ایرانشهر یا ایرانستان؟ | محمد قوچانی
‘محمد قوچانی’، سردبیر سازندگی در یادداشتی در این روزنامه نوشت: سخن ناتمام حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمد خاتمی دربارهی ضرورت فدرالیسم در ایران در دیدار با شورای شهر تهران به نقد تمامعیار دکتر سیدجواد طباطبایی بر این رأی منجر شده است. تا جایی که برخی تحلیلگران از آن به یک شکاف در اصلاحطلبان و روشنفکران ایران یاد کردهاند غافل از آنکه رابطهی خاتمی ـ طباطبایی رابطهای سیاسی نیست؛ نسبتی فکری است. میان این دو بزرگ از گذشته در دههی ۷۰ رابطهای معرفتی وجود داشت که شاهد آن تقدیر و تشکر سیدمحمد خاتمی از سیدجواد طباطبایی در مقدمهی کتاب «از دنیای شهر تا شهر دنیا»ست که درسگفتارهایی در اندیشه سیاسی غرب بود و ظاهراً دکتر طباطبایی به عنوان استاد اندیشه سیاسی کتاب حجتالاسلام والمسلمین خاتمی را خوانده و نکاتی را با مؤلف در میان گذاشته است. از سوی دیگر سیدجواد طباطبایی بر بسیاری از اصلاحطلبان بهخصوص مؤسسان جبهه مشارکت حق استادی دارد؛ در همان دورهای که افرادی مانند سیدمصطفی تاجزاده، محسن امینزاده و ابراهیم اصغرزاده و… فارغ از مسئولیتهای سیاسی به نهاد دانشگاه بازگشتند و دوباره درس؛ اینبار علوم سیاسی خواندند و لاجرم شاگرد استادان دوران طلایی دانشکده حقوق و علوم سیاسی مانند دکتر حسین بشیریه، دکتر سیدجواد طباطبایی، دکتر عباس میلانی و… شدند.
اما در همین دوران با فشار راستگرایان و اصولگرایان وقت سیدجواد طباطبایی که معاون پژوهشی دانشکده حقوق و علوم سیاسی هم بود و استادی برجسته به حساب میآمد، از دانشگاه اخراج شد. اتهام او ظاهراً به طرح نظریه امتناع اندیشه سیاسی در ایران بازمیگشت و به تعبیر دکتر محمدرضا عارف، رئیس وقت دانشگاه تهران در دیدار با دکتر سیدجواد طباطبایی اتهام استاد، لیبرالیسم و ناسیونالیسم بود. با وجود اینکه در ادامهی پژوهشهای سیاسی سیدجواد طباطبایی روشن شد که نظریه «امتناع» در اندیشه سیاسی در دوران «انحطاط» مسلمین روی دیگری هم دارد که در نظریه مشروطهخواهی به نوزایش اندیشه سیاسی در ایران منتهی میشود؛ با وجود این هرگز اتهام از دامان استاد زدوده نشد و سیدجواد طباطبایی به خانهی خود بازنگشت. حتی زمانیکه اصلاحطلبان دوباره به قدرت رسیدند و سیدمحمد خاتمی از مقام معلم تاریخ اندیشه سیاسی به ریاستجمهوری رسید، امکان بازگشت سیدجواد طباطبایی به دانشگاه فراهم نشد. اصلاحطلبان نیز با وجود آموختن علم سیاست جدید نخست نفوذ حسین بشیریه به سوی «جهان وطنی» تازهای رفتند در آن دهکده جهانی بازسازی مدرن نظریه امت واحده با «جامعه بیطبقه سوسیالیستی» بود و از نظریه مبنایی «دولت ـ ملت» که مبنای آزادیخواهی جدید است، غفلت کردند. آنان همچنان اسیر کارل مارکس و سیدجمال بودند. طباطبایی پس از اخراج به فرنگ بازگشت و پس از چند سال در سال ۱۳۸۰ در دورهی اصلاحات دوباره به ایران آمد و پژوهشهای خود را پی گرفت و به تکامل در آن رسید و از مقام پژوهشگری به نظریهپردازی ارتقاء یافت.
طباطبایی در دو رسالهای که ابتدا از سوی دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امورخارجه منتشر شده بود، از «زوال»اندیشه سیاسی در ایران حرف زده بود و در تقریر سقوط اصفهان این زوال را روایت کرده بود و منتقدانش نیز دهها رساله در باب اندیشه سیاسی نزد متفکران مسلمان در جوابش نوشتند اما در نهایت این سیدجواد طباطبایی بود که خود تکمله اندیشهاش را نوشت و در سال ۱۳۸۵ در کنگرهای که اصلاحطلبان در یکصدمین سال نهضت مشروطیت برقرار کردند و اتفاقاً سیدمحمد خاتمی سخنران افتتاحیه آن بود، سیدجواد طباطبایی به خواست اصلاحطلبان پای تریبون رفت و از احیای اندیشه سیاسی در ایران با نهضت مشروطیت براساس مبانی آخوند خراسانی و میرزای نائینی حرف زد و این نقطه اشتراک خاتمی و طباطبایی شد که خاتمی نیز در سالهای اخیر متوجه تجربه میرزاینائینی در فقه سیاسی شده بود و همچون سیدمحمود طالقانی به اصول نائینی بازگشته بود.
با وجود این، نظریه سیدجواد طباطبایی رکن دیگری هم دارد که اصلاحطلبان از آن همواره غفلت کردهاند و آن نظریه ایران است. سیدجواد طباطبایی که در دهه ۷۰ از سوی اصولگرایان به غربگرایی متهم میشد، گذشته از تسلط به مبانی غرب و غربشناسی (که در فهم او از ماکیاوللی روشنتر از همه است) درک درستی از فرهنگ اسلامی و ایرانی دارد که در کمتر روشنفکر عرفی وجود دارد. طباطبایی به صورت همزمان دو رشته اثر دارد: اول تاریخنگاری اندیشه سیاسی غرب و دوم تاریخنگاری اندیشه سیاسی ایران و اسلام. پژوهشهای طباطبایی او را به بحث کانونی «ایران» میرساند. اینکه ایران و ایرانشهر باید بهعنوان کانون اندیشه سیاسی در ایران قرار گیرد و بدون توجه به مباحث نژادی و نژادپرستانه و آریاگرایانه این «ایران فرهنگی» است که محور اندیشه سیاسی باید قرار گیرد. سیدجواد طباطبایی وظیفه فیلسوف سیاسی ایرانی را تفکر درباره ایران میداند و نه فقط ترجمه فلسفه سیاسی غرب. «ایران فرهنگی» به عنوان قلب «ایرانشهر» در اندیشه سیاسی طباطبایی پیش از همه در قرون چهارم و پنجم هجری شمسی یعنی ایران پس از اسلام تبلور مییابد و «قهرمانان ملیِ» طباطبایی، شاعران و نویسندگان و حکیمانی مانند فردوسی و حافظ و سعدی و سهروردی و فارابی و خواجه نظامالملک طوسی و خواجه نصیرالدین طوسی تا ملاصدرا هستند که از آن پس، با زوال صفویه زوال اندیشه سیاسی اسلام و ایران به اوج خود میرسد.
نقطه کانونی «ایران» و تمامیت ارضی و وحدت سرزمینی و اتحاد فرهنگی آن چیزی نیست که سیدجواد طباطبایی با آن شوخی کند و دربارهی آن مسامحه کند. به عنوان یک مخاطب سیدجواد طباطبایی که پیگیر کارهای آشکار و تلاشهای کمتر آشکار او در این سالها بودهام، میدانم که او به عنوان یک ایرانی آذریزبان که رسالهی ارزنده «مکتب تبریز» را دربارهی نقش آذربایجان در نهضت تجدد ایران نوشته است، تا چه اندازه با تجزیهطلبان بهخصوص پانترکیستها در ستیز آمده است و یکتنه بدون هیچگونه حمایت سیاسی با نویسندگانی که در این سالها به نام فدرالیسم تجزیهطلبی را ترویج میکنند مبارزه تئوریک کرده است. این آذری پارسیگو اهمیت زبان فارسی را از همه زبانهای ایرانی در فهم فرهنگ و تمدن ایرانی و اسلامی بیشتر میداند و به روایتی «ایرانشهرِ» واقعی او نه ایران باستان که زبان فارسی است. در آثار طباطبایی هیچ ستایش غلوآمیزی از کوروش و داریوش و آریاییان وجود ندارد. اساساً طباطبایی باستانگرا نیست، اما «فارسی» را نه یک نژاد که یک زبان و از آن برتر یک فرهنگ میداند که در آن اسلام و ایران به هم رسیدهاند. مهم نیست که مذهب مختار طباطبایی چیست. این حوزه خصوصی اوست اما طباطبایی اسلام شیعی را نه به عنوان یک ایدئولوژی که به عنوان یک فرهنگ رکن این تمدن و تفکر میداند.
