تصحیح سخن روحانی
روزنامه اطلاعات نوشت: رئیسجمهور محترم آقای دکتر حسن روحانی در بخشی از مقالهای که در واشنگتن پست مینویسند: «ملت ایران در طول بیش از ۲۵۰ سال گذشته به هیچ کشوری تجاوز نکرده…»
معنای ضمنی این عبارت چنین است که پیش از آن به کشور یا کشورهایی تجاوز کرده است! آیا به راستی چنین است؟ این مضمون را کمابیش برخی دیگر از مسئولان محترم نیز ابراز و تکرار کردهاند و جا دارد یک بار هم که شده، از منظر تاریخی درستی یا نادرستی آن را بررسی کنیم.
طبیعی است که ۲۵۰ سال پیش، ما را از دوره جمهوری اسلامی، پهلوی، قاجاریه و زندیه عقبتر میبرد و به دوره افشاریه (۱۱۱۵ـ۱۱۷۵ش) میرساند و آن، هنگامی است که در پی تنشهای داخلی دربار و کاهش انضباط لازم در میان نظامیان و دنیازدگی برخی مقامات و قدرتطلبیهای افسارگسیخته خانوادگی و بالاخص شورش بخشهایی در شرق کشور(افغانستان امروز)، دولت صفویه (۸۸۰ـ۱۱۰۱ش)سخت ضعیف شد و حکومت به دست یکی دیگر از طوایف ایرانی به نام قبیله غلزایی(به سرکردگی محمود و سپس اشرف افغان) افتاد. در این هنگام که فرمانروای صفوی (شاه سلطان حسین پس از حکومتی سیساله) و بسیاری از خاندانش کشته شده و هرج و مرج برکشور مستولی گردیده بود، تهماسب میرزا ـ پسر شاه سلطان حسین ـ توانست نیمچه حکومتی در مازندران برپا سازد و با پتر اول ـ تزار روسیه ـ به ناگزیر قراردادی ببندد که در ازای دریافت یاری از او، بخشهای مهمی از قفقاز (دربند و باکو) و گیلان را به آن کشور واگذار کند. از سوی دیگر دولت عثمانی نیز فرصت را مغتنم شمرد و تفلیس (مرکز گرجستان کنونی) و بخشی وسیعی از آذربایجان و ارمنستان را تصرف کرد و نهایتا هم هر دو کشور به حمایت از اشرف افغان پرداختند! از شمال شرق نیز ازبکان تاخت و تاز دیرینهشان را از سرگرفتند تا اینکه نادرقلی از ایل افشار به سرداری سپاه شاه تهماسب دوم صفوی برگزیده شد.
نادر به سال ۱۱۰۵ ش در منصب سپهسالاری، نخست بر خراسان دست یافت و سپس طی چند سال پیاپی شرق و غرب کشور را از لوث شورشیان پاک کرد و مناطق اشغالی ایران را از روس و عثمانی پس گرفت و ازبکان را سرجای خود نشاند و آرامش را تا حدودی به مملکت بازگرداند. پس تا اینجا تجاوزی صورت نگرفته و به کشوری حملهور نشده است. میماند داستان هند وتصرف دهلی. آگاهان به تاریخ ایران زمین میدانند که بهترین همسایه ایران در طول تاریخش هند بوده و از دیرباز هندیان و ایرانیان خود را از یک ریشه مشترک نژادی و آیینی و اساطیری به شمار میآوردهاند وهمه اینها، آنها را از جنگ و جدالهای جدی دور میکرده است؛ اما چه شد که نادر به این همسایه بیآزار تاخت؟
ماجرا از این قرار است که پس از شکست طوایف غلزایی(که به «فتنه افغان» مشهور شده و در حقیقت یک شورش داخلی ایرانی بوده)، آنها به هند میگریزند و مورد حمایت فرمانروای هند، محمدشاه گورکانی قرار میگیرند و با دور دیدن چشم سپاه ایران، شروع به تاخت و تاز میکنند و هر بار پس از شکست به هند پناه میبرند. نادر نخست نامهای محترمانه به شاه هند مینویسد و همراه با هدایایی چند، به نوعی از این موضوع شکایت میکند؛ اما محمدشاه پاسخ نمیدهد. بار دوم یکی از دولتمردان ایران به هند میرود و توضیح میخواهد که مدتها او را بلاتکلیف میگذارند و باز به نامة نادر پاسخ نمیدهند. برای بار سوم یکی از نزدیکان نادر رهسپار دربار هند میشود و سه راه پیش روی پادشاه میگذارد: تحویل اشرار، بستن مرز به روی آنها، اجازه ورود به مرزبانان ایرانی برای تعقیب شریران؛ اما باز جوابی در کار نیست و فرستاده بلند پایه ایران به صورت محترمانهای محصور میشود. در نوبت چهارم یکی از سرداران نادر مأموریت مییابد که از حکومت هند توضیح بخواهد که متاسفانه کشته میشود. با این همه نادر خویشتنداری میکند و افزون بر توضیح ماجرا، خواهان خونبهای مقتول میشود؛ اما گویا دولت هند جدی نمیگیرد و این بار خود نادر با لشکرش به سراغ محمدشاه میرود و چون آنان را آماده رویارویی میبیند، دلیرانه میجنگد و پیروز میشود و بر اشرار دست مییابد و به رغم چیرگی بر محمدشاه گورکانی، امانخواهی او را میپذیرد و حکومتش را ابقا میکند و پسرش را به دامادی او در میآورد. آیا این رفتار در عرف نظامی و حقوق بینالملل، «تجاوز به کشور دیگر» به شمار میآید؟
به این ترتیب «تجاوز ۲۵۰ سال پیش ایران به کشورهای دیگر» منتفی است. پیش از آن چه؟ آیا ایران در عصر صفویه به کشوری دستدرازی کرده است؟ بهتر است این پرسش را در یک مقایسه معاصر به دست بیاوریم: پس از برپایی جمهوری اسلامی در ایران، شاهد بودیم که در برخی مناطق کشور، گروهکهای مسلح و یا وابستهای همچون کومله، دمکرات، خلق مسلمان، خلق عرب، فدائیان خلق، فدائیان خلق ترکمن، پیکار، منافقین و… سربه شورش گذاشتند و پس از یک دوره آشوبگری و کارشکنی، به همت ایرانیان سرکوب شدند. آیا این کار به منزله تجاوز و دستدرازی به جایی است؟ در عصر صفوی نیز به گونهای همین ماجرا صورت گرفت. کشوری که پس از فروپاشی حکومت ایلخانان مغول به ملوکالطوایفی تبدیل شده بود و در هر ناحیهای، گروهی قدرتیافته بود و اعمال حاکمیت میکرد، شاه اسماعیل صفوی به پاخاست و حکومتی یکپارچه تشکیل داد و اگر در این زمینه تندروهایی کرد، صدالبته بد کرد و نادرست بود وای کاش چنین نمیکرد؛ اما اصل کار که تشکیل حکومتی واحد بود، مورد تأیید همه اقوام ایرانی است و خوب یا بد، رفتاری در قلمرو داخلی ایران محسوب میشود.
و اما در موضوع برخورد با کشورهای دیگر، مهمترین جنگ آن دوره، در چالدران با سپاهیان خلافت عثمانی روی داد که خود منطقه درگیری (شهرستانی در آذربایجانغربی)، بهتنهایی حکایت از اشغالگری قوای عثمانی میکند. آنها بودند که وارد مرزهای ایران شدند و بخش عظیمی از قلمرو ایران را جدا کردند که امروزه عمدتاً شامل مناطق کردنشین ترکیه، عراق و سوریه میشود و سایر نواحی را بعدها شاهعباس صفوی پس گرفت.
در دوره شاهعباس (حکومت ۹۹۶ ـ ۱۰۳۸ق) درگیریهایی نیز میان قوای ایران و پرتغال روی داد که طبیعتاً ایران متجاوز شناخته نمیشود؛ زیرا به آزادسازی جنوب ایران و خلیجفارس انجامید. به همین ترتیب اگر در آن دوران آویز و ستیزهایی در قندرها، موصل، بصره، گرجستان، داغستان، مرو و هرات رخ داد، از یاد نباید ببریم که این مناطق در آن روزگار و بلکه از سدهها و چند هزار سال پیش، بخشی از ایرانزمین به شمار میآمدند و به همین جهت است که امروزه محققان برای تمییز گسترة ایران کنونی از پهنة ایران تاریخی، ترکیب «ایران بزرگ» را به کار میبرند. آنچه از درگیری نظامی حکومت صفویه یا افشاریه یا قاجاریه در این نواحی گزارش شده است، فارغ از نحوه عملکرد دستاندرکارانش، یک موضوع داخلی به شمار میآمده، نه لشکرکشی و تجاوز به قلمرو کشوری دیگر.
اگر بخواهیم عقبتر برویم، سر از دوران ایلخانیان درمیآوریم که در حقیقت حکایت اشغالگران تاتاری است. مغولان همچنان که بر ایران تاختند، از این سرزمین زخمدیده، به سوریه و مصر و روسیه (که هنوز حکومت متمرکزی نداشت)، حمله بردند؛ اما این را نباید به پای ایران و ایرانیان نوشت و ما را نباید بدینخاطر سرزنش کرد. حقیقت این است که در تاریخ ایران پس از اسلام، تنها در دوره آلپارسلان (حکومت: ۴۴۳ ـ ۴۵۱ق) و پسرش ملکشاه سلجوقی (حکومت: ۴۵۱ ـ ۴۶۵ق) است که شاهد تازش به قلمرو روم شرقی هستیم که آناتولی (ترکیه امروز) را به تصرف درآوردند و آنجا را تا امروز جزوی از سرزمینهای مسلماننشین کردند. البته از یاد نباید برد که این واقعه در دوران جنگهای صلیبی صورت گرفته و طبیعی است که در پی تجاوزات پیاپی صلیبون به «دارالسلام»، مسلمانان نیز حق خود میدانستند که آرام نگیرند و واکنش نشان دهند. دوره دیگری که شاهد تازش یکی از سلسلههای محلی ایران هستیم، عصر غزنوی و بهویژه سلطان محمود (حکومت: ۳۸۷ ـ ۴۲۱ق) است که ظاهراً با انگیزههای دینی و فرمانبرداری از خلیفه عباسی، به هند حملهور شد و این موضوع به بیش از هزار سال پیش برمیگردد!
اگر آقای دکتر روحانی وقت داشته باشند، میتوانیم سری به ایران باستان و آخرین حکومت مستقر در آن (ساسانیان) بزنیم و ببینیم آیا ایرانیان هیچگاه آغازگر جنگ با همسایگان بودهاند یا نه: دورهای دور و دراز از خسروپرویز (۵۹۰ ـ ۶۲۸م) و انوشیروان گرفته تا شاپور و اردشیر بابکان (۲۲۴ ـ ۲۴۱م). گرچه در همه این دورهها ایرانیان جنگاورانی دلیر بودند، اما بیشتر مدافع بودند تا حملهور، مگر در مواردی چون فتح مصر در دوره خسرو پرویز (سال ۶۱۶م) که احتمالاً به دلیل سلطه رومیان بر آن دیار صورت گرفت و به هر حال در نظر ایرانیان خوشایند نبود و نهایتاً به برکناری و محاکمه خسرو پرویز انجامید و یکی از جرایمش، «نگهداشتن طولانی سپاهیان در میدانهای جنگ» بود! و اما لشکرکشی ایران به یمن در زمان انوشیروان، به گواهی تاریخ به درخواست پادشاه یمن بود و یمنیان چنان از این کار استقبال کردند که از آن پس ایرانیان را «بنوالاحرار» و «ابناءالاحرار» نامیدند، یعنی «آزادان» و «آزادزادگان» و یاد این ایام چنان برایشان خوشایند بود که حدود سه قرن بعد، بُحتری شاعر، آن را «نعمتی» خواند که یادش همچنان در روزگار باقی است: «و نعمة ذکرها باق علی الزمن…» و در قصیدهای طاق کسری را ستود، آنهم در دوران خلافت اسلامی! (دراینباره رجوع شود به مقاله مرحوم دکتر محمدی ملایری که چندی پیش در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید: (۱۴شهریور ۹۷، شماره ۲۷۰۹۱).
میتوانیم باز هم عقبتر برویم و گشتی در دوران اشکانیان (۲۴۷ ق.م ـ ۲۲۴م) بزنیم و ببینیم آیا آنان جز برای بیرونراندن سلوکیان بیگانه و تلاش برای یکپارچهسازی ایرانزمین، با جایی هم جنگ کردهاند؟ از یاد مبریم که جنگ دولت ایران در آن روزگار تنها با سه کشور معنی داشت و ممکن بود: هند، چین، روم. تکلیف هند که از دیرباز مشخص بوده؛ چینیان نیز که هنوز ایران را «اشکانی» مینامند، جز گسترش کیش بودا و مهرپرستی به دست ایرانیان و روابط گسترده تجاری در جاده ابریشم، چه خاطره دیگری از ایران دارند؟ در مناطق همجوار دیگر همچون استپهای سیبری که قلمرو ایرانیان کوچرو (سکاها یا تورانیان) بود، حکومتی متشکل و کشوری به معنی واقعی وجود نداشت که ایران به آن نواحی تجاوز کند.
و تازه آنها بودند که به عادت دیرینة اقوام چادرنشین و کوچنده به یکجانشینان میتاختند و از همین روی «تور» نامیده شدند: وحشی، زورمند، دیوانه! صحاری گستردة عربنشین در جنوب خلیجفارس و دریای عمان نیز انگیزهای برای تصرف برنمیانگیخت. مگر بعدها به منظور در دست گرفتن مسیرهای تجاری که با تشکیل دولت تحتالحمایة «لخمیان» برآورده شد. پس میماند امپراتوری روم که دشمن دیرپای ایران بود.
حقیقت این است که اگر در پی شناخت تاریخ تجاوزات ایران هستیم، باید به سراغ عصر هخامنشی برویم که ایران تا مصر و دل اروپا پیش رفت و مقدونیه و آتن را تصرف کرد؛ اما باید دانست که با معیارها و موازین امروزی نمیتوان کارهایی در سه هزاره پیش را داوری کرد. هخامنشیان تشکیلدهندة نخستین امپراتوری جهان بودند و این در روزگاری است که در بیشتر جهان، هنوز دولتی تشکیل نشده بود تا کشوری به وجود بیاید. با این همه باید به نحوه پیشروی بنیانگذار دودمان هخامنشی نیز نگریست که چندان انسانی و اخلاقی بود که در کتاب مقدسِ بیش از دو میلیارد از مردم جهان، «مسیح خداوند» نام گرفته است و در کتاب مقدس بیش از یک میلیارد دیگر از مردم جهان، به تصدیق مفسران بزرگی همچون مرحوم علامه طباطبایی، به «ذوالقرنین» نامور گردیده که چندین آیه در توصیف مرام و منش متخلقانة اوست و هنوز «تساهل کوروشی» میتواند آموزندة هر سیاستورز و حاکمی باشد. با در نظر گرفتن این پیشینیه، آیا رواست که از «تجاوز ایران به کشوری» یاد کنیم؟!
انتهای پیام