مگر در ایران خبرنگار فوتبال زن هم داریم؟!
/ یادداشتهای نوروز 97 /
زهرا شاهسوند، خبرنگار ورزشی انصاف نیوز: سالی که گذشت برای من عالی بود. دلیل منحصر به فرد بودن سالی که گذشت بین تمام سالهای زندگیم، یک اتفاق ساده اما برای من دور از انتظار بود. واکنشها به این اتفاق در فضای مجازی، من را بر آن داشت تا در یادداشت بهاریهام، دربارهاش نوشتن را جالب بدانم. کسانی که صفحهی اینستاگرام و یا کانال تلگرام انصاف نیوز را دنبال میکنند بعضی اوقات دربارهی ویدیوهای ورزشی آن و گزارشگرش که من هستم سوالاتی را مطرح میکنند؛ سوالاتی که اغلب به سن کم من در مقایسه با کسانی که در این حرفه هستند بازمیگردد.
همیشه دوست داشتم خبرنگار فوتبال شوم، چیزی که برای شنوندگان این آرزویم دور از انتظار میآمد و برای خودم سخت اما دست یافتنی. خاطرم هست که همه با تعجب نگاهم میکردند و میگفتند «خبرنگار فوتبال؟!» بعد با کمی تمسخر میگفتند «مگه تو ایران خبرنگار فوتبال زن هم داریم؟!»
حرفی نمیزدم، من مطمئن نبودم که در ایران خبرنگار فوتبال زن هم داریم یا نه اما مطمئن بودم که کاری که دلم میخواهد بکنم، همین است؛ وقتی دیدم همه مخالف عقاید و تصمیماتم هستند خودم به تنهایی شروع کردم به تلاش کردن. هر فرم خبرنگاری که در اینترنت یا روزنامه میدیدم، پر میکردم و برایشان میفرستادم و منتظر جوابش میماندم ولی در اکثر مواقع پاسخی دریافت نمیکردم. به بیشتر آگهیهای مربوط به خبرگزاریها برای خبرنگار افتخاری بودن زنگ میزدم؛ ولی پاسخ اکثرشان یکی بود: «شما سنت کمه!»
برای لحظهای ناامید میشدم اما بعد با خودم فکر میکردم که از هیچ چیز به اندازهی این ناامیدی پشیمان نخواهم شد و تلاش کردن و شکست خوردن خیلی بهتر از تلاش نکردن است!
یک آگهی در سایت دوچرخه دیدم که نوشته بود: «خبرنگار افتخاری ما شوید» و شرط گذاشته بود برای اینکه خبرنگار افتخاری آنها شویم باید در حوزهی دلخواهمان ۵ مقاله برایشان بفرستیم. شروع کردم به مقاله نوشتن از ۵ موضوع فوتبالی. از زنگ تفریح مدرسهام برای تکمیل کردن مقاله استفاده کردم و با وجود امتحاناتی که داشتم مقالهها را تمام کردم. به همان سایت رفتم که مقالههای اسکن شده را بفرستم. تعجب کردم! تاریخ آگهی برای ۳ سال پیش بود و من بخاطر هیجان و شوق زیاد متوجه نشده بودم. ناراحت شدم ولی ناامید نه!
خبرنگار افتخاری شدم. آقای فیلم برداری به مدرسهام آمده بود. وقتی تلاشم را برای مصاحبه با بچههای مدرسهمان و والدینشان دید، خوشش آمد. پیشنهاد داد تا به عنوان خبرنگار افتخاری با او همکاری کنم. همانطور که قابل پیشبینی است خیلی خوشحال شدم و پذیرفتم. یک مدت کوتاه به عنوان خبرنگار افتخاری برایش کار کردم ولی پیشرفتی در خودم ندیدم و این آن چیزی نبود که من میخواستم. راضیم نمیکرد و چیزی کم داشت و در نهایت کار با او را رها کردم.
دو سه ماهی گذشت . خواهرم یک آگهی آموزش خبرنگاری برایم فرستاد. اول خیلی خوشحال شدم ولی بعدش که دیدم تا ۲۰ تیر مهلت دارد ناراحت شدم. چون آن روزی که آگهی به من رسید ۲۲ تیر بود. با این حال تماس گرفتم. آقایی پاسخ داد که «مهلتش گذشته اما شما میتوانید دو ماه دیگر زنگ بزنید.» آنقدر منتظر ماندم و روز شماری کردم تا دو ماه گذشت.
دوباره تماس گرفتم، خودم را معرفی کردم، اول خندید و بعد گفت «چه پیگیر! شما میتونید همین هفته یک جلسه بیاید و راجع به کلاس صحبت کنیم.» قیمت کلاس را پرسیدم و گفت: «۲۰۰ تومان!» کمی مکث کردم و گفتم: «چشم حتما خدمت میرسم». پول نداشتم و فکر میکردم اگر بخواهم یک جلسه حضوری بروم حتما باید پول را هم ببرم. به همین دلیل به خودم گفتم «ولش کن نرو! هرموقع پول جمع کردی یک جای دیگری پیدا میکنی». اما هر موقع که یادش میافتادم به این فکر میکردم که شاید این آخرین شانس من باشد. آنقدر با خودم کلنجار رفتم تا آخر تصمیم گرفتم بروم. آدرس آنجا را از خواهرم پرسیدم و بالاخره رسیدم. نفس عمیق کشیدم و زنگ در را فشار دادم.
به داخل دفتر رفتم. آقایی که به نظرم رییس سایت خبری بود با من راجع به خبرنگاری صحبت کرد. تمام ترسم این بود که خدا کند نفهمد دانشآموزم چون ممکن است من را رد کند. همان لحظه پرسید «دانشجوی…»
من خندیدم و گفتم: «دانشجو! من دانشآموزم.»
خندید و گفت: «چه جالب!» و در آخر گفت: «میتونید از هفته آینده یا بعدش برای کلاس بیاید. این دفعه مثل دفعههای قبل نیست و میتوانید به عنوان خبرنگار هم فعالیت کنید.»
حرف هایش را تایید کردم ولی واقعا امیدوار نبودم و هیچ تصوری نداشتم که چه خواهد شد. روز قطعی کلاسها انتخاب شد. از طرفی خوشحال بودم که میتوانم کلاس خبرنگاری بروم و از طرفی ناراحت که چطورموضوع هزینهی کلاس را با خانواده ام در میان بگذارم. فکر کردم و مجبور شدم خانوادهام را به قول خودمان بپیچانم. از پدرم به بهانهی کفش خریدن ۲۰۰ تومان گرفتم. روزی هم که قرار بود کلاس بروم به کسی توضیح ندادم، فقط در جواب دیگران گفتم «دارم کلاس میروم»، همین.
کلاس ها را رفتم خیلی خوب بود ولی چیزی که من میخواستم نبود. تا اینکه سردبیرم پیشنهاد داد روزی یک ویدیوی خبری ورزشی بگیرم. علاقه نشان دادم و ویدیوی اولم را گرفتم و روی تلگرام انصاف نیوز فرستادم. آره، همین بود همان چیزی که دنبالش بودم. دیده شدن! در تمام زندگیام همهی مخالفتها، مسخره شدنها از سوی اطرافیانم به خاطر آنچه در سر داشتم را تحمل کردم و حالا جایی ایستاده بودم که خیلی خیلی شبیه به آن چیزی بود که میخواستم.
این جایی که هستم قطعا ایده آل آیندهای که در سرم است، نیست. ولی من حتما چند پله بالاتر از آن روزی هستم که فقط رویاهایی را در سرم میپروراندم و با خیالشان شاد میشدم. مطمئنم که حالا چند پله به هدفم نزدیکتر شدهام.
«مهم نیست که دیگران چه میگویند مهم این است که تو چه میخواهی!» این جملهای است که همیشه به خودم میگفتم. امسال عالی بود و امیدوارم سالهای بعد عالیتر و عالیتر باشد؛ هم برای شما و هم برای من.
همیشه به آرزوهاتون فکر کنید! سال نو مبارک
انتهای پیام