان گره می‌خورد.

روزی که برای مصاحبه آزمون کنکور رفته بودم بعد از این که به منشی جلسه آدرسم را گفتم، آقای زنجانپور عزیز که یکی از اساتید امتحان گیرنده بود و انگار متوجه اضطراب زیادم شده بودند با لبخندی گفتند: پس تو واقعاً بچه‌ی تأتری….

از پنج سالگیم با دو تا دیگر از دوستان پدرم ساکن این آپارتمان سه طبقه شدیم…

این کوچه و‌ محله تمام خاطرات کودکی و نوجوانی و جوانی و دانشجویی و حتی بعد که مادر شدم را در آغوش گرفته… زمانی که دانشجو‌ بودم شبهای پاییز و زمستان که البته پربرکت از باران و‌برف هم بود پدر سر خیابان اصلی (رازی، کنار پارک دانشجو) در سرما منتظر می‌موند تا مبادا تاریکی و‌تنهایی خطری برام ایجاد کنه. چقدر مادرم را وقتی از شب‌کاری‌های سخت برمی‌گشتم پشت این پنجره که حالا گلدانی دارد می‌دیدم که به انتظارم نشسته …

از دنیا اومدن دخترکم و آغاز مجددم به کار، این خانه مهمترین مأمن من بود چون مامان و بابا مثل همیشه مراقب بندِ دلم بودند تا من برای اجرا تئاترشهر یا تالار رودکی  برم و‌برگردم و چه نعمت عزیزی بود این نزدیکی راه با بچه‌ی کوچک…

پدر که آسمانی شد تمام محل به وداع آمدند و بعد یک سال ما هم با خانه برای همیشه خداحافظی کردیم…

من هنوز بعد گذشت سالها، سخت از این کوچه می‌گذرم ولی دیشب که به دیدن اجرای عزیرانم رفته بودم، رفتم به کوچه‌ی عزیز و چند ثانیه‌ای به خانه‌ی خاطراتم نگاه کردم و همه چیز مثل فیلم روی دور تند از جلوی چشمم گذشت…چه خاطراتی، چه جشن‌ها و چه سوگ‌ها… چقدر التهابات اجتماعی دیدیم در این خانه…اگر دیوارها می‌تونستند حرف بزنند…

دیشب با خودم فکر کردم در این روزگار مملو از خشونت و تلخی حتی با بودن عزیزانی مثل خواهرم اما

چقدر بی‌پناهم بدون مادر و پدرم… 

بدون این خانه‌ی امن…

و چه دلتنگی غریبی را حمل می‌کنم تا روزی که نفس می‌کشم.

یک روز که روز بهتری باشه حتماً دوباره خواهم رفت ، زنگ یک طبقه را می‌زنم گرچه هیچ‌یک از دوستان‌مان هم‌دیگر نیستند و اجازه می‌گیرم برم دست کم فقط حیاط را ببینم.

عمیقاً دلم می‌خواد هنوز درخت گیلاس و خرمالو که زیبایی‌شان زینت چهار فصل زندگی‌مان بود، هنوز بزرگ و پابرجا باشند…

حتماً یک روز خواهم رفت…

به بهانه‌ی دیدار خانه‌ی خاطراتم در ۱۴ آذر که از قضا تولد خواهرم بود…

قدر خانه‌ی امن پدر و مادر را بدونید… خیلی بدونید.

photo_2025-12-08_09-26-56

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا