خرید تور تابستان

«هنرمندان یک‌شبه، محصول محفلی شدن هنر ایران»

/ گفت‌وگوی انصاف نیوز با هنگامه عابدین /

«معصومه رشیدیان»، خبرنگار انصاف نیوز: هنرمندان یک شبه، تاثیر بیش از انتظار روابط بر طی شدن پله‌های ترقی هنرجویان، محفلی شدن هنر ایران، اساتیدی با نام‌های بزرگ و توان آموزشی اندک، آثاری تهی، سبک و بی شناسنامه که تنها به واسطه‌ی دوستی و هم‌پیالگی با فلان استاد به قیمتی گزاف فروخته می‌شوند، مخاطبانی که قدرت تشخیص هنر از شبه هنر را ندارند و هنرجویانی که مرعوب نام و نشان استادی و یا فلان رویداد هنری، هر روز بیش از روز گذشته از جوهر و ذات هنر فاصله می‌گیرند و آنچه در این قمار می‌بازند قدرت تشخیص‌ و فردیت‌شان است. اینها گوشه‌ای از معضلات جامعه‌ی هنر است که با «هنگامه عابدین»، از نقاشان مستقل و معاصر، در نقد و تحلیلشان به گفت‌وگویی صریح نشستیم. معضلاتی که نتیجه‌شان رشد غیرطبیعی، کند و کاذب هنر ایران شده است.

هنگامه عابدین، نقاشی است که گالری‌داران و هنرمندان مرتبط با او، ویژگی فردی‌اش را، استقلالش از اساتید صاحب‌نامی که زیر نظرشان آموزش دیده و کار کرده و همچنین صراحت و استحکام قلمش می‌دانند. صراحتی که در آثارش نیز در همان نگاه نخست ملموس است؛ چه در ضربات قلم‌مویش بر بوم و چه در لایه‌های زیرین و مفهومی آنها. هنرمندی که علیرغم آموزش نزد اساتیدی صاحب نام، به گفته‌ی خودش هرگز اسطوره و بتی نساخته؛ هرگز عضو محفل، دسته و گروه هنری نبوده و همواره در فاصله‌ای منطقی از تمامی معضلات جامعه‌ی هنر، آنها را رصد کرده و با زبانی صریح انتقادات را مطرح کرده است.

او دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی بازرگانی از دانشگاه علامه طباطبایی است و از سال 1368 آموزش و فعالیت هنری خود را نزد اساتیدی صاحب نام آغاز کرده. هنگامه عابدین علاوه بر نقاشی، فعالیت ادبی نیز دارد که تاثیر آن بر نقاشی‌هایش کاملا قابل لمس است. او شرکت در چندین نمایشگاه گروهی و حضور در چهار نمایشگاه انفرادی نقاشی را در کارنامه‌ی هنری خود دارد. همچنین دو اثر عابدین از مجموعه‌ی «سخت نگیر» در دو نمایشگاه معتبر بین المللی با عنوان  woman s work در آمریکا و LICC انگلیس برگزیده شدند.

گفت‌وگو با هنگامه عابدین، درباره‌ی جامعه‌ی هنری امروز ایران و معضلاتش را در ادامه بخوانید:

photo_2018-07-09_21-35-52

خودشیفتگی جمعی ما!

شما پیش از شروع گفت‌وگویمان به معضل خودشیفتگی در جامعه‌ی ایران اشاراتی داشتید، جایگاه این خودشیفتگی در جامعه‌ی هنری ما کجاست؟

این خودشیفتگی فقط منحصر به هنر نیست و از جامعه می‌آید، از عدم اعتماد به هم و از عدم اعتماد به مرجع سرچشمه می‌گیرد. حال این مرجع را من به معنای مراجع تصمیم‌گیر و بزرگان آن رشته‌ای معنی می‌کنم که آدم در آن تحصیل و فعالیت می‌کند.

در اصل یکی از بزرگ‌ترین معضلات ما در میدان هنر، ضعف سیستم آموزشی در دانشگاه‌های هنر ماست. رشته‌ی تحصیلی من در دانشگاه، مرتبط با هنر نبود چون ساز و کار سیستم آموزشی ما درست نبود و هنوز هم نیست؛ اما  سال‌های سال  تا امروز، خودم  مقوله‌های هنر را کار، تحقیق و جستجو کرده‌ام. من به صورت آکادمیک زیر نظر دو تن از استادان مطرح آن زمان کار کردم بی که اسطوره‌ساز شوم. هرگز بتی برای خودم نساختم و فکر کردم که جستجوی شخصی من همراه با آن آموزش‌های آکادمیک است که در نهایت قرار است نتیجه دهد. شاید آن جستجوها خیلی برای من ارزشمندتر است، چون به هر حال آدم می‌تواند خیلی جاها آموزش ببیند. البته نمی‌خواهم ارزش آموزش و آکادمی را نادیده بگیرم چون قدم اول باید درست انتخاب شود اما نه همانند غلام حلقه به گوش بودن، یادگیری طوطی وار و یا مسحور اسم و رسم. آنقدر این‌ها به‌هم تنیده هستند که آدم سرمنشا را گم می‌کند.

در نهایت من از شروع فعالیت هنری خود مدت‌ها، به‌طور مداوم جست‌وجوی شخصی کردم و به جرات می‌توانم بگویم که در حد و اندازه‌ی زمان گرفتن مدرک دکترا  و حتی بیشتر از آن، به تجربه و مطالعه دست زدم. یادگیری هنر منحصر به چهار، شش یا ده سال نیست… اینکه می‌گویم دکترا، ابدا  منظورم اهمیت دادن بیشتر از حد به مدرک تحصیلیِ صرف نیست، چون بخصوص در این دوره و در این دهه‌های اخیر، مدرک‌گرایی آن چنان فاجعه‌ای به بار آورده که جست‌وجوی شخصیِ دقیق در این بلبشو کاملا محو شده است. یعنی اساتیدی هستند که در دانشگاه‌ها و فضاهای خصوصی آنچه را که تنها خودشان فهمیده‌اند و یاد گرفته‌اند را مستقیما به دانشجو و هنرجو انتقال داده‌اند و آنها را، به بخش دیگری از دانستنی‌هایی که خود فرانگرفته بودند ترغیب نکردند. آنچه که به آنها آموزش نداده‌اند این بوده که چطور هنرجو می‌بایست خودش هم برود و راه‌های دیگری را که اساتید شاید نمی‌دانسته‌اند یا فرصت و علاقه‌ی جستجویش را نداشته‌اند، دنبال کند. چگونه باید به روز باشد و به جهان معاصرش شناخت پیدا کند. در نتیجه خروجی دانشگاه‌ها این شد که تفکر و کار هنرجویان یا شبیه به خود اساتید شد، یا نوعی نقاشی از ذهنیت و سلیقه‌ی شخصی را، بی کم و کاست به ذهن آنها منتقل کرده و جاگیر کردند و «فردیت» آن هنرجو را یا کشف نکردند یا یاد ندادند که خودش کشف کند، شاید هم حوصله‌ی بیشتر نداشتند. طبیعی است که اشاره‌ی من منعطف به معدود معلمان دلسوز و شریف نیست.

«با ما باش حالا دوتا ایراد هم گرفتی بگیر!»

این «فردیت» به نظر من بسیار مهم است و اینجا هیچ دانشگاهی پیدا نمی‌کنید که برایش وقت بگذارد. در فرآیند آموزش درست، من به دو چیز بیشتر اهمیت می‌دهم، یکی «نقد» است و دیگری پژوهش. ما مدام این مساله را تکرار می‌کنیم که جامعه‌ی ایرانی نقدپذیر نیست و زمینه‌ی نقد وجود ندارد؛ خب علت این امر کاملا مشخص است و آن این است که ما اصلا خود «نقد» را برای جامعه تعریف نکرده‌ایم، ما فقط نقد را گفتن نقاط ضعف معرفی کردیم، با ایرادگیری و اشکال‌تراشی  و هوچی‌گری، مترادف دانستیم. یعنی «با ما باش حالا دوتا ایراد هم گرفتی بگیر»! نقاد و منتقد همیشه از سوی ما زیر سوال می‌رود که خب تو اصلا کی هستی؟ از کجا آمدی که این حرف‎ها را می‌زنی ومگر خودت حتی یک خط کشیده‌ای؟ اصلا از طرف چه کسانی حمایت می‌شوی و این‌ها… متاسفانه این باعث شده که همه‌چیز به‌جای دیالوگ و گفتمان میان دوطرف، تبدیل به کشتمان میان آن دو ‌شود.

یادم است که چند سال پیش ازطرف یکی از اساتید صاحب‌نام نقدی راجع به نقاشی معاصر مطرح شد و با صداهای مخالف عجیب و غریبی مواجه شد. صداهایی با این مضمون که «تو چرا لحن‌ات این‌گونه است؟ چرا توهین می‌کنی؟ و…» و خیلی مورد هجمه قرار گرفته بود. منظورم این است که به جای توجه کردن به  خود «موضوع نقد»، که بسیار هم موضوع مهمی بود، همه حمله کرده بودند به لحن منتقد. در نتیجه‌ی این‌گونه برخوردها، هیچ شرایطی برای دیالوگ به وجود نمی‌آید.

البته این را هم بگویم که در عین حال هتاکی- فحاشی- ابتذال ادبیات نقد را هم به هیچ وجه نه می‌پسندم و نه اعتقاد دارم که بتواند به اندازه‌ی ارزنی مورد توجه قرار گیرد و تأثیری بگذارد. اهمیت نقد هنری، همسان با خود اثر است یا حتی بیشتر؛ وقتی همه چیز باهم همگرا باشد، نقد می‌تواند مکتب رواج دهد و جنبش به وجود بیاورد.

یک نقاش می‌تواند با دانش و پژوهش هنری یک منتقد باشد، اما یک  منتقد یا پژوهشگر الزاما قرار نیست نقاش باشد! منتقد آفریننده‌ی اثر هنری نیست! او اندیشه و سوال طرح می کند و تفاوت کار دم دستی و اثر معتبر را می‌شناسد. او در ساحت «شناخت هنر» پرسه می‌زند و باید مستقل و غیروابسته باشد. غیروابسته به هر گروه و دسته و نهاد و رسانه‌ای.

photo_2018-07-09_21-37-15

این عدم نقد پذیری را با آن خودشیفتگی اجتماعی که اشاره کردید مرتبط می‌دانید؟

این هم مربوط به خودشیفتگی جمعی است، هم خودشیفتگی اساتید و هم خودشیفتگی خود هنرجو. اینکه می‌گویم هنرجو هم دچار خودشیفتگی می‌شود به این خاطر است که شروع می‌کند به یادگیریِ یک سری آموزش‌های آکادمیک؛ بعد چون‌ هنوز در اول راه، دانش و سواد کافی ندارد تا ببیند و درک کند کجای هنر مملکت خودش یا دنیا ایستاده (که نایستاده!)، فکر می‌کند تا آخر راه را رفته لابد!

یعنی اگر به طور مثال  در این مسیر یادگیریِ بی‌انتها، فرض بگیریم ( تنها فرض بگیریم) به طور منطقی ده مرحله وجود داشته باشد، در مرحله‌ی سوم فکر می‌کند که تا آخر راه را رفته! در نتیجه هنرجو در مرحله‌ی سوم و دوم متوقف می‌شود و گمان می‌کند حتما جایی در حقش جفا شده؛ چرا در جشنواره‌ها جایش نیست؟ چرا مثلا کشف نشده و چرا گالری‌دارها به سراغش نمی‌آیند؟

متاسفانه به دلیل خودشیفتگی متقابل خود آن‌کسی که آموزش می‌دهد، روند آموزش درست پیش نمی‌رود چون مدرس هم نمی‌خواهد کسی جایش را بگیرد یا تنگ کند. در بسیاری از موارد به دلیل بی‌اطلاعی، کسی هم نیست که آن مراحل بعدی را آموزش ‌دهد. در نتیجه پیشرفت کاذب بر اساس روابط شکل می‌گیرد و کسی نیست که به هنرجو بگوید «تو حالا حالا‌ها مراحل دیگر و بی‌نهایتی  پیش رو داری.»

جایی برای رسیدن نیست، هرچه هست گذار است

جامعه‌ی هنری ما بسیار بیمار است

این یک بخش مساله است که باز برمی‌گردد به جست‌وجوی شخصی و سواد و دانش هنری فردی،  که من  دارم از آن حرف می‌زنم؛ به این معنی که به گمان من کسی که نقاشی می‌کند، اگر تاریخ هنر و هنر معاصر و بسترهای اجتماعی را نشناسد چگونه می‌تواند بفهمد که اصلا کجا ایستاده؟ آیا غیر از این است که نقاشان خیلی مهمی مثل  محمد زمان، سلطان محمد، رامبراند، سزان، براک، پیکاسو، لوسین فروید، شیشکین، رپین، اُد نردروم و… همه‌ی اینها مراحلی را طی کرده‌اند بدون توجه به شهرت زودگذر و بدون اینکه اصلا متوجه این باشند که می‌خواهند به  جایی موهوم برسند؛ به نظر من در هنر اصلا جایی برای رسیدن وجود ندارد و هرچه هست راه رفتن و گذار است.

متاسفانه جامعه‌ی هنری ما بسیار جامعه‌ی بیماری است و این مساله دلایل متعددی دارد. به بیماری‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ما خیلی مرتبط است. شما وقتی که یک جامعه‌ی هنری را بر اساس گرایش‌های آرمانی، دوقطبی – سه قطبی‌ و حتی چند قطبی می‌کنید و تبدیل‌اش می‌کنید به هنری با پسوندهای هنر شعاری – سفارشی – تبلیغی -رسمی -غیررسمی، از دلش کارهایی بسیار سطحی و با ساختاری ضعیف بیرون می‌آید. اینجاست که جوهر و ذات هنرنقاشی گم می‌شود.

یکی دیگر از مشکلات جامعه‌ی هنری ما این است که هنر ما هنر محفلی شده است؛ این یعنی اگر شما جزو گروهی نباشید، اگر وارد و وابسته‌ی دسته‌ای نشوید، اگر مرید کسانی نباشید، اگر برای کسانی کار نکنید، تبلیغ نکنید، غلام حلقه به گوش آنها نباشید، درواقع جایی برای شما در نظر گرفته نمی‌شود؛ در هیچ رویداد مهمی، در هیچ نمایش گروهی و چه و چه…. هیچ دعوتی از شما نمی‌شود و از جامعه‌ی هنری حذف می‌شوید! به همین سادگی.

باز خودم خودم را نقد می‌کنم در آنچه که می‌گویم: اینکه می‌گویم جایی در نظر گرفته نمی‌شود،  منظورم آن جایگاه حقیقی ست! همان سلسله مراحلی است که هنرمند واقعی را به جامعه باز می‌شناساند. به نظر من هنرجو در این مواقع کاری که باید بکند این است که به هیچ چیزی با نام شهرت توجه نکند. اصلا برایش مهم نباشد که فلان هنرمند در فلان جشنواره جایزه گرفته است، بلکه ببیند اصلا کدام جشنواره‌ها زیر سوال هستند؟ کدام هیات ژوری و داوران درفلان جا معتبر نیستند؟

اگر هنرمند فقط چشمش به دنبال این باشد که کدام روزنامه و مجله اسمش را ببرد و کدام جشنواره قبول شود و کدام گالری‌دار به سراغش بیاید، در نهایت آن اتفاقی که باید برای یک هنرمند بیافتد پیش نخواهد آمد و عمرهنری‌اش در انتظار این رویدادها و مقایسه‌ها هدر رفته و در نتیجه کیفیت اثرش تنزل پیدا می‌کند؛ به نظر من تنها کاری که هنرمند یا هنرجو باید بکنند، خوب کار کردن است.

این چیزی که می‌گویم تجربه‌ی شحصی است. منظورم این نیست که من به جای خاص و مهمی از نظر عوام رسیده‌ام، منظورم این است که در روندی که طی کردم به این مساله رسیدم که فقط کار مداوم وخوب و در جریان رویدادهای روز بودن است که چراغی مقابل شما روشن می‌کند تا دیده شوید. اما این چراغ و روشنی را خیلی از متولیان و زورمندان هنر ما متاسفانه نمی‌بینند یا نمی‌خواهند ببینند. شاید هم می‌بینند و چون شما در گروه و تیم و سلیقه و گرایش آنها نیستید، آن را نادیده می‌گیرند. نتیجه هم همین وضعیت اسفناکی می‌شود که شما دارید می‌بینید.

محفل‌های هنری امروز در ایران را در مقایسه با گذشته چگونه ارزیابی می‌کنید؟

طبیعتا چون من هیچوقت در این محفل‌ها نبودم، نمی‌توانم پاسخ دقیقی هم بدهم، ولی آدم‌هایی را می‌شناختم که اصلا استعداد هنری نداشتند، اصلا نقاشان تجربی و یا حتی آکادمیکی نبودند و ناگهان سر از یک جاهایی درآوردند و یا در نمایشگاه‌هایی گذاشتند که در حد و اندازه و قد و قواره‌شان نبود. تبلیغات زیادی برایشان شد و ناگهان اسمشان پیچید. البته من همیشه این گونه شهرت‌ها را شهرت‌های جرقه‌ای می‌دانم؛ یعنی تاریخی، معتبر و ماندگار نیستند؛ همیشه فکر می‌کنم که اعتبار در نقاشی با شهرت‌های کاذب یک‌شبه فرق می‌کند.

photo_2018-07-09_21-37-48

اگر فلان کار را انجام دهی جایت اینجا است!

می‌توان گفت که هنرمندان یک شبه هم محصول همین محفلی شدن هنر ایران هستند؟

بله، سازوکار اینها همین است. یک مدرکی گرفتند از دانشگاه (و یا نگرفتند)، نزد ده‌ها نفر آکادمیک آموزش سرسری دیدند، دوستان و سلیبریتی‌هایی برای خودشان پیدا کردند که خب مثلا به آنها می‌گویند اگر فلان کار را انجام دهی جایت اینجا است، این کاری که از  آنها می‌خواهند خیلی چیزها را در بر می‌گیرد و من نمی‌خواهم وارد جزییات شوم.

دوستانشان و یا اساتیدشان؟

هر دو! یک استاد می‌تواند دوست هم باشد و یا بالعکس بدل به دشمن شود… البته خب این را بگویم که این موضوع در برگیرنده‌ی همه‌ی اساتید نیست.

خب این موارد می‌تواند روند رشد جامعه‌ی هنری ایران را کاملا غیرطبیعی و مسموم کند…

دقیقا همینطور است. یعنی کسی را که در جایگاه و مقام هنرمند نیست، جاهای مختلف سفارش می‌کنند –منظورم وقت گرفتن از گالری و این قبیل کارها نیست، اینها مراحل اولیه‌ی تشویقی برای هنرجو است و متداول و مرسوم در همه جا- اما شما می‌بینید که در مراحلی که در یک جامعه اسم موفقیت روی خودش دارد، این آدم‌ها با سواد اندک و با هنر اندک سفارش می‌شوند.

فارغ‌التحصیل شدن از دانشگاه هنر اصلا به معنای هنرمند شدن نیست. دانشگاه هنر ممکن است در یک‌سال از خروجی‌اش، تنها پنج نفر یا کمتر هنرمند واقعی تحویل جامعه دهد، ولی هرکسی که از آن خارج می‌شود مدرک هنر دارد. البته باز هم تاکید می‌کنم که این صحبت‌های من ناقض این نیست که کسی که مدرک هنر دارد الزاما هنرمند نیست، می‌تواند باشد و می‌تواند نباشد؛ هنرجوها به نظر من باید حواسشان باشد که مدرک شعور و سواد فراگیر نمی‌آورد؛ مدرک، دانش هنری به آن شکلی که از ترکیب تجربه‌های زیسته‌، دانش به روز و صداقت حرفه‌ای‌ حاصل می‌شود را باخودش همراه نمی‌آورد.

شما برای هنرمند بودن، مثلا زمانی که نقاشی می‌کنید ملزم هستید که چیزهایی هم از جامعه‌تان بدانید؛ باید از اقتصاد، سیاست، فرهنگ، روابط آدم‌ها، روانشناسی و جامعه‌شناسی چیزهایی بدانید و آشنا باشید. منظورم این نیست که هنرمند باید همه‌ی این‌ها را در رشته‌های دانشگاهی یاد بگیرد و مدرک هرکدام از این علوم را در دانشگاه‌ها دریافت کند و تا آخر عمرش از این دانشگاه به آن دانشگاه برود، نه!  به نظر من یک هنرمند واقعی باید از همه‌ی این حوزه‌هایی که نام بردم، حداقلی  بداند. یعنی دست کم الفبایش را بداند و بعد در گذار زندگی خود اینها را از فیلتر زندگی‌اش بگذراند؛ ترکیب اینها به علاوه‌ی دانش هنری‌اش چیز خوبی از آب در می‌آید.

photo_2018-07-09_21-37-33

خانم عابدین! ما یک جامعه‌ی هنرجو داریم که روز به روز به تعدادشان افزوده می‌شود؛ متاسفانه شاید به خاطر دانش کم و یا شاید به‌خاطر اسطوره‌پروری‌های ما نتوانند هنرمندان واقعی را تشخیص دهند و به استادی برگزینند، این قدرت تشخیص زمانی‌که سیستم آموزش ما اینگونه است از کجا باید بیاید؟

من اشاره کردم که متاسفانه خیلی از اساتید این چیزها را به هنرجویان یاد نمی‌دهند و این را جزو آموزش نمی‌دانند که به هنرجو یاد بدهند که جهان هنر چیست (اصلا یک جهان در یک تعریف چند جمله‌ای می‌گنجد آیا؟!) و هنرمند ناب کدام است؟!  می‌گذارند هنرجو فکر کند و آن را تشخیص دهد. مفهوم هنرمند این نیست که کسی چهارتا نقاشی بکشد و بگذارد زیر بغلش و به گالری‌ها ببرد و چند نمایشگاه هم برگزار کند و آنجا که دوتا کارش را هم می‌خرند دچار خودشیفتگی ‌شود و بعد وارد عرصه‌ی هنری شود و بعد از یکی دو ماه حتی این جسارت را پیدا کند که درس هم بدهد و لقب استادی را بدوش بکشد! خب آن استاد شکلی دیگر از خودش را می‌سازد نه یک هنرمند را. مدام هم دارد تکثیر می‌شود. نه کسی هست که یاد دهد و نه کسی هست که یاد بگیرد. چون با یک جایزه،  یک مصاحبه یا  یک جشنواره این آدم دچار خودشیفتگی کاذب می‌شود و فکر می‌کند که در  واقع در شهر خبری است و او در مقام هنرمند قرار گرفته.

بی‌طاقتی تاریخی ما همیشه وجود داشته است

ما مردم تحسینیم

به بحث نقد بازگردیم، نقدهای هنری را تا چه اندازه بر آثار خودتان و نقاشان دیگر موثر می‌دانید؟

به شخصه مقام قابل توجهی برای نقد قائل هستم، اما متاسفانه در جامعه‌ی هنری شاید خیلی شاهد این تاثیرپذیری نباشیم. من نمی‌خواهم بگویم که ایران باید در همان بستری که تاریخ هنر غرب طی کرد جلو برود، ایران باید با سازوکارهای  همگون خودش جلو برود، یعنی باید آن روال تاریخی و گذار طی شود و ما به این نتیجه برسیم که الان کجای تاریخیم و کجای دورانیم؛ اما به نظر من ما الان تازه در حال گذراندن اولِ دوران روشنگری هستیم. من نقد را یکی از ابزارهای روشنگری می‌بینم ولی متاسفانه آن زمینه‌ی لازم وجود ندارد؛ به این دلیل وجود ندارد که شاید اصلا کسی نمی‌خواهد بپذیرد که ستایش نشود، این بی‌طاقتی تاریخی همیشه وجود داشته است.

ما مردم به‌به و چه‌چه و تحسینیم، ما مردم مداحی و مدحیم، ما مردم ستایشیم و هرگز دوست نداریم که کسی بگوید که بالای چشممان ابرو است. ما مردمی نیستیم که تاب بیاوریم کسی بیاید  وفلان نقد را به کارمان وارد کند.

البته کسی نمی‌تواند تعیین کند که شما چگونه نقاشی بکشید، کسی هم که نظر می‌دهد به هرحال باید کسی باشد که در زمینه‌ی هنر، جهان‌بینی خودش را داشته باشد و سواد هنری قابل قبولی داشته باشد و به نوعی کارشناس یا پژوهنده‌ی هنر باشد؛ کسی نمی‌تواند بگوید که تو چرا فلان نقاشی را اینگونه کشیده‌ای، ولی می‌تواند ایرادها، عدم توازن‌ها و دلیل ارتباط برقرار نکردن مخاطب با کار شما را بگوید، اما متاسفانه  هنرمندان ما تاب همین را هم ندارند؛ یعنی تا شروع می‌کنی به نقد کردن، ارتباطت با آن آدم کلا قطع می‌شود.

یعنی شما می‌گویید که بر آثار شما نقد هنری تاثیرگذار بوده اما این موضوع را در جامعه‌ی هنری مرسوم نمی‌دانید؟

اصلا مرسوم نمی‌دانم، شاید دو یا سه درصد از هنرمندان ما تاب و طاقت این را داشته باشند که نقد شوند. حتی وقتی که متنی را مقابلشان می‌گذارید و می‌گویید که این نقد کار شما است، بیشتر توجه می‌کنند که کجاها تحسین شده‌اند تا اینکه کجاها مورد انتقاد واقع شده‌اند.

photo_2018-07-09_21-37-38

در طول تاریخ یا متنفر از غرب بودیم و یا شیفته‌ی آن

 تعادلی بین این دو را تجربه نکردیم

 البته خانم عابدین، این عدم انتقاد پذیری را من در بسیاری از هنرمندان مشهوری که خارج از ایران زیست کرده‌اند هم دیده‌ام.

خب خیلی کمتر است. اینکه در بخشی از جامعه‌ی ما تنگ‌نظری وجود دارد دلیل نمی‌شود که فکر کنیم ابدا در خارج از مملکت ما چنین چیزی نیست؛ متاسفانه شیفتگی به غرب در برخی آن‌چنان زیاد است که فکر می‌کنند که آنجا بهشت برین است و در آنجا اصلا چنین اتفاقاتی نمی‌افتد؛ چرا می‌افتد اما یکی از محاسن آنجا که اتفاق خوبی هم هست این است که هنر، بسترهای خود را پیدا می‌کند. یعنی مثلا وقتی که شما کار فیگوراتیو می‌کنید، آنجا نهادها و گالری‌ها و منتقدانی وجود دارند که کارهای فیگوراتیو منحصر به کار آنها است و شما می‌دانید که دارید به کدام بستر وارد می‌شوید و این‌طور بلبشو نیست که یک گالری هرگونه کاری را قبول ‌کند و یا یک منتقد همه‌ی سبک‌های مختلف نقاشی را نقد ‌کند؛ آنجا به نوعی این نظم وجود دارد که کار و حوزه‌ی هر شخص مشخص است.

ولی خب این دلیلی نیست که خارج از ایران و در کشورهایی که امروزه ما از آنها مثال می‌زنیم کمی و کاستی وجود نداشته باشد. متاسفانه در طول تاریخ ما یا متنفر از غرب بودیم و یا شیفته‌ی آن، ما تعادلی بین این دو را تجربه نکرده‌ایم.

ارتباط مردم و مخاطبان را با آثار هنری چگونه ارزیابی می‌کنید؟

من چند سال پیش مقاله‌ای نوشتم با عنوان «مخاطب جان تو هم وظیفه‌ای داری»؛ منظور من از مخاطب کسی است که خودش کار هنری نمی‌کند ولی به هنر علاقه دارد؛حالا یا واقعا یا از سر تفاخر و پُز و ژست اجتماعی. مثلا گالری‌گردی می‌کند و آثار هنری را دنبال می‌کند. متاسفانه آن بخش قضیه هم خیلی مغفول مانده؛ ما برای مخاطب هیچ وظیفه‌ای قائل نیستیم. به نظر من کسی که وارد گالری نقاشی می‌شود باید حداقل الفبای دانش هنری را بداند و مرتب از هنرمند سوال نکند که «منظورت چه بود که این را کشیدی؟» خدا پدر و مادر این ابداع کنندگان «استیتمنت»ها را بیامرزد که هنرمندان را از این سوال ابدی نجات دادند! اگر چه خود بعضی از این بیانیه‌ها هم از شدت سختی و ثقیل بودن نیاز به مترجم دارند!

اینکه مخاطب چگونه ارتباط برقرار می‌کند، باید گفت از آنجا که همه چیز در یک بستر بیمار دارد اتفاق می‌افتد و مخاطب هم برای خودش هیچ وظیفه‌ای قائل نیست و یا شاید به دلیل تفاخر یا تزیین زندگی‌اش و یا آشنایی با هنرمندان و جذابیت شهرت آنها و هزار دلیل کاذب دیگر به حیطه‌ی هنر وارد شده به نظر من مخاطبان اکثرا عام،خیلی آن ارتباط واقعی را برقرار نمی‌کنند. آن چیزی که بین این دو جریان اتفاق می‌افتد همان مساله‌ی خودشیفتگی دو طرف است متأسفانه، یعنی اگر که مخاطبی با هنرمندی آشنا شود و کارش را بخرد، (بدون دانش و یا شناختی از ماهیت)، باز دچار خودشیفتگی می‌شود که ببین این منم که از این آدم سرشناس  اثر خریدم یا من با این آدم آشنا بودم و یا اصلا من با فلانی چای و قهوه خوردم و سلفی گرفتم.

پس به نظر من این ارتباط میان مخاطب و هنرمند درست برقرار نمی‌شود. اگر ارتباطی هم هست تاریخ نشان داده که بسیار منقطع و مقطعی است.

photo_2018-07-09_21-35-57

ما نمی‌دانیم چگونه وارد حراجی تهران می‌شوند

حراجی تهران شفاف نیست

به سراغ حراجی تهران برویم، با همه‌ی حرف و حدیث‌ها و شک و شبهه‌هایی که حول آن وجود دارد، نظر شما به عنوان یک هنرمند راجع به این اتفاق چیست؟

کلا پدیده‌ی حراجی‌ها اتفاق بدی نیست و در تمام دنیا هم اتفاق می‌افتد و باعث رقابت می‌شود. منتها آنچه باعث تشکیک در آن شده این است که ما ماهیتش را نمی‌دانیم، یعنی ما ناگهان مواجه شدیم با یک پدیده‌ای به نام حراجی تهران که نمی‌دانیم چگونه واردش می‌شوند. حراجی‌ها به نوعی تبدیل شده‌اند به کعبه‌ی آمال هنرجوهای جوان؛ یعنی همه فکر می‌کنند اولین گام موفقیتشان این است که وارد این قضیه شوند و نمی‌دانند هم که چگونه. ظاهر قضیه این است که نماینده‌ی آنها باید بیاید ایران و مثلا با گالری‌ها تماس بگیرد و یا آثار را ببیند و تایید کند؛ ولی یک عده‌ای وارد حراج تهران شدند که شاید صلاحیتش را نداشتند، یک شبه بودند و با یک حراجی تهران ناگهان قیمت‌های فروش آثارشان رفت بالا.

البته همانگونه که اشاره کردم من کل قضیه را نفی نمی‌کنم، منتها چون در ایران مساله‌ی رقابت وجود ندارد و نهادهایی که اینگونه کار می‌کنند شاید مستقل واقعی نیستند، یک عده‌ای به این شک دارند که شاید پولشویی در جریان است، شاید برخی مسایل بین خودشان می‌گذرد، من واقعا نمی‌دانم که این شکیات چقدر واقعی است و چقدر نیست، آنچه که من می‌دانم این است که به عنوان یک هنرمندی که چیزی حدود 30 سال است که دارم کار نقاشی می‌کنم، حالا 10 سال نخستش را فاکتور می‌گیرم و می‌گویم 20 سال است که دارم کار حرفه‌ای می‌کنم، هیچ زمانی هیچ‌کسی سراغ من نیامده که من را وارد حراجی تهران کند. این موضوع نه من را ناراحت می‌کند و نه محلی از اهمیت برایم دارد؛ همیشه فکر کرده‌ام که شاید یک عده‌ی خیلی زیادی از نقاش‌ها را برخی اصلا نمی‌خواهند ببینند، پس ورود به این ماجرا نه باعث تفاخرم است و نه باعث ضعفم؛ چون حراجی‌ها پروسه‌ی قیمت‌گذاری  و ماهیت بازار را دارند و در نهایت قیمت واقعی آثار تعیین نمی‌شود…

اصلا فرآیند ارزشگذاری بر آثار هنری به‌طور کلی چگونه انجام می‌شود و با چه معیاری سنجیده می‌شود؟

درواقع هیچ معیاری…

تمام دنیا اینگونه است؟

نه، تمام دنیا اینگونه نیست، ولی خب بازار اسمش رویش است، یعنی کسی که از یک اثر هنری در یک حراجی خوشش می‌آید، مثل بازار مکاره است دیگر، چکش می‌خورد و قیمت بالاتر فروش می‌رود. اما آدم اگر بخواهد در گالری، همان نقاشی را  در همان زمان به نمایش بگذارد مسلما در بسیاری از موارد فروش نمی‌رود، مگر اینکه باز آنجا هم یک ارتباطاتی وجود داشته باشد.

من واقعا نمی‌توانم به این سوال شما خیلی دقیق پاسخ دهم چون نه وارد حراجی تهران شده‌ام نه بوده‌ام و نه می‌دانم که ماهیتش چیست؛ ولی چیزی که به عنوان یک هنرمند حس می‌کنم این است که شاید از نظر خود من هم خیلی شفاف نیست و ساز و کارش را نمی دانم.

photo_2018-07-09_21-37-30

همه چیز برای من مبهم است

بخش قابل توجهی از هنرجویان امکانات لازم را ندارند

حرف آخر و یا صحبت جامانده‌ای دارید؟

حرف آخر! خیلی همه چیز برای من مبهم است، جامعه‌ی هنری خیلی برای من مبهم است؛ هرکسی از دید خودش نظر می‌دهد، آن‌کسی که از منظر خودش موفق است، نه یک موفقیت حقیقی، کسی که وارد تمامی این جشنواره‌ها و حراجی‌ها می‌شود، خب ممکن است وضعیت هنر ایران را جور دیگر و دلپذیرتر ببیند. اما آن کسی که در نقاط دور ایران زندگی می‌کند، استعداد زیادی دارد و موقعیتش را ندارد، متاسفانه نظری متفاوت دارد؛ من بسیاری از نقاشان را از جاهای دور  می‌شناسم، حتی برای کارشان متن نوشتم و مخصوصا هم نوشته‌ام چون می‌دانم که کسی حمایتشان نمی‌کند و آدم‌های با استعدادی بودند، نقاشان کرد و فارس و… با قومیت‌های مختلف، اینها استعدادهای بالقوه‌ای هستند که تبدیل به بالفعل نشدند و من کارهایشان را  خوب دیدم و برایشان نوشته‌ام و خوشبختانه بعضی از آنها امروز دارند راه درستی را طی می‌کنند؛ نه اینکه من یا شخص دیگری باعث‌اش شده، واقعا کار خودشان بوده که راه را به آنها نشان داده.

متاسفانه برای من مبهم است به این دلیل که بخش قابل توجهی از هنرجویان هیچ امکاناتی ندارند، یعنی نه به‌لحاظ مالی و نه به لحاظ ارتباطی با مراجع بالاتر، خب اینها کارشان فقط منحصر می‌شود به چندجا نمایشگاه گذاشتن و تمام می‌شود. شاید گاهی آن‌طرفی‌ها هنرمندان ما را بهتر ببینند.

در انتها نکته‌ی مهمی که باید بگویم این ست: سیاه نمایی چیزی کاملا جدا از نقد واقعی است. نقد درست یعنی از چیزی حرف می زنید که واقعا وجود دارد و قابل درک و لمس است و حقیقی است، اما سیاه نمایی یعنی فضای کدری را ترسیم کنی که اصلا وجود خارجی ندارد!

گزارش تصویری گفت‌وگو با هنگامه عابدین

ادعا درباره‌ی «جوجه بازی» نقاش مشهور

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

  1. یک نفر بای خیر بشه و چند تا از تابلوهای این هنرمند را بخرد تا آبروی هر چه هنرمند است را نبرده !

    2
    5

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا