خرید تور نوروزی

دارایی آدم‌ها

«محسن جلال پور» رییس پیشین اتاق ایران در یادداشتی تلگرامی به بهانه‌ ی درگذشت دکتر مریم میرزاخانی نوشت:

در و دیوارهای اتاقش پر بود از عکس بزرگان. محمدرضا شجریان، اصغر فرهادی، بهروز وثوقی، محمود خیامی، محمد بهمن‌بیگی، آیت‌الله طالقانی، ناصر حجازی و خیلی‌های دیگر. سن و سالی داشت و راستش تعجب کردم که چرا مثل جوان‌ها، عکس آدم‌های مشهور را به در ودیوار دفتر کارش زده است. کنجکاوی‌ام را پنهان نکردم و پرسیدم.

گفت: همه دنیای من همین‌ها هستند.

مرد تاجری که در یکی از قدیمی‌ترین ساختمان‌های تهران دفتر داشت، طوری درباره ده‌ها قاب‌عکس دفترش سخن می‌گفت که برایم عجیب بود.

پرسیدم این عکس‌ها چه حسی به تو می‌دهند؟ گفت: هیچ چیز به اندازه این‌که به ایرانی بودنم افتخار کنم برایم ارزشمند نیست و خیلی خوشحالم که با این آدم‌های بزرگ هم دوره‌ام.

درست بالای سرش، عکسی رنگی از یک خانم موکوتاه با چشم‌های آبی در قابی بزرگ، میان انبوهی عکس سیاه و سفید روی دیوار خودنمایی می‌کرد. با دقت که نگاه می‌کردی، متوجه تمایز این قاب با بقیه می‌شدی. آن‌روزها مریم میرزاخانی تازه جایزه فیلدز را برده بود و شاید پیش از آن، خیلی‌ها او را نمی‌شناختند. پرسیدم این خانم چرا؟ گفت: بدون شک او نابغه است. مهم‌ترین جایزه ریاضیات را برده و در بهترین دانشگاه‌های جهان درس می‌دهد. آرزو دارم نوه‌ام مثل او شود.

آن‌روز وقتی دفتر تاجر کهنه‌کار را ترک می‌کردم، پیش خودم گفتم دارایی آدم‌ها فقط خانه و ماشین و زمین و ملک نیست. همین آدم‌های بزرگ بخشی از دارایی‌های ما هستند.

مریم میرزاخانی در میان ناباوری همه ما درگذشت. جامعه ایران یکی از ارزنده‌ترین دارایی‌هایش را از دست داد.

او رفت اما این زخم کهنه دوباره سر باز کرد. این‌که چرا با او و هزاران نخبه نظیر او مهربان نبوده‌ایم؟ مریم می‌توانست در کشور خودش زندگی کند. مگر این بانوی معصوم چه چیزی می‌خواست؟ آن چشم‌های آبی چه در سر داشتند؟ مریم یکی از عاشق‌ترین آدم‌های زمانه‌اش بود. ساده بود و بی پیرایه و چه می‌شد اگر همین اطراف، رؤیاهایش را با فرزندان ما قسمت می‌کرد. چه می‌شد اگر میان این همه هیاهو، به بزرگی‌اش میدان می‌دادیم؟

ما را چه می‌شود؟ چرا همیشه علامت خروج را نشان می‌دهیم؟ چند کشور را می‌توانیم مثال بزنیم که به این سادگی مسیر مهاجرت نخبگانش را هموار کرده باشد؟ زیان روحی و روانی و اقتصادی جامعه از مهاجرت این همه نخبه چقدر است؟

هرچند اعداد و ارقام متناقضی از تعداد مهاجران نخبه ایرانی دردیگر نقاط دنیا ارائه شده اما با توجه به جایگاه شایسته بسیاری از ایرانیان خارج از کشور، به خوبی می‌توان دریافت چه ثروت مادی و معنوی عظیمی از کشورمان در دیگر نقاط جهان توزیع شده‌است.

اما سؤال مهم این است که چرا بسیاری از جوانان نخبه ایرانی عزم مهاجرت کرده و زندگی دور از وطن را بر می‌گزینند؟

شاید دم دستی‌ترین پاسخ این باشد که آنها به دنبال رفاه یا شاید آزادی بیشتر، ترک وطن کرده‌اند.. اما برای من که با خیلی از مهاجران نخبه ایرانی از نزدیک صحبت کرده‌ام، دلیل دیگری هم وجود دارد.

خیلی از جوانان ما ایران را ترک می‌کنند چون امکان سرمایه‌گذاری و برنامه‌ریزی بلند مدت ندارند. خیلی‌ها ایران را ترک می‌کنند چون فضای کسب وکار را عادلانه و شفاف نمی‌بینند. خیلی‌ها ایران را ترک می‌کنند چون حوصله این همه دعوای سیاسی و بی‌اطمینانی را ندارند. خیلی‌ها ایران را ترک می‌کنند چون فضای مساعدی برای شکوفایی توانایی‌هایشان نمی‌بینند.

اگربپذیریم نبوغ و استعداد هم ثروت خدادادی است، باید کاری کنیم که انگیزه مهاجرت کاهش پیدا کند. چرا باید جوانان نخبه ما به بهانه‌های واهی تحت فشار قرار گیرند و ترک وطن کنند؟

در یکی از سفرهایم به اروپا، دوساعت پای صحبت‌های یکی از همین نخبگان نشستم. او که جذب یکی از شرکت‌های بزرگ اروپایی شده و برای خودش شهرتی به هم زده بود، آرزو داشت به ایران بازگردد. پرسیدم در چه صورتی حاضری به کشور برگردی؟ گفت: فقط می‌خواهم سالم و شفاف در فضای رقابتی کار کنم. نمی‌خواهم برای کاری که می‌کنم، از همه مجوز بگیرم و به همه رشوه بدهم.

صدای پیرمردی که تصویر مریم میرزاخانی را به دیوار زده بود، هنوز در گوشم می‌پیچد. وقتی داشتم خداحافظی می‌کردم گفت: تو که دستت می‌رسد، کاری کن. کاری کن بچه‌های خوب ما به وطن بازگردند. و من به دست‌های خالی‌ام نگاه می‌کنم و از آن چشم‌های اقیانوسی خجالت می‌کشم.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا