زوال میراث بنیادگذار | جواد کاشی
/ تحلیلی بر سریال شهرزاد و پایانش /
دکتر «جواد کاشی»، استاد دانشگاه، در یادداشتی تلگرامی دربارهی سریال شهرزاد نوشت:
سریال خانگی شهرزاد به پایان رسید. حدود دو سال تماشاگران بسیاری را با خود همراه کرد. شهرزاد نقاط قوت و جاذبههای فراوانی داشت، نقاط ضعف آن هم کم نبود. البته من صلاحیت نقد فیلم ندارم. بنابراین این مهم را باید از منتقدان به نام انتظار داشت. آنچه در این سریال مرا همراه فیلم کرد، موضوعیست که سالها ذهن و فکر مرا به خود مشغول کرده است.
بزرگ آقا شخصیت کانونی این سریال بود، چه در فصل اول که زنده بود، چه در دو فصل بعدی که مرده بود. او، هم با وجودش و هم با فقداناش محوریت داشت. بزرگ آقا شخصیت محوری این سریال بود. من دراین نوشته او را از بستر تاریخیاش متمایز میکنم. و از نقش او در حوادث دههی سی در میگذرم. آنچه به بزرگ آقا در این سریال محوریت میبخشید، الوهیت او بود. بزرگ آقا یک شبه خداوند بود. خداوندی که البته متعالی نبود، زمینی بود. جاودان نبود، میرا بود. کامل نبود، ناقص بود. چطور ممکن است یک فرد زمینی، میرا و ناقص با خداوندِ کامل قابل قیاس باشد؟
بزرگ آقا شبه خدا بود. چون در زمین و در میانِ گروهی از آدمیان، دنیایی از روابط و مناسبات را بنیان گذاشته بود. بزرگ آقا از پس و پشتها و قلمروهای غیر قابل رویت انسانی با زحمت و تلاش بیرون آمده بود. او برای رویت شدن و ثبت خود در زمین، خاندان دیوان سالار را بنا نهاده بود. بنیانگذار، به اعتبار آن چه بنیان نهاده بود، نقشی مشابه نقش خداوند در جهان داشت. همهی افرادی که در قلمرو بزرگ آقا زیست میکردند، گویی جزیی از بدن بزرگ او بودند. وفادار و تسلیم فرمانهای او بودند. گویی با اجسام چاق و لاغر و بلند و کوتاه صورتهای یک روح حلول کرده بودند، و آن ارادهی بزرگ آقا بود.
بزرگ آقا الگوی روشن و قابل پیشبینیای در رفتار نداشت. به هر کس که اراده میکرد عزت میبخشید، و هر کس را که میخواست در چاه ذلت و حضیض میافکند. بزرگ آقا دریایی از جود و بخشش بود اما در عین حال هیچ کس مالک چیزی نبود. داراییهای هر کس به اراده مستمر بزرگ آقا وابسته بود.
بنیانگذاران زمینی، میآفرینند. جهانی از روابط را به اعتبار خود بنا مینهند. بنیانگذار، هیچگاه جانشین و وارثی ندارد. وارثان اگر بخواهند به حق، جانشین بنیانگذار باشند، باید خود بتوانند چیزی را از نیست به هستی آورند. اما جانشینان ناتوانند. وابسته و زیر سایه بار آمدهاند. تفاوتی با دیگر بازماندگان پس از بنیانگذار ندارند. جز آنکه دیگر بازماندگان با چشمانی متوقع به او مینگرند. او را در جایگاه بنیانگذار مینشانند، از او میدان بلند و خنکِ سایه طلب میکنند. آنها پیرو و رعیت بار آمدهاند، حال در جهان بدون ارباب ماندهاند. از رعیتی همتای خودشان، انتظار سایه دارند.
قباد توانایی هیچ احداث و ساختنی ندارد. خود، تابع و پیروی است مثل همهی شخصیتهای گرسنه و ناتوان بزرگ آقا. چیزی بنا نکرده بود تا راه و رسم خدای زمینی را بداند. بزرگ آقا پیچیده و چند بعدی بود، بزرگ بود، بخشاینده بود، نگاهش به زندگی عظمت و شکوه داشت، در عین حال بی رحم بود، دسیسهگر بود، هوشمند و کنجکاو بود. آیندهنگر بود، در عین حال خودخواه. بزرگ آقا صفات فراوان داشت اما پست و سبک و مضحک نبود.
قباد اما پست و مضحک بود، و از خصوصیات بزرگ آقا دو تا را بیشتر نداشت: دسیسهگری و بیرحمی. او هرچه را بنیانگذار بنا کرده بود، در استخدام حیات مضحک و پست و پر دسیسه هزینه کرد. آنقدر از بنای عمارت دیوان سالار کاست تا آن را ساکت و خاموش و هراسناک کرد.
سریال هنرمند بزرگ حسن فتحی عزیز، داستان زوال بنیادهای انسانی را خوب ترسیم کرده است. اما این سریال در نسبت با بناهای انسانی یک کاستی بزرگ داشت. جامعه یک کلیت انسانی است و روحی شبه الوهی به آن تدوام و اصالت میبخشد. هنگامی که حاکمان قادر نباشند در جلد شبه خدا بنشینند و بسازند، الوهیت بنیان گذار در قاب و قالب الگوهای مقاومت خود را باز مینمایانند. آنها که مقاومت میکنند و تن به مناسبات مضحک و بیبنیاد نمیدهند، خود بستر بنیادهای تازهاند. در سریال شهرزاد، سمبل مقاومت فرهاد بود. یک خیال اندیش ابله که قادر به درک سادهترین مقتضیات عمل نیست. حتی شایستهی مرگ هم نیست. دغدغههایش ستودنی بودند. عشق و توجه او به آزادی و عدالت مطلوب بود اما قادر نشد هیچ نقشی به نام خود بزند. همیشه در تور پلیس بود. عامل ناخودآگاه نیروهای توطئهگر و شرور. آخر کار هم هیچ بود که در هیچ میپیچید.
پیام قهرمانانهاش از زبان شهرزاد شنیده میشود که همگان را دعوت میکند به صلح، به پایان بخشیدن به هرگونه خشونت و کینهتوزی. در چشم انداز سیاسی شهرزاد همه مثل هماند. همهی جدالهای انسانی بیربط اند، همه اگر سلاح شان را زمین بگذارند جهان روی صلح و آرامش خواهد دید. او میخواهد نام بزرگ آقا از صفحهی روزگار محو شود، هیچکس هیچ بنایی در زمین بنا ننهد. شهرزاد بیشتر به وحشی نجیب روسو شباهت دارد. به یک وضع پیشاسیاسی اشاره میکند، وضعی که در آن آرامش هست، اما آدمیان مثل پرندگان و چرندگان زیست میکنند.
ما انسانیم، به این معنا که قادریم نیستی را به هست بیاوریم. از برکت این به هستی آوردن است که رویش و اخلاق و تمدن و پیشرفت حاصل میشود، و البته در کنار آن خشم و خشونت و ستم نیز. آنچه شهرزاد نمیفهمد خاستگاه نصایح صلح جویانهی اوست. هیچ جانور معصومی درکی از صلح و رفع کینه ندارد. تنها انسان ها چنین درکی دارند. دقیقا به این جهت که قدرت بنیانگذاری در این عالم دارند. بنیانگذاری پر از سویههای خیر است، و مملو از سویههای شر. دو سویگیِ خیر و شر جهان انسانی را توضیح میدهد. بیرون بردن هر یک، از واقعیت حیات انسانی آن دیگری را نیز از دایره بیرون می برد. همه چیز را به یک وضعیت پیشاسیاسی، به یک وضعیت طبیعی، همانند همهی وحشیهای نجیب در طبیعت تقلیل میدهد.
سریال شهرزاد وقتی با عمق و شکوه حیات انسانی پیوند بر قرار میکرد که در کنار زوال بنایی که بزرگ آقا تاسیس کرده بود، احیا و زایش الوهیتی تازه را در الگوهای مقاومت نشان میداد.
به نظر من، شخصیتی که میتوانست این نقش را به عهده بگیرد هاشم دماوندی بود. او هم در زمرهی بندگان بزرگ آقا بود، اما در میان بازماندگان کسانی هستند که از خوی شکوهمند بنیانگذار حظی برده باشند. آنها میراث داران واقعیاند. تنها با نقش آفرینی آنان است که بنای بنیانگذار میتواند از نو بنیان گذاشته شود. اما هاشم دماوندی سریال شهرزاد در چرخهی بند توطئه از پای میافتد. و سریال بینندهاش را در تاریکی و یاس به خود واگذار میکند.
انتهای پیام
توصیفی زیبا از بنیان گذار و جانشین پست و سبک و مضحک او !