می سوزند و خانمان میسوزانند
جواد کاشی در یادداشتی تلگرامی با عنوان “می سوزند و خانمان میسوزانند” نوشت:
چیزی هست که از موارد پایان ناپذیر فساد و آمار و ارقام بزرگ آنها شرمآورتر است: نسبت دادن آنها به این یا آن جناح سیاسی. پس از افشای هر مورد از فساد مالی، مساله اصلی مطبوعات و رسانههای سیاسی تبدیل میشود به این که فرد فاسد به کدام جناح سیاسی تعلق دارد. اگر به جناح اول یا دوم تعلق دارد، آن جناح دیگر، برگ افشاگرانهای به تابلو میکوبد تا حساب حریف را در انتخابات بعدی برسد.
موارد فساد در صف افشا ایستادهاند، یکی یکی پشت سر هم افشا میشوند و جناحهای سیاسی هم کنار ماجرا ایستادهاند تا به فهرست خود علیه حریف موارد تازهای بیافزایند. پس از رد شدن هر مورد از این گیت، بقیه دیگر به قوه قضائیه مربوط است. یکی دو نفر را محاکمه میکند و همه چیز پایان میپذیرد. هیچ کس نمیپرسد آخر این صف کی پایان پیدا میکند؟ حاصل به گردن این و آن انداختن چیست؟ از این محاکمهها چه حاصل؟
نسبت دادن به این و آن جناح سیاسی شرم آور است. چرا که در پرتو این منازعه، یک سوال بزرگ پنهان میماند: زمینهها و ترتیباتی که مانع از این سنخ فسادها میشود کجاست؟ آن زمینه و ترتیبات در یک کلام، همان چیزی است که در ادبیات سیاسی تحت عنوان حکومت از آن یاد میشود. حکومت مگر چیست؟ حکومت وجود ترتیبات و بسترهایی است که امنیت و جان و مال مردم را حفظ میکند. منازعات روزمره، در فضا گرد و خاک میپاشد تا کسی نپرسد پس حکومت کجاست؟ کم ارزشترین واکنش آن است که همه چشمها را به سمت قوه قضائیه بدوزیم. شک نیست که قوه قضائیه دراین زمینه نقش مهمی دارد. اما ابتدا باید حکومتی وجود داشته باشد تا یک قوه آن که قوه قضائیه است معنی دار باشد.
حاکمان وجود دارند. پرشمار هم هستند. اما حکومت داستان دیگری است. حکومت سازوکارها و ترتیباتی است که میدان عمل حاکمان را ساماندهی میکند. خوب مگر کشور سازمان حقوقی ندارد؟ کار سازمان حقوقی همین است که میدان عمل بازیگران سیاسی را تعیین کند. آیا مساله فقط همین است که این سازمان حقوقی اجرا نمیشود و همه از آن تن میزنند؟ نه بازهم باید یک گام به عقب تر رفت. حکومت و سازمان حقوقی آن به شرطی عمل میکنند که حاکمیت وجود داشته باشد.
گرد و خاک فضای سیاسی فقدان وجود حاکمیت را پشت پرده میبرد، فقدان وجود حاکمیت نیز، سازمان حقوقی تنظیم کننده رفتارها را بی اثر میکند و در نتیجه حکومت معنای محصل خود را از دست میدهد. در هر فسادی میتوان به اشخاصی رسید که به این یا آن جناح تعلق دارند. اما پاسخ این سوال که چرا صف فساد این همه طولانی است، به فقدان وجود حاکمیت و حکومت به معنای اصیل آن مربوط میشود.
به تدریج مردم احساس میکنند نامها دال بر هیچ واقعیتی نیستند. مهم این است که همه هستی و مال و سرنوشت آنها در دسترس انحصاری گروه معدودی است و آنها هر کاری دلشان میخواهد میکنند. تنها راهی که برایشان مانده، دعا کردن است به اینکه منصف تر باشند و چیزی دست کم برای نسلهای بعدی بگذارند.
باید به احیای حاکمیت همت گماشت. حاکمیت تنها به شرط اعطای قدرت به مردم زنده میشود. وقتی حاکمیت زنده میشود، مردم به زندگی سیاسی به منزله پناهگاهی امن مینگرند. حاکمیت قلمروی بینابین ماست که همه چیز را تحت حراست مقتضیات منافع و خیر عمومی مردم میبرد و قانون را به حریمی مقدس تبدیل میکند. مرزهای تعیین کننده حدود و تکالیف را با وجدانهای فردی تحکیم میکند. حاکمیت همانقدر که شهروند مسئول میسازد به همان اندازه نیز برسازنده حاکمان محتاط در عمل و اقدام است. در پرتو حاکمیت حکومت جان میگیرد و مال و جان و آبروی مردم حراست میشود.
تنها یک پناهگاه قابل اعتماد از این آتش جان و سرمایه سوز وجود دارد: اعطای قدرت به مردم. مردم وقتی خود عهده دار قدرت شوند، معجزه روی میدهد. آتش گلستان میشود. اما اگر همین مردم عهده دار قدرت نباشند، لاجرم خود به هیزمهای تشدید زبانه آتش تبدیل میشوند. خودشان میسوزند و خانمان میسوزانند.
انتهای پیام