از نظر سیدجواد طباطبایی بزرگترین خطری که ایران امروز را تهدید میکند، نه تحریم که توطئه دشمنان ایران برای فروپاشی سیاسی و اجتماعی آن است. موج روشنفکران چپ که از ایران به عنوان کشوری کثیرالملة یاد میکنند، در واقع بخشی از پروژهی فروپاشی ایران از سوی دشمنان عرب و ترک و عبریزبان است.
بدیهی است که اندیشه سیاسی و دینی سیاستمدار نیکخواه و نیکنفس و پاکدستی مانند سیدمحمد خاتمی که عطای ریاست را به لقای آن بخشیده است، از این جریانها به دور است و شاید به همین علت سیدجواد طباطبایی نقد خود بر سخن سیدمحمد خاتمی را با ابراز شگفتی آغاز کرده است و از ایشان میخواهد که از عوارض این سخن جلوگیری کنند. در این میان البته نقدهای طباطبایی بر برخی اصلاحطلبان پابرجاست. همان دوستانی که مفهوم ایران به عنوان یک مفهوم تاریخی و فلسفی از آثارشان غایب است و چندی پیش یکی از روشنفکران دینی یا معنوی؛ مصطفی ملکیان از اساس منکر وجود مفهومی به نام ایران شده بود. ملکیان چندی است که به قطب برخی اصلاحطلبان بدل شده است.
در چنین موقعیتی سیدجواد طباطبایی بهعنوان یک متفکر مستقل هیچ ابایی از نقد این اصلاحطلبان هم ندارد و همچون بسیاری از شهروندان ایران این چپ و راست زدنها را بیهوده میشمارد. سیدجواد طباطبایی در اینجا به همان اندازه منتقد این اصلاحطلبان است که منتقد اصولگرایان که ایران را از یاد بردهاند و آن را فرع بر رقابتهای جناحی خود میدانند. طباطبایی مدیون هیچ جناحی نیست که یک جناح مقدمات اخراج او از دانشگاه را فراهم ساخته و جناح دیگر زیر این حکم را امضا کرده و دستکم در برابر آن سکوت کرده است. جدا از مسائل فردی و شخصی اما از نظر فکری و نظری هم سیدجواد طباطبایی منتقد این اصلاحطلبان است.
درواقع اصلاحطلبی از نوع چپ اسلامی یا روشنفکری دینی ریشه در آرای سیدجمالالدین اسدآبادی دارد که مدافع اتحاد اسلام آن هم تحت لوای نظریه خلافت و انکار تمایز تشیع و تسنن و ایران و دیگر نقاط جهان اسلام بوده است و اکنون به نوعی جهانوطنی و انترناسیونالیسم روی آورده که در ماجرای رفراندوم اقلیم کردستان عراق در چند حزب اصلاحطلب افراد منفردی پیدا شدند که از این مساله دفاع کردند. لیبرالیسم طباطبایی بر مفهوم دولت – ملت بنا شده است که معنایی فراتر از ناسیونالیسم رمانتیک مبتنی بر خون و نژاد برتر دارد و این مرز آن با فاشیسم و راسیسم است. درک این مساله که سیدجواد طباطبایی نه فاشیست است و نه سوسیالیست، نه روشنفکر دینی است و نه لائیک، نه اصلاحطلب سنتی است و نه اصولگرا، از جامعه روشنفکری به شدت قطبی ایران برنمیآید که حتی متفکری جمهوریخواه چون نیکولو ماکیاوللی را سالها سلطنتطلب میخواندند چراکه فقط «شهریار» را خوانده بودند و تا دهه ۷۰ ترجمهای از «گفتارها»ی ماکیاوللی را در دست نداشتند. اما از سیاستمداری ملی چون سیدمحمد خاتمی انتظار میرود مانع از برداشتهای نادرست از نظریه توزیع قدرت در اندیشه اصلاحات شوند. خاتمی بهدرستی پایهگذار نهاد شوراهای شهر در جمهوری اسلامی شد و تفکر کمونیستی «همه قدرت در دست شوراها» که مبنای اتحاد شوروی و نظریه مختار روشنفکران چپ در سال ۱۳۵۷ بود را به نهاد شورای شهر بدل ساخت که فهمی معتدل از آن اندیشه چپ است. هرچند که تاکنون این «شوراها» نتوانستهاند چندان به کارآمدی دموکراسی کمک کنند اما نمیتوان اهمیت نهادهای شهری در بسط دموکراسی را از یاد برد.
این نهاد در نهضت مشروطیت هم وجود داشت و کلمه «انجمن» شهر پیش از «شورا» که مفهومی نزدیک به سوسیالیسم است. گویای نظریه توزیع قدرت است. اما انجمنهای شهر به عنوان پارلمان شهری با فدرالیسم از زمین تا آسمان متفاوت است. فدرالیسم اقوام ایرانی (و نه ملتهای ایران) را در مقابل هم و در معرض طمعورزی دشمنی قرار میدهد که «اران» را جمهوری آذربایجان و «حجاز» را عربستان سعودی نامیده است تا با آذربایجان و عربستان ایران (خوزستان) اشتباه شود. عمدهی این تجزیهطلبان با هماهنگی سرویسهای امنیتی خارجی علیه ایران توطئه میکنند و چاره کار مبارزه با آنان تقویت توسعه و آزادی و دموکراسی در ایران است، نه تجزیه حاکمیت ملی دولتی که حتی در درون نهاد قدرت هم از قدرت زیادی برخوردار نیست. تبدیل ایران به ایرانستان آرزوی کهنی است که دشمنان ایران در سر میپرورانند و درنهایت به تقویت سلطنتطلبان میانجامد که چاره وحدت ملی ایران را در سلطنت میجویند اما از موضع جمهوریخواهی میتوان از یک حاکمیت ملی یکپارچه با تقویت انجمنهای شهری و نه شبهدولتهای فدرال محلی استفاده کرد که معلوم نیست تا کجا پیش برود.
اصلاحطلبی بهعنوان یک جناح سیاسی نیازمند بازخوانی مبانی اندیشه سیاسی خویش است. فهم موضوع ایران مهمترین سنگبنای این ساختمان بلند است که اگر معمار آن را کج بگذارد تا ثریا هم کج میرود و اینکه وقت آن است که سیدمحمد خاتمی سخن خود را تمام کند.
به اینکه سخن سیدمحمدخاتمی ناتمام عرضه شدایرادی میتوان گرفت ولی نحوه برخورد سیدجوادطباطبایی (مخصوصا اکنون که ارتباط هردواندیشه ونقدها وتکمیل ان نظریات بین گردیده)مناسب شانیت نویسنده ومخاطب نبود….
سلام-در روایات اسلامی صدر اسلام چهاره قرن قبل از نشنه های نزدیکی ظهور امام زمان (ع) را یکیش جنگ بین آذربایجان وارمنستان عنوان کردند پس در آن دوران شمال آراز را آذربایجان می دانستند مرحوم محمد امین زاده می گوید با آذربایجان نامیدن جمهوری آذربایجان مشکل دارید در مورد زبان مشترک مذهب موسیقی لباس فرهنگ و….را چگونه می خواهید ندیده بگیرید ؟ با نقاق وپرروئی —شما که انصاف نیوز هستید و بقول حضرت علی (ع) خلاصه دین انصاف است در جلسات خود آزادا منشانه و باعقلانیت موضوع را مجددا به بحث بگذارید ودست از سانسور ودروغ بردارید
جناب آذربایجان و پیرامون !!!!! فکر نمی کنم در تاریخ کسی به اندازه پان ترکیستها دروغ گفته باشد و تاریخ سازی و هویت تراشی کرده باشد . چنانکه ولادیمیر مینورسکی خاورشناس روس در مورد ایشان گفته : «هر جا که پرسش حلنشدهای در زمینه فرهنگ قومهای شرق باستان پدید آید ترکان بیدرنگ دست خود را همانجا دراز میکنند » .
همچنین مینورسکی ضمن انتقاد از روش مورّخان پانترکیست، بیان میدارد که «مسائل علمی حلنشدهای در زمینه فرهنگ اقوام شرق باستان» بستری برای جعل تاریخی و توجیه مقاصد ایدئولوژیک پانترکیسم فراهم ساخته است .
همچنین جالب است بدانیم این پان ترکها که نسب خود را به گرگ آسنا می رسانند در جنایت و آدم کشی و بی ناموسی و تجاوزگری و خباثت و رذالت دست کمی از گرگ نیز ندارند و اگر چنین نبودند نمی توانستند مثل غده سرطانی از مغولستان و غرب چین تا شرق اروپا نفوذ و سایه کثیف و بد خیم خود را گسترش دهند و جالب است بدانیم که این پان ترکیستهای آدم کش تنها پنج نسل کشی آنهم در قرن بیستم انجام دادند : 1) نسل کشی ارامنه با یک و نیم میلیون کشته ؛ 2) نسل کشی یونانیان با 500 هزار کشته ؛ 3) نسل کشی آشوریان با 300 هزار کشته ؛ 4 ) نسل کشی کردها با دهها هزار کشته ؛ 5 ) نسل کشی علویان با دهها هزار کشته .( البته اینها تنها جنایت آنها در قرن بیستم است و خدا می داند در گذشته اینها چه جنایتهایی مرتکب شده اند ؛ برای مثال یکی از اولین کشتارهای های ترکان ، کشتار ایرانیان از قرن پنجم تا قرن هفتم و هشتم است . متاسفانه این نسل کشی ها مغفول مانده است . نسل کشی و وحشی گری اقوام ترک تا حدی بوده است که اصطلاح ترکتازی در زبان فارسی برای بیان وحشیگری است . برای مثال انوری شاعر عصر سلجوقی قصیده ای دارد در بیان وحشی گری ها و تجاوزگری های قوم ترک غز که با این دو بیت شروع می شود : به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر نامه اهل خراسان به بر خاقان بر نامهای مطلع آن رنج تن و آفت جان نامهای مقطع آن درد دل و سوز جگر ) ) در خصوص ترکها باید بدانیم این ملت هیچ ریشه ای در تاریخ ندارد . گرچه سعی می کند برای خود ریشه تراشی و تاریخ سازی و هویت بافی کند مثل اینکه بگویید سومری ها چون زبان التصاقی داشتند و چون ترکی نیز زبان التصاقی است پس سومری ها ترک بوده اند و این از بزرگترین جوکهای تاریخ است زیرا اگر داشتن زبان التصاقی نشانه ترک بودن است پس بسیاری از آفریقایی ها که زبانشان باتنو است پس ترک هستند چون زبانهای باتنو هم التصاقی است و یا کره ای ها و ژاپنی ها هم ترک هستند و یا مالزی ها و اندونزی ها هم ترک هستند چون زبانشان جزو زبانهای استرونزیایی است و این زبان التصاقی است و البته زبانهای التصاقی زیادند و همین بسنده است . در خصوص ترکها همانطور که گفتیم بی ریشه ترین قوم جهان هستند آنها نه اسطوره خاصی دارند ( دده قورقود یک حماسه 200 و 300 ساله است و همانطور که می دانیم حماسه با اسطوره فرق دارد ) و نه فیلسوف خاصی دارند ( تنها فیلسوفی که برخی می گویند ترک بوده فارابی است حال آنکه می دانیم فاراب آن زمان شهری مرزی در خراسان بزرگ بوده و آن زمان ایرانی نشین بوده ولی بعدها که ترکها هجمه و حمله آوردند ترک نشین شد و نامش هم به اترار تغییر کرد و البته بعضی هم معتقدند که وی اهل فاریاب افغانستان فعلی بوده است ) . همچنین ما هیچ پیامبر ترک سراغ نداریم و هیچ دین ترکی نمی شناسیم و این دلالت بر بی ریشگی این قوم دارد که نه دینی خاص خود دارد و نه پیامبری بر آمده از فرهنگ خود . چنانکه در دوران معاصر هم ما روشنفکر و متفکر شاخص ترک در حد و حدود نصر حامد ابو زید مصری یا محمد ارکون الجزایری یا محمد عابد جابری مراکشی و یا عبدالکریم سروش ایرانی یا نقیب الطاس مالزیایی و یا فضل الرحمان پاکستانی و… سراغ نداریم .
به هر حال شاید علت این همه اصرار و تعصب ترکها بر زبانشان همین باشد که اینها اصلا چیز دیگری ندارند که بخواهند بدان تمسک جویند . نه دینی و نه پیامبری و نه فیلسوفی و نه متفکری و … ( جالب است در فهرستی که در آن 100 شخصیت تاثیرگذار تاریخ معرفی شده اند به جز چنگیز خان هیچ ترکی وجود ندارد در حالیکه سه شخصیت ایرانی یعنی : مانی و کوروش کبیر و زردشت وجود دارند ).
دشمن که نمیآید به آدم بگوید فارسجان ترک دشمن تو است! به تدریج طوری رویت اثر میگذارد که بدون این که حواست باشد کمکش کنی و به ۳۰ میلیون هموطن ترک خودت (اهالی استانهای آذربایجان غربی، آذربایجان شرقی، زنجان، اردبیل، قزوین، گلستان، خراسان شمالی و شیراز قشقایی) بگویی بیهویت و بیریشه!
این حرف حتی توهین به خودتان هم به شمار میآید چون همین بیریشهها حداقل هزار سال بر ایران حکومت کردند.(سلجوقیان، غزنویان، خوارزمشاهیان، صفویان، افشار، قاجاریه، …)
حتی آیتالله خامنهای رهبرمون هم ترک هستن!