JMM: یک تغییر نام ساده یا آغازی برای جنگ نیابتی؟ | مصطفی نجفی

مصطفی نجفی، تحلیلگر مسائل سیاست خارجی، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:

انحلال گروهک تروریستی جیش العدل و چند گروه تروریستی دیگر شرق ایران و ادغام آن‌ها در گروه بزرگ‌تری تحت عنوان «جبهه مبارزین مردمی» (JMM )را باید نه صرفا تغییر اسم، بلکه تلاشی برای بازآرایی صحنه نبرد، بازاریابی تروریستی و خروج از بحران دانست. اقدامی کم سابقه که نباید دست کم گرفته شود و باید آن را در یک صحنه بزرگ‌تر ارزیابی و تحلیل کرد.

به ویژه اینکه اگر سابقه فعالیت تروریستی این گروه ها را در شرق ایران نگاه کنیم، تا امروز الگوی غالب، انشعاب و رقابت گروه‌ها بوده نه تشکیل یک جبهه تروریستی واحد و رسمی.

از اوایل دهه ۱۳۸۰ مرکز ثقل فعالیت مسلحانه اول حول جندالله شکل گرفت و بعد از فروپاشی و اعدام عبدالمالک ریگی، هسته‌های باقی‌مانده در قالب گروه‌هایی مثل جیش‌العدل و حرکت انصار ایران / انصارالفرقان و چند گروه کوچک دیگر تجدید سازمان کردند و هرکدام کانال مالی، شبکه قاچاق و سبک عملیات خودشان را داشتند.

در این دوره، همکاری و رفت‌وآمد و گاهی هماهنگی عملیاتی میان این شبکه‌ها و همتایانشان در بلوچستان پاکستان وجود داشته، اما نه به شکل علنی ذیل یک چتر واحد که چند گروه، رسماً انحلال خود را اعلام کنند و زیر نام تازه‌ای ادغام شوند. به همین خاطر آنچه این روزها درباره‌ی JMM گفته می‌شود – یعنی اعلام ادغام جیش‌العدل، حرکت نصر بلوچستان، پادا بلوچ، جبهه محمد رسول‌الله و برخی هسته‌های تروریستی دیگر زیر یک عنوان مشخص – کم‌سابقه و تقریباً جدید است و اگر در عمل تثبیت شود، یک مرحله تازه در سازمان‌یابی تروریستی در شرق ایران به‌حساب می‌آید.

در مقابل، در آن‌سوی مرز، در بلوچستان پاکستان، این مدل سال‌هاست تجربه شده؛ نمونه کلاسیک آن ائتلاف BRAS است که چند گروه عمده بلوچ را زیر یک ائتلاف رسمی کنار هم گذاشت. به زبان ساده: الگوی ائتلاف در میان گروه‌های بلوچ ناشناخته نیست، اما تا امروز بیشتر در خاک پاکستان نهادینه شده بود و شرق ایران بیشتر با یک گروه غالب + انشعاب‌های پراکنده شناخته می‌شد، نه با جبهه‌های واحدی شبیه چیزی که اکنون به نام JMM مطرح شده است.

در سطح نخست، این ادغام اگر واقعی و فراتر از یک مانور رسانه‌ای باشد، می‌تواند به انسجام بیش‌تر در فرماندهی و عملیات تروریستی در شرق کشور منجر شود. گروه‌هایی که پیش‌تر به‌صورت پراکنده و بعضاً رقیب هم عمل می‌کردند، اکنون زیر یک چتر واحد می‌کوشند برنامه‌ریزی، هدف‌گذاری و تبلیغات خود را هماهنگ کنند؛ تجربه بلوچستان پاکستان و دیگر مناطق نشان داده که چنین ائتلاف‌هایی در کوتاه‌مدت می‌توانند تعداد و پیچیدگی عملیات را بالا ببرند.

هم‌زمان، تغییر برند از «جیش‌العدل» با بار پررنگ فرقه‌ای، به عنوانی با برچسب «مردمی»، نشان‌دهنده تلاش آگاهانه برای نرم‌تر کردن تصویر عمومی، ادعای نمایندگی مردم بلوچ و دور شدن از تصویر یک گروه صرفاً تروریستی است؛ یعنی جنگ بر سر «روایت» هم‌زمان با جنگ در «میدان» در حال تشدید است.

این تحول می‌تواند سطح درگیری را در سه جغرافیای تو‌در‌تو بالا ببرد: در داخل استان، احتمال هدف قرار دادن نمادهای حاکمیتی، امنیتی و قضایی – با توجه به سابقه حملات مشابه – افزایش می‌یابد؛ در مرز با پاکستان، موضوع حضور و تحرک این شبکه‌ها می‌تواند به تنش یا دست‌کم ضرورت هماهنگی امنیتی بیشتر میان تهران و اسلام‌آباد منجر شود و در سطح منطقه‌ای، این خطر وجود دارد که JMM به مرور به بخشی از شبکه‌های وسیع‌تر سلف در منطقه پیوند بخورد یا به ابزار فشار برخی بازیگران منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای علیه ایران تبدیل شود.

واکنش محتمل نهادهای رسمی در چنین وضعیتی، به‌طور واقع‌بینانه، تقویت رویکرد امنیت‌محور است: افزایش گشت‌ها و ایست‌های بازرسی، عملیات‌های پیش‌دستانه، بازداشت‌های گسترده، پیگیری‌های قضایی سخت‌گیرانه‌تر و تشدید همکاری امنیتی و دیپلماتیک با پاکستان برای محدود کردن فضا و زیرساخت این گروه‌ها.

در سطح منطقه‌ای نیز به یک دیپلماسی امنیتی منسجم نیاز است. گفت‌وگوی ساختاری و پایدار با پاکستان – و در حاشیه، تعامل با کشورهایی که در تحولات بلوچستان نقش میانجی یا نفوذ نرم دارند – می‌تواند مانع از آن شود که این ائتلاف جدید، به یک ابزار نیابتی در رقابت‌های بزرگ‌تر تبدیل شود. هماهنگی برای قطع منابع مالی، تسلیحاتی و لجستیکی JMM، در کنار مدیریت تنش‌ها و پرهیز از اقدامات منفعلانه یا شتاب‌زده، بخشی از این دیپلماسی است.

اما جایگاه مردم منطقه در این معادله چیست؟

مجموع گزارش‌ها و مطالعات نشان می‌دهد پایگاه اصلی این گروه‌ها بیش از آن‌که حمایت گسترده باشد، نوعی «همدلی منفعلانه» ناشی از احساس تبعیض و فقر است. بسیاری از مردم ممکن است درد و رنجی مشترک را احساس کنند، اما لزوماً روش‌های تروریستی را تأیید نمی‌کنند و از ناامنی و جنگ فرسایشی خسته‌اند؛ به‌ویژه آن بخش از جامعه که با تجارت خرد، معیشت روزمره و رفت‌وآمدهای مرزی زندگی می‌کند، هر دور جدید خشونت را تهدیدی مستقیم برای نان و آب خود می‌بیند.

در عین حال، جوانان بیکار و حاشیه‌نشین بیشتر مستعد جذب در حرکت های رادیکال هستند، در حالی که طبقه متوسط نوظهور – بازاری‌ها، دانشجویان، کارکنان دولت و فعالان مدنی – عموماً در پی راه‌حل‌های اصلاحی و پرهیز از بی‌ثباتی شدیدند. موضع علمای دینی و بزرگان طوایف نیز نقش تنظیم‌کننده مهمی دارد: هرچه آنان بتوانند هم از خشونت مسلحانه فاصله بگیرند و هم زبان مطالبات مردم باشند، فضای مانور JMM تنگ‌تر می‌شود.

در مورد آینده خود ائتلاف تروریستی نیز باید به تجربه ائتلاف‌های مشابه توجه کرد. این گروه‌ها پیش‌تر بر سر منابع مالی، مسیرهای قاچاق، تاکتیک‌های عملیاتی (از جمله هدف قرار دادن یا ندادن غیرنظامیان) و درجه پیوند با شبکه‌های فراملی دچار اختلاف بوده‌اند. یک بیانیه ادغام این اختلافات را از بین نمی‌برد. رقابت بر سر برند و رهبری، به‌ویژه برای گروهی مانند جیش‌العدل که سال‌ها نام اصلی تروریستی در منطقه بوده، می‌تواند در میان‌مدت به انشعاب‌های جدید یا احیای پرچم‌های قدیمی منجر شود.

از سوی دیگر، هرچه شبکه گسترده‌تر و پیچیده‌تر شود، نفوذپذیری آن برای عملیات اطلاعاتی، اختلاف‌افکنی و شکاف‌های قبیله‌ای و شخصیتی بیشتر می‌شود. اگر فشار امنیتی و مالی از سوی ایران، پاکستان و حتی برخی بازیگران دیگر هم‌زمان و حساب‌شده اعمال شود، احتمال شکاف درونی و فرسایش ائتلاف در میان‌مدت بالا می‌رود؛ مگر این‌که JMM بتواند ساختاری به‌واقع منسجم، مبتنی بر تقسیم‌کار روشن و حل‌وفصل اختلافات داخلی ایجاد کند، امری که در بسیاری از نمونه‌های مشابه در بلوچستان محقق نشده است.

بدون تردید ائتلاف تروریستی JMM نه صرفاً ائتلافی خودجوش از گروه‌های مسلح بلوچ، بلکه یا بخشی از پروژه‌ طراحی‌شده از سوی موساد و سیا برای ناامن‌سازی ایران است یا بخشی از تلاش این گروه ها برای خروج از بحران با برندسازی جدید برای کسب اعتبار. به ویژه اینکه به نظر می رسد این گروه ها و به ویژه جیش العدل در جنگ ۱۲ روزه برای ناامن سازی ایران در امتداد طرح آمریکایی و اسرائیلی ناکام ماندند و اکنون با ادغام و ائتلاف به دنبال کسب حمایت مجدد هستند. ممکن است ائتلاف میان آنها شرط موساد و سیا برای حمایت و پشتیبانی باشد.

در این چارچوب تحلیلی، شرق ایران به سرعت به یک جبهه جنگ نیابتی در معادله ایران–آمریکا–اسرائیل تبدیل می‌شود.

از نگاه موساد و سیا، بلوچستان چند مزیت هم‌زمان دارد: مرز طولانی، پرمنفذ و دشوار برای کنترل با پاکستان و افغانستان؛ ترکیب قومی–مذهبی متفاوت با مرکز (بلوچ/سنی در برابر هسته فارس/شیعه) و فقر و توسعه‌نیافتگی مزمن که ظرفیت نارضایتی و جذب نیرو را نگه داشته است. سابقه طولانی شورش ها و ظهور گروه‌هایی مثل جندالله و جیش‌العدل، به معنای وجود زیرساخت‌های آماده انسانی، لجستیکی و قاچاق است.

در چنین بستری، طراح بیرونی نیازی به خلق سازمان از صفر ندارد؛ روی یک زمین آماده سوار می‌شود، چند گروه پراکنده را در قالب یک برند نرم‌تر و جذاب‌تر یعنی «جبهه مبارزین مردمی» ادغام می‌کند، رقابت و پراکندگی را کاهش می‌دهد و برای افکار عمومی، تصویر یک «جنبش واحد مردمی» می‌سازد نه چند گروهک تروریستی ریز و درشت.

هدف‌های راهبردی چنین پروژه‌ای روشن است. نخست، فرسایش امنیت داخلی و ضربه به تصویر بازدارندگی ایران است؛ آن ها به دنبال این هستند که با هر عملیات در زاهدان، راسک یا چابهار هم به جامعه داخلی پیام دهند که «حکومت امنیت کامل ندارد» و هم برای بیرون تصویری از ایران آسیب‌پذیرتر از روایت رسمی ترسیم کنند.

دوم، باز کردن یک «جبهه شرقی» در کنار جبهه‌های شمالی و غربی است. ایران در سوریه، عراق، لبنان و خلیج فارس درگیر جنگ سایه با اسرائیل است؛ فعال کردن بلوچستان یعنی کشاندن بخشی از توان و تمرکز امنیتی و نظامی تهران به یک میدان فرسایشی دیگر و بالا بردن هزینه هرگونه کنش منطقه‌ای.

سوم، فشار بر روابط ایران و پاکستان و برهم زدن نظم منطقه‌ای است؛ هرچه حضور و عملیات JMM در دو سوی مرز بیشتر شود، احتمال تنش تهران–اسلام‌آباد، ورود چین و حساس شدن پروژه‌های کریدوری (مثل چابهار و گوادر) افزایش می‌یابد و ابزار جدیدی برای چانه‌زنی و فشار در اختیار آمریکا و اسرائیل قرار می‌گیرد.

چهارم، ساختن یک «نمونه آزمایشگاهی» است؛ اگر در بلوچستان موفق شوند یک الگوی مسلح با پوشش مردمی بسازند، همین مدل می‌تواند الهام‌بخش فعال‌سازی گسل‌های دیگر قومی–مذهبی در ایران باشد. در کنار همه اینها، هر عملیات JMM ماده خام جنگ روانی و ادراکی است تا تصویر ایران شکننده، چندپاره و ناامن در اندیشکده‌ها، رسانه‌ها و افکار عمومی بین‌المللی تثبیت شود و بعد در لابی‌گری سیاسی و تحریم و محدودسازی سرمایه‌گذاری در ایران به کار گرفته شود.

در سطح عملیاتی، می‌توان یک تقسیم‌کار فرضی میان موساد و سیا تصور کرد: موساد بر ضلع تهاجمی، ترور، خرابکاری و ارتباط مستقیم با هسته‌های میدانی، تأمین سلاح سبک، تجهیزات ارتباطی امن و اطلاعات هدف‌ها تمرکز می‌کند و از پوشش‌های تجاری، قاچاق یا حتی جا زدن خود به جای سرویس‌های دیگر برای ایجاد تماس بهره می‌برد.

هنچنین، سیا حتی اگر در سطح رسمی بخواهد دست خود را پاک نگه دارد – بیشتر در سطح جهت‌دهی کلان، جنگ اطلاعاتی و هماهنگی منطقه‌ای عمل می‌کند و از شبکه متحدان محلی، برخی کشورهای عربی یا حلقه‌هایی در پاکستان و فراتر از آن، برای تأمین مالی و پشتیبانی غیرمستقیم استفاده می‌شود.

لایه میانی این سازوکار را شبکه قاچاق، برخی عناصر افراطی مذهبی و تجار مرزی تشکیل می‌دهند که رابطه طراح بیرونی و نیروی مسلح را چندپله‌ای و قابل‌انکار نگه می‌دارند.

پذیرفتن این تحلیل، پیامدهای جدی برای نحوه مواجهه ایران دارد.

نخست این‌که تهدید از سطح «پرونده‌ای مرزی و استانی» به سطح «جنگ نیابتی» ارتقا پیدا می‌کند؛ یعنی مسئله فقط سیستان‌ و بلوچستان نیست، بلکه یکی از جبهه‌های جنگ ترکیبی ایران و اسرائیل/آمریکاست و در نتیجه به‌جای حل‌وفصل در سطح استانداری و حتی صرفاً چند یگان سپاه و ناجا، ناگزیر به سطح شورای عالی امنیت ملی، ستاد کل و معادلات کلان منطقه‌ای کشیده می‌شود.

دوم، فشار برای پاسخ متقابل بیرون از مرزها بالا می‌رود؛ منطق پاسخ می‌تواند از عملیات مرزی و نقطه‌ای به سمت حملات موشکی و پهپادی به پایگاه‌ها در خاک پاکستان یا پاسخ‌های نامتقارن در جبهه‌های دیگر علیه منافع اسرائیل و متحدانش منتقل شود؛ چیزی که خطر درگیری‌های زنجیره‌ای و چندلایه را افزایش می‌دهد.

از سوی دیگر، اگر درگیری بعدی ایران و اسرائیل را به‌عنوان یک جنگ چندجبهه‌ای تصور کنیم، ظهور جبهه تازه‌ای مثل گروه تروریستی «جبهه مبارزین مردمی» در سیستان‌ و بلوچستان، دیگر فقط یک خبر محلی نیست؛ بلکه می‌تواند حلقه‌ای از زنجیره آماده‌سازی میدان داخلی برای آن درگیری باشد.

چنین ائتلافی اگر واقعاً توان عملیاتی پیدا کند، در لحظه‌ای که اسرائیل دست به اقدام نظامی مستقیم بزند – از حمله به تأسیسات هسته‌ای و موشکی گرفته تا ضربات محدود اما نمادین – می‌تواند با چند عملیات هم‌زمان در شرق ایران، هزینه دفاع را برای تهران چند برابر کند: بخشی از نیرو و تمرکز سپاه و نهادهای امنیتی را از جبهه‌های غربی و شمالی به سمت شرق بکشد، خطوط مواصلاتی و مراکز نظامی و اداری را در مناطق مرزی درگیر کند و در داخل، احساس محاصره از بیرون و ناامنی از درون را تشدید کند.

از این زاویه، JMM می‌تواند دو نقش ایفا کند: هم تکمیل‌کننده اقدام نظامی باشد، یعنی در لحظه حمله اسرائیل، با عملیات هم‌زمان در بلوچستان ضربه‌ها را تقویت و مدیریت بحران را برای ایران سخت‌تر کند و هم نشانه و سیگنال مقدماتی تلقی شود؛ به این معنا که فعال‌سازی یک چتر واحد تروریستی در شرق ایران بخشی از آماده‌سازی زیرساخت انسانی و امنیتی برای روزی است که درگیری مستقیم یا نیمه‌مستقیم وارد فاز جدیدی شود. حتی اگر جنگی رخ ندهد، خودِ وجود چنین قابلیت بالقوه‌ای می‌تواند در محاسبات تل‌آویو و واشنگتن به‌عنوان اهرم فشار استفاده شود.

این پیام که در صورت تشدید تقابل، فقط از بیرون ضربه نمی‌خورید، در داخل هم جبهه‌های فرعی فعال می‌شود. در هر دو حالت، شرق ایران از حاشیه به یکی از گلوگاه‌های جنگ بعدی ارتقا پیدا می‌کند و همین، ضرورت نگاه راهبردی و نه صرفاً امنیتی–پلیسی به تحولات سیستان‌ و بلوچستان را چند برابر می‌کند.

انتهای پیام

 

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا