خاطرات وکیل| مسئله تغییر جنسیت

محمدهادی جعفرپور در یادداشت ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «خاطرات وکیل| تغییر جنسیت گناه نیست» نوشت:

با آن کت و شلوار جین و کتانی که به پا داشت از آن محبوبه‌ای که چندماه پیش به دفتر آمده بود، فرسنگ‌ها فاصله گرفته بود. طوری مصمم و با اعتماد به نفس مقابل درِ ورودی آقایان مجتمع قضایی ایستاده بود که انگار برای تغییر هویت، هیچ نیازی به حکم محکمه و تغییر سند سجلی‌اش ندارد.

گرچه تلاش می‌کرد که نگاه و رفتارش نیز شبیه پوشش مردانه‌اش به نظر برسد اما از نقاب کلاهی که تا بالای ابروهایش کشیده بود می‌شد دریافت که برای عبور از ورودی آقایان دلشوره دارد. هماهنگی با بچه‌های حراست برای عبور از ورودی آقایان، مهم‌ترین اقدام برای نشان دادن باور و همراهی‌ام با هویت جدید وی بود.

از ورودی آقایان که گذشتیم، صورتش طوری از رضایت و خوشحالی گل انداخت که انگار مرتفع ترین قله‌ی جهان را فتح کرده. زمانی که به قاضی اعلام کردم من و موکلم محمود آماده‌ حضور در جلسه هستیم، آن چنان از شنیدن نام محمود به وجد آمد که ناخودآگاه، لبخند به لب بغلم کرد.

با اعلان قاضی وارد اتاق محکمه شدیم، قاضی مشغول نوشتن سطور مقدماتی صورت جلسه بود که با شنیدن فریادی از دفتر دادگاه، قلم از دستش جدا شد! از لابه‌لای فریاد آن‌سوی در کلماتی شنیده می‌شد که مشخص بود پدر محبوبه آن سوی در ایستاده و اصرار دارد تا وارد محکمه شود. نیازی به گفتن نیست که هم زمان با فریادهای پیرمرد از آن محبوبه‌ی با اعتماد به نفس و مصمم جز تکه گوشتی که روی صندلی دادگاه رها شده چیزی نمانده بود!! رنگ و روی چند دقیقه پیش از صورتش پر کشیده و لبانش از خنده تهی شده بود.

فریاد پیرمرد حکم صوراسرافیل داشت برای هویتی که وی با نام محمود برای خودش ساخته بود. توقع حمایت و همراهی از طلبه‌ای جوان که خیلی زودتر از معمول مسیر حوزه تا میز قضاوت را پیموده، توقع بی‌جایی بود و لازم بود خودم کاری کنم. به رسم ادب و بنا بر اخلاق حرفه‌ای پس از هماهنگی با قاضی جوان با پوشه مدارک پزشکی و مستندات روان‌کاوی محبوبه به قصد گفتگو با پیرمرد راهی دفتر دادگاه شدم.

ظاهر پیرمرد همانی بود که پیشتر محبوبه از اعتقادات مذهبی پدرش گفته بود. با این وصف بهترین راه برای توجیه پدر، مسیر شرعیات بود و مستندات فقهی! پس از سلام و معرفی خودم، پیش از آنکه مجالی برای واکنش داشته باشد، همزمان که به چشمان برزخی‌اش خیره شدم، حدیث رفع پیامبر ص را تا رسیدن به عبارت لایطیقون با لحنی تحکم آمیز قرائت کردم و سپس سکوت!

همانطور که موازییک‌های کف اتاق را نگاه می‌کرد با لحنی آرام گفت: خوب که چی؟! گفتم آن بچه‌ای که داخل اتاق از ترس شما رنگ به صورت ندارد بارها از اعتقادات مذهبی شما و متشرع بودن شما حرف زده، پس حتما به حدیث پیامبر ص باور دارید، دارید؟ گفت: بله که دارم، تمام زندگی ام متعلق به پیامبر ص و اهل بیت‌ع ایشان است. گفتم ممکن هست معنی کلمه‌ی لایطیقون و بفرمایید. حالا آرام روی صندلی دفتر دادگاه نشسته بود و با تمام دقت و حواسش به معنا و تفسیری که از عبارت لایطیقون به ذهن می‌رسد گوش می‌کرد. میانه‌ی گفتگو دست به زانو بلند شد، مقابلم ایستاد و گفت: مطمئن هستید تنها دلیلش همینی هست که شما گفتید؟ بدون کلامی حرف پوشه‌ی مستندات پزشکی و روان‌کاوی محبوبه را تحویلش دادم… با نگاهی مغموم گفت تمامش را دیده و خوانده ام… الهی رضا بالرضائک. دقایقی بعد با امضاء صورتجلسه‌ی دادگاه مقدمات تولد محمود و هویت جدید محبوبه فراهم شد.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا