محمود دولت آبادی: تا لب گور هم خواهم نوشت
ایرنا نوشت: نویسنده رمانهای مشهور ایرانی، محمود دولت آبادی در جمع مردم شیراز در نشستی با نام «راوی سرزمین من» از نویسندگی گفت و این کلامش جان فزا بود: تا نفس دارم مینویسم، تا لب گور هم خواهم نوشت.
نامش محمود و نسبش دولت آبادی است، آنچنان با آرامش و وقار قدم برمیداشت که همه حاضران را منقلب کرده بود و همگی ایستاده تا زمان نشستنش و کمی بعدتر از آن بی وقفه تشویقش میکردند.
این نویسنده از اهالی خراسان، یکشنبه 8 اردیبهشتماه در تالار خوارزمی دانشگاه شیراز با مردم دیدار کرد، برایشان داستان خواند و از خود و کتابهایش، وطنش و مردم گفت.
او پدر بخش عظیمی از خاطرههای جمعی دوستداران ادبیات است که آثارش را نه تنها خوانندگان ایرانی که غیرایرانیها نیز میشناسند و جهان داستانهایش از جغرافیای کوچکی که در آن روی میدهد، به سرزمینهایی فراتر از مرزها کشیده میشود.
تالار خوارزمی دانشگاه شیراز، به پاس همین خاطرات مشترک، سراسر مملو از دوستدارانش شده بود، آنها که خودشان میگفتند با بسیاری شخصیتهای خلق شده به دست آقای نویسنده زندگی کردهاند.
دولتآبادی که به همت انجمن فرهنگ و سیاست دانشگاه شیراز در جمع دانشجویان و ادبیات دوستان حاضر شده بود، در بدو ورودش با خواندن داستانهای ‘طریق بسمل شدن’ و نیز ‘بیرونِ در’ سالن را در سکوتی عجیب فرو برد، بهگونهای که کمترین حرکتی بیشترین صدا را ایجاد میکرد.
سیل طرفدارانش پشت درهای سالن پر ایستاده بودند و برای آمدن سر و صدا به راه انداخته بودند که دولتآبادی سخنانش را قطع کرد و گفت: درها را بگشایید، بگذارید این جوانها بیایند داخل. تا ساعاتی بعد جمعیت مشتاق نشسته و ایستاده، سرپا و تکیه به دیوار زده در سکوت به سخنانش گوش فرا دادند.
دولتآبادی در ستایش شیراز، آن را ‘ شهر افسانهای’ خواند و گفت: افسانه معمولاً چهره دیگری از اسطوره است و در شیراز اسطورههایی آمدهاند که تا همیشه باقی خواهند ماند؛ گرچه در کار شکاندن اسطورهها هستیم و در کشور ما این ماجرا از صد سال پیش شروع شده است،حافظ اسطورهای پابرجاست و از آن دست افسانههایی است که کهنه نمیشود.
نویسنده ‘جای خالی سلوچ’ آرزو کرد پیش از آنکه سر بگذارد، بتواند همه آنچه در حافظ است را بفهمد و درک کند.
** زوال کلنل قالیچهای ابریشمی است
او در عین حال که به سیگار گوشه لبش آتشی میزد، گفت: در ادبیات هیچ چیز مهمتر از خود ادبیات نیست.
سپس درباره کتاب ‘زوال کلنل’ که از ابتدا نسخههای قاچاق و دست برده شده آن در کتابفروشیها توزیع شد، گفت: میخواستند با پخش کردن نسخه جعلی کلنل را ویران کنند و بعد مرا ویران کنند؛ اما من از کلنل چیزی را قیچی نکردم و یک بار هم در حضور وزیر ارشاد گفتم این کتاب قالیچهای ابریشمی است که پشت و رویش یکی است؛ حتی یک کلمه از آن را نمی توانم بزنم، شما اگر میتوانید بزنید؛ اما نمیشود.
نویسنده ‘روزگار سپری شده مردم سالخورده’ ادامه داد: آنچه از کلنل در نزد من است، نه زیاد است و نه کم؛ اما آنچه منتشر شده کاملاً قلابی است. کلنل را موقتاً خراب کردند؛ اما اصلش پیش من است.
او با اشاره به علاقه مندی سبک زندگی و داستان نوشتن نویسندگان بزرگ دنیا ادامه داد: هر نویسنده یک جوری کار میکند، نویسندگانی در دنیا بودهاند که علاقه داشتم سرنوشت و روش کارشان را بخوانم، برخی هشت صبح مینویسند، برخی ظهر، برخی پیش از طلوع و برخی شب؛ اما من اینطور نیستم. گاه گاه چیزی در ذهنم اتفاق میافتد و آن را مینویسم، این اتفاق ممکن است چند ماه زمان ببرد و گاه ممکن است تا ده- دوازده سال به طول بینجامد.
** نویسندگی قماری است که بردی در آن نیست
خالق کتاب ‘سلوک’ نویسندگی را همچون قماری دانست که بردی در آن نیست. او معتقد است: در این قمار وقتی ببری تازه باختهای و میبینی تمام زندگیات را گذاشتهای. من از این رو است که نسبت به فرزندانم احساس شرم دارم؛ چون هنر همه چیز آدم را میطلبد.
او ادامه داد: برخی موانع بیرونی در نوشتن هست که میخواهد شخص را منحرف کند، بهخصوص در دوران جوانی. جوان دوست دارد بنویسد تا عدهای از او تعریف کنند که البته همیشه دوستانی هستند که آدم را تشویق کنند؛ اما وقتی با جامعه مواجه میشود میشنود که مردم میگویند اگر این اثر چاپ نمیشد، چه میشد؟! به همین دلیل است که باید پایهای برای خودت پیدا کنی، برای زندگی و کار خودت و تا بتوانی به نوشتن ادامه دهی.
دولتآبادی ادامه داد: زمانی به من گفتند داری خلاف جریان شنا میکنی، گفتم راه من همین است. مرا دهاتی خطاب کردند؛ اما من نگذاشتم هیچ یک از این زخم ها به قانقاریا بدل شود همه را با کار و دقت و ورز دادن ذهن و زحمت کشیدن درمان کردم.
نویسنده کتاب ‘ دیدار بلوچ’ ابراز کرد: کسانی که باید آثار من را میدیدند، کم دیدند؛ اما مردم دیدند و درک کردند و حالا یک خویشاوندی بین ما وجود دارد.
** خواستم خودم منتقد خودم باشم
او ادامه داد: ده سال تصمیم گرفتم هر سال بیش از یک داستان کوتاه ننویسم؛ به این معنا که خودم به خودم ایراد بگیرم، بازنویسی کنم و آثار دیگران را بخوانم. با این کار خواستم خودم منتقد خودم باشم و موفق شدم و نزدیک ده سال این عهد را به جا آورم.
دولت آبادی یکی از بدترین اتفاقات زندگیاش را زندان رفتن عنوان کرد و اظهار کرد: راه رفتن در این کشور مثل راه رفتن در سنگلاخ است؛ اگر بلدی راه برو، اگر نیستی تکلیفت را از اول با این مسیرها روشن کن.
برنده جایزه ادبی هوشنگ گلشیری بیان کرد: من همیشه با فکر خودم زندگی کردم، نویسنده صداست، صدای عمیق جامعه است، صدایی سطحی نیست؛ گرچه قضاوتهای سطحی در مواردی وجود دارد.
این نویسنده اهل سبزوار بیان داشت: من برای خودم از ابتدا پایهای قائل شدم، آن پایه مسأله من ومملکتم بوده است. برای مملکت خودم را همیشه ذره ای دیدم در مقابل توفانی که در کشور حرکت میکرد و در زمانی بخصوص تشخیص دادم ما باید با دنیا وارد یک رابطه معقول شویم، بعد از جنگ هر چه نوشتهام در این جهت بوده که بگویم ما نمیتوانیم مردم توی قوطی باشیم، امروز بشر با بشر در تماس است.
دولت آبادی گفت: به یاد نمی آوردم از کودکی و نوجوانی تا امروز از امیری یا وزیری چیزی خواسته باشم. به گمانم اگر بخواهم فکر کنم دیگری درباره من چگونه فکر میکند، همیشه باید فکر کنم که دیگری درباره من چه فکر میکند، از چنین آدمی نویسنده به وجود نمیآید.
** ذهنم در آینده سیر میکند
خالق رمان کلیدر، دوست داشتنی ترین شخصیت داستانهایش را شخصیتی خواند که هنوز خلق نکرده است و گفت: خیلی دوست ندارم به عقب برگردم و بگویم چه کردهام، این، آدم را متوقف میکند؛ چون ذهنم در آینده سیر میکند؛ به همین دلیل است که وقتی اثری را تمام میکنم از ارتباط با آن کار خارج میشوم.
دولتآبادی با صدایی گیرا و لحنی متفکر گفت: من با قدرت حکیم ابوالقاسم فردوسی و به احترام وسعت نگاه حافظ زندگی را تحمل میکنم.
زمان به پایان رسید و دولت آبادی میخواست برود؛ اما جمعیت حاضر و مشتاق چنان بودند که او را رها نمیکردند؛ ناچار میزی در پارکینگ کتابخانه خوارزمی گذاشتند و آقای نویسنده ناچار شد بنشیند و برای مردمی که با او و در گذشتههای آثار او زندگی میکردند، کتابهایی را به یادگار امضا کند.
براساس کتاب های این نویسنده، کارگردانان نامی ایران، فیلم هایی اقتباس کرده اند و ساخته اند که می توان به فیلم های سینمایی خاک، تنگنا، مادیان … اشاره کرد.
انتهای پیام