خرید تور تابستان

ولی آن سه قطره خون مال گربه نیست، مال مرغ حق است

 

«امیررضا آزادنیا» در گزارشی برای انصاف نیوز نوشت: روزبه حسینی نویسنده، شاعر و نمایش‌نامه‌نویس، شاید بیش‌تر برای سال‌های طولانی فعالیتش به عنوان نمایش‌نامه‌نویس، کارگردان تئاتر و سرپرست گروه «وَ ناگهان» شناخته شده باشد، امّا او پیش‌تر نوشتن را از 1373 با فعالیت مطبوعاتی و شعر و قصه‌نویسی را در همان سال‌ها از کارگاه دکتر رضا براهنی آغاز کرد و از سال 1380 تا کنون، به صورت تقریباً پیوسته، کارگاه‌هایی آموزشی و پژوهشی را در زمینه‌های مختلف مرتبط با نوشتن و خلق آثار هنری از جمله شعر، قصّه، نمایش‌نامه، بینامتن، فیلم‌سازی، بازیگری و… برگزار کرده‌است. وی پس از برگزاری سه دوره کارگاه متمرکز قصه‌نویسی با موضوع مشخص در سال گذشته و جاری، پاییز امسال کارگاهی پنج جلسه‌ای را به‌عنوان میان‌دوره و با محوریت «بررسی روایت و نحو زبان» در پنج قصه از پنج نویسنده‌ی ایرانی برگزار کرده‌است. تا کنون دو جلسه با بررسی دو قصّه از جلال آل‌احمد و صادق هدایت برگزار شده‌است و این کارگاه‌، در جلسات آینده با خوانش و تحلیل سه قصه‌ی «پشت ساقه‌های نازک تجیر» از هوشنگ گلشیری، «چرا دریا توفانی شد؟» از صادق چوبک و «قابله‌ی سرزمین من نوشته‌ی رضا براهنی، به ترتیب ادامه خواهد داشت. گزارشی که می‌خوانید، روایتی مکتوب است از دومین جلسه‌ی این کارگاه که به بررسی «سه قطره خون» نوشته‌ی صادق هدایت اختصاص داشت و عصر روز پنج‌شنبه بیست و هفتم مهر ماه، به میزبانی روزبه حسینی در پلاتویِ آموزش در سرای محله‌ی ولی‌عصر تهران برگزار شد.

 

کارگاه‌های روایت و نحو زبان به میزبانی روزبه حسینی، به سه پاره تقسیم می‌شوند:

پاره‌ی نخست بخش پاسخ به پیش‌سوالاتِ حاضرین است که پیرامون موضوع هر جلسه از کارگاه شکل می‌گیرد و مفاهیم نظری که توسط میزبان، روزبه حسینی، طرح و تشریح می‌شود. بسیار از مفاهیم آشنا که در تعاریفی جدید و عمدتا ابداعی توسط خود اوست، بازتعریف یا غلط‌زدایی از آن صورت می‌گیرد.

پاره‌ی دوم، خوانش قصه و توقف بر برخی سطورِ هر قصه است؛ پاره‌ی سوم با مشارکتِ حاضرین، شیوه‌های روایی و ارتباط لحن و موقعیت راوی با نحو و کارکرد زبان، مورد برررسی در جزئیات قرار می‌گیرد. تا آنجا که در پایان می‌توان به پیشنهاد جدیدی برای چگونه نوشته شدنِ آن قصه دست یافت.

در ابتدای جلسه، پیش از آغاز بررسی روایت و نحو زبان در داستان سه قطره خون، با سوال یکی از شرکت‌کنندگان در کارگاه، این موضوع مطرح شد که «آیا ضرورتی به پرداختن به نویسندگان مشهور جهان در سده‌ی گذشته- به‌عنوان مثال تولستوی- وجود دارد یا خیر و باید از آنها گذر کرد و به نویسندگان جدید پرداخت؟»

روزبه حسینی در پاسخ گفت که «باید از این قبیل نویسندگان عبور کرد و پیش‌تر رفت. او گفت نباید در این نویسندگان متوقف شد و حتی برای کسانی که می‌خواهند قصه‌خواندن یا حتی نوشتن را تازه آغاز کنند، الزامی به مطالعه‌ی این آثار وجود ندارد.» یکی از شرکت‌کنندگان ضرورتِ خواندنِ به اصطلاح شاهکارهای رمان‌نویسی را یاداور شد و اینکه آیا نبایست در گذر زمان، خواندن این آثار هم در برنامه‌ی تحلیلگر یا نویسنده قرار گیرد‌.

حسینی: «خواندن و بررسی این قبیل آثار در زمان خود مناسب بوده ولی مهم این است که این آثار این قابلیت را داشته باشند که در زمان و شرایط کنونی، بتوانیم آنها را بخوانیم، نقد کنیم و هنوز از آنها چیز تازه‌ای کشف کنیم و در نهایت چیزی تازه‌ برای ارائه داشته باشد، زمان ما اندک است و آثار بسیار. بهتر آن است زمانه‌ یا قرن خود را دریابیم و اگز به گذشته نگاه می‌کنیم، در زمان سفر نکنیم، بلکه از امروز و با نگاه هزاره‌ی سومی به آثار هزاره‌های پیشین نگاه کنیم»

در ادامه حسینی در پیِ واسازی تعاریف و نظریات گوناگون درباره‌ی قصه، شعر روایت و … تعریفی تازه از قصّه ارائه کرد: «روايتي از كس يا كساني با گذر از زمان و مكان (رخدادها) با زبان معين يا نا معين» با قید این نکته که طبیعتاً تعریف باید جامع و مانع باشد یعنی هم تمامی جزئیات را در بر گیرد و هم نقصی نداشته باشد که بتوان چیزی بر آن افزود. او در پاسخ به سوال یکی از شرکت‌کنندگان در کارگاه که پرسید چرا در قصه باید از زمان و مکان گذر کرد گفت که «این تعریفی است که از نظر من برای قصه وجود دارد؛ همان‌گونه که برای عصا یا عینک تعریفی وجود دارد و وقتی می‌گوییم عصا شیء خاصی را مراد می‌گیریم. اما از سوی دیگر مراد ما آن است که ضرورتن بایست از زمان و مکانِ تسلسلی و اصلیِ رخدادها حتا با کم‌ترین میزان، جدا شد تا به قصه دست پیدا کنیم» وی سپس به تحلیل متن هدایت با استفاده از تعریف بالا پرداخت. ابتدا دو نفر از شرکت‌کنندگان کارگاه قصه را خواندند، بعد از اتمام آن حسینی روایتی بداهه و قصه‌گونه از خاطراتش تعریف کرد تا بتواند آن را با روایت هدایت مقایسه کرده و هم‌چنین منظورش از «گذر از زمان و مکان» را به شکلی ملموس‌تر تشریح کند.

در چالش با حاضرین مطرح شد که شخصیت‌های درون قصه، همه به نوعی خود هدایت اند و گویی او درون اتاقی محبوس بوده و- مانند بوف کور که داستان را برای سایه‌اش تعریف می‌کند- حرف‌ها و توصیف‌هایش را از زبان شخصیت‌های مختلف بیان می‌کند. ابعاد چهارگانه‌ی زمان و مکان و کنش و زبان، مورد نظر و تفکیک با جزئیات قرار گرفت و تأکید بسیار حسینی بر اهمیتِ زبان و زبانیت در ساخت یک قصه به عنوان مهمترین عنصر مورد تحلیل قرار گرفت.

«عجیب‌ترین نکته‌ی زبانی این قصّه، توصیفات بیش از حد و عجیب هدایت از نازی (گربه‌ی ماجرا) و همسرش است.» حسینی پس از ذکر این مطلب اضافه کرد: «کاملاً مشخص است که احوال هدایت و تاثیر تغییرات احوالش، باعث تغییر در قسمت‌های مختلف نوشتار او شده است. انگاره‌ی من این است که هدایت، دستِ کم در دو نشست، این قصه را نوشته است، بخشهایی را در عقلانیتِ یک فاضل و ژورنالیست و در بخشهایی غرق در افیون و جنونِ همراهِ آن.»

حسینی در ارزیابی در جزئیاتِ سطور مختلف در قصه‌ی هدایت در مجموع به این نکته اشاره داشت که گاه توصیفات با زبانی نه چندان دقیق و انگار از روی به هم ریختگی نوشته شده‌است؛ در مقابل در قسمتی دیگر، توصیفات چنان دقیق و از سر حوصله‌اند که گویی در پشت میزی راحت در دانشگاه و محیط مطالعه آنها را نوشته است. «هدایت در روایت قصه صداقت داشته و با این‌که کار سختی برای نپرداختن به حواشی و پرداختن به ماجراهای جانبی داشته، به خط اصلی داستان وفادار مانده است.»

این مدرّس قصه و نمایشنامه‌نویس گفت که جهان‌بینی نویسنده باید در همه جای داستان جاری و ساری باشد و هر جای آن را که می‌خوانیم، آن جهان‌بینی را از متن دریافت کنیم. اما در این قصه، نحو زبان یک‌دست و یک‌پارچه نیست؛ مثلاً هدایت در قسمتی می‌نویسد « … آسمان لاجوردی، باغچه سبز و گل‌های روی تپه بازشده، نسیم آرامی بوی گل‌ها را تا این‌جا می‌آورد؛ ولی چه فایده من دیگر از چیزی نمی‌توانم کیف کنم…» یا «… او هم یکی از آدم‌های خوش‌بخت این‌جاست. با آن قد کوتاه، خنده‌ی احمقانه، گردن کلفت، سر طاس و دست‌های کُمُخته بسته، برای ناوه کِشی آفریده شده، همه‌ی ذرات تنش گواهی می‌دهند و آن نگاه احمق او هم جار می‌زند …» در قیاس با بافت زبانی در قسمتی که به دریده‌شدن شکم قصاب یا ترکیدن چشم یکی از افراد تیمارستان اشاره می‌کند، با جایی دیگر که با سبکی شاعرانه به پیرزنی می‌پردازد که به صورتش عوض سفیداب گچ دیوار می‌مالید و گل شمعدانی هم سرخابش بود، می‌بینید که نحوِ زبان سنخیت چندانی با هم ندارند.

حسینی با نقدِ توصیفات «نازی» حتا با تأویلهای نمادگونه گفت قصه‌نویسی بسیار با اهمیت است، کاری است بسیار مهم و جدی. وقتی می‌خواهی قصّه بنویسی به قول رضا براهنی گویی می‌خواهی «بر سر چهارراه جهان بروی و حرف‌هایت را فریاد بزنی» یعنی باید حرفی که می‌زنی آن قدر مهم باشد که ارزش گفتن داشته باشد و فکر کنی که تمام دنیا قرار است حرف‌هایت را بشنوند.

روزبه حسینی در بخش دیگری از جلسه گفت: «آن‌چه در اواسط جلسه به صورت بداهه در شکلی تودرتو در زمان و مکان تعریف/روایت کردم هم قصه بود، منتها همواره صفتی به قصه می‌دهیم: مثل قصه‌ی خوب یا بد، هرچند یک نوشتار یا قصه هست یا نیست؛ آن‌چه باعث می‌شود که یک قصه را خوب بدانیم و بارها و بارها ما را ترغیب به خواندن کند، همین بافت و نحو زبان است که ما را به اهمیت دادن به آن قصه دعوت می‌کند» که البته در «سه قطره‌خون» همان‌گونه که گفته شد، در جاهایی زبان کاملاً رسمی و کتابی است، جاهایی کاملاً خاطره‌گونه و گزارشی است، مانند همان «گل‌دسته‌ها و فلک»ِ آل‌احمد که در جلسه‌ی نخست این کارگاه بدان پرداختیم، و در جاهایی زبان خود هدایت که در نوشته‌های دیگرش دیده‌ایم.

گاه توصیفات نه تنها نیازی نبوده بلکه این توصیف‌ها بافت و نحو زبانی را به هم می‌ریزد. بهتر این بود که به چندین کُد مختصر در مثلا توصیف گربه اکتفا کند و ماجرا را پیش ببرد. مثلاً وقتی در جاهایی از توصیف «نازی» معانی مختلف برای جیغ‌های مختلف او تعریف می‌کند یا حتی با اصرار «مرنو مرنو»ی گربه را هم برای ما تصویرسازی می‌کند پس دیگر چه دلیلی دارد که در جاهایی از زبان او- با واژه‌های انسان‌ها- سخن بگوید. یا توصیفات باید با زبان گربه‌ای باشند یا زبان انسانی نه ملغمه‌ای از این دو.» از سوی دیگر، گونه‌ی زبانی باید مشخص باشد یا باید کل داستان کل‌نگر باشد یا جزءنگر و در هر حال این روند باید حفظ شود.

حسینی در پایان این جلسه که نزدیک به چهار ساعت ادامه داشت، با خواندن این قسمت از داستان «… ولی آن سه قطره خون مال گربه نیست، مال مرغ حق است. می‌دانید که مرغ حق سه گندم از مال صغیر خورده و هر شب آن قدر ناله می‌کشد تا سه قطره خون از گلویش بچکد…» به نقش خرافه در آثار هدایت اشاره کرد و گفت که مسلماً همان‌ طور که در آثار دیگر هدایت هم می‌شود دید، پرداختن به خرافه و ذکر خرافات گوناگون و استفاده از آنها نقش بسیار پررنگی در آثار این نویسنده داشته است که می‌توانسته اساسِ ساختارِ زبانیِ این قصه را بسازد. در پایان چند نقطه برای شروع‌های دیگری مثل همچون قطعه‌ی یادشده در بالا، برای آغاز قصه پیشنهاد شد و در یک مرور نهایی نیمی از قصه در اجزا و زبان قابل حذف و تغییر ارزیابی شد.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا