وجدان عمومی در برابر دو قتل
علی دادخواه در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «وجدان عمومی در برابر دو قتل» نوشت:
در تابستان ۱۸۴۶، هنری دیوید ثورو، نویسندهی تاثیرگذار آمریکایی، پس از آنکه از پرداختن مالیات سرانه به مأمور محلی سر باز زد، شبی را در زندانی در ماساچوست گذراند.
ثورو بعدها با بحث دربارهی آن نافرمانیِ جزئی در مقالهای با عنوان «در باب وظیفهی نافرمانی مدنی» به آن شهرتی جهانی بخشید. او در آن مقاله شرح میدهد که نخواست از دولت فدرالی حمایت کند که به بیعدالتی و بهویژه، در مواردی مثل بردهداری و جنگ آمریکا و مکزیک ادامه میدهد. (مقاله خوب آرنت خطاب به ثورو: جهان را تغییر بده، نه خود را، اثر کیتی فیتزپاتریک، نویسنده، ویراستار و مدرس دانشگاه در ونکور را که دبیر بخش علوم انسانی نشریهی لس آنجلس ریویوآو بوکز است را با ترجمه سپیده جدیری در این مورد ببینید، مباحث ابتدایی را من از مقاله نامبرده وام گرفتهام)
هرچند این مقاله در زمان حیات خود ثورو چندان جلب توجه نکرد اما نظریهی او در باب نافرمانی مدنی بعدها الهامبخش بسیاری از اندیشمندان سیاسی جهان از تولستوی گرفته تا گاندی و مارتین لوترکینگ شد. ثورو عقیده توماس جفرسون را قبول داشت که میگفت: ” آن حکومتی بهتر است که کمتر حکومت کند. “! ثورو البته این عقیده را مانیفست زندگی خود کرده بود؛ زندگی ساده که در آن خبر چندانی از ” خواستن” نبود.
همانطور که پاتریکمی نویسد، آرنت اما با این استدلال ثورو موافق نبود. او در مقالهای که در «نیویورکر» منتشر کرد، نوشت که ثورو در واقع «نافرمانی مدنی» نکرد و فلسفهی اخلاقی ثورو را مغایر با «روح جمعی» دانست. آرنت این استدلال ثورو را قبول نداشت که «شهروند هرگز نباید حتا برای لحظهای از وجدان خود به نفع قانون صرفنظر کند.» او معتقد بود که ثورو اشتباه کرد که اساس نافرمانی مدنی را بر «وجدان فردی» گذاشت و وجدان را «شخصیتر» از آن دانست که برای توجیه عمل سیاسی به کار رود. چپگرایانی که به رفتار مأموران مهاجرت آمریکا با پناهجویان اعتراض میکنند، از وجدانشان تبعیت کردهاند اما کیم دیویس –دفتردار محافظهکار شهرستانی در کنتاکی نیز که در سال ۲۰۱۵ از صدور جواز ازدواج برای همجنسگرایان سر باز زد، از وجدانش تبعیت کرده بود. همانطور که زانوهای درک شاوین هم از وجدانش دستور میگیرد وقتی که حتی صدای التماسهای جورج فلوید را نمیشنود وقتی که در طول چهار دقیقه، ۱۲ بار میگوید:”Please” (تو رو خدا) و التماس میکند که شاوین زانویش را از روی گردن او بردارد. و یا دستان پدر رومینا هم وقتی شبانه با داس سر دختر ۱۳ سالهاش را میبرد از وجدانش دستور میگیرد، وجدانی که البته فرای مهر پدر و فرزندی است و مسلماً جنبه تاریخی و اجتماعی ِآنرا حمایت میکند. آری! آرنت درست میگوید وجدان به تنهایی میتواند برای توجیه هر نوع باور سیاسی به کار گرفته شود، اما این اخلاقی بودنِ عمل را تضمین نخواهد کرد. همانطور که میتواند برای توجیه هر عمل اجتماعی بکار رود که صورتی از جنایت است مانند ناموس کشی ولی به هیچ وجه دارای ماهیت اخلاقی نمیتواند باشد. حتی اگر باور ایدئولوژیک سترگی پشت آن پنهان باشد.
موضوع بحث ما نافرمانی مدنی نیست اما آنجایی که سبب جنبشهای فراگیر اعتراضی میشود مانند آنچه که در جنبش مدنی سیاهپوستان امریکا به رهبری مارتین لوتر کینگ روی داد؛ ما میتوانیم به نقطه نظر آرنت بیشتر توجه کنیم که:” برای اینکه قانونشکنی، نافرمانی مدنی به شمار آید، باید آشکار و عمومی رخ داده باشد”. حرف او واضح است: اگر شما در خلوت خودتان دست به قانونشکنی بزنید، تنها مرتکب جرم شدهاید اما اگر در حرکتی اعتراضی دست به قانونشکنی بزنید، آن وقت است که کار مهمی کردهاید. بحث من اما دشواری زیادتری نیز با خود همراه دارد. زیرا از طرفی میبایست به بحث وجدان اخلاقی بپردازم. مسئلهای که ژیژک در بحث خشونت پیش میکشد:” چیزی که همواره اگاهی اخلاقی ساده را غافلگیر میکند این است که چگونه همان افرادی که نسبت به دشمنانشان مرتکب اقدامات خشونت بار وحشتناک میشوند میتوانند نسبت به اعضای گروه خودشان انسانیت صمیمانه و دلسوزی مهربانانه نشان دهند. آیا شگفت نیست که همان سربازی که غیرنظامیان بی گناه را قصابی میکرد آماده بود جان خودش را فدای واحد نظامی خویش کند؟ یا فرمانده ای که دستور تیراندازی به گروگانها را میداد میتوانست همان روز عصر نامهای سرشار از عشق صمیمانه به خانوادهاش بنویسد؟”
یعنی باید ابتدا به این سؤال مهم پاسخ دهیم چرا وجدان ما گاهی فرمانهای غیراخلاقی میدهد و برای اینکار دلایل کاملاً منطقی و درست همدارد؟ و دشواری دیگری که من با آن مواجه هستم آنست که چگونه میتوان دست به نافرمانی علیه قوانینی زد که به دلیل نقص و یا اشتباه پشتیبانی خشونت و تبعیض هستند ولی در عینحال به روح دموکراسی و مدنیت هم آسیبی نرساند؟
اینجاست که باید از مارتین لوتر کینگ کمک گرفت. او تغییر برای حقوق مدنی سیاهان را “کنشگری سخت “میدانست که به نفع دموکراسی آمریکایی است و از این جهت به نفع غیر رنگینپوستان هم هست چون دموکراسی آنان را کامل میکند. درحالی که قانون اساسی تنها یک “کاغذ نرم” است که نیازمند کنشگریهای سخت برای اجرا و تغییر است.
البته این پرسش را از من خواهید کرد چرا به بحث نافرمانی مدنی پرداختهام؟! و مسلم آنست که پاسخ من ابداً سیاسی نیست. هر چند هر گونه گام زنی در این وادی البته سویه سیاسی خواهد گرفت. فرق بین نحوه حکمرانی درایالات متحده و قتل جرج فلوید با آنچه که بر ما میرود و گذشته است از امسال خودسوزی سحر خدایاری برای اعتراض به ممنوعیت ورود بانوان بانوان به ورزشگاهها و این اخیراً آنچه که برای رومینا در خانه پدری روی داده چیست؟ البته جز اینست که این فقرات هیچ کدام جبه مبارک ما را تکانی نداده و همچنان و با جدیت تمام به زندگی خود ادامه میدهیم و همواره منتظر آن هستیم که تغییرات اساسی از سوی کسانی دیگر و در جای دیگری روی دهد. در امریکا هم با خبرنگاران برخورد میشود، در آنجا هم رسانهها محدود میشوند و در آنجا هم ظلم و بیعدالتی میشود. ولی مردم بسیار رشید و مقاوم به دنبال حق خود میروند. واین چیزی است که من میخواهم بدان نیشتر بزنم. فرق وجدانیات ما با آنها. آن درونیاتی که ضدخشونت است، حافظ و مراقب حقوق دیگریست و البته اخلاق را ارج مینهد. و البته بشدت هم عمومی است نه اینکه هر کسی برای خودش اخلاقیاتی بتراشد. و اینجاست که بحث من شروع میشود. یعنی نافرمانی مدنی باید بر تغییر این وجدانیات و اخلاقی کردن مناسبات اجتماعی و سیاسیمان پیش برود نه اینکه فوراً برویم بر سر موضوعات بنیان افکن سیاسی و تغییرات بزرگ انقلابی.(چیزی که مورد علاقه ما ایرانیهاست و ظاهراً آنرا خوب هم بلد هستیم که در طول یکصد سال دو انقلاب راه انداختهایم).
در حالیکه وقتی افرادی مثل مارتین لوتر کینگ، گاندی و یا لئوتولستوی درباره عدم خشونت صحبت میکنند اعتقاد دارند که عدم خشونت پایانی اعزام ندارد که بشود با یک جنبش سیاسی یا انقلاب بدانخاتمه داد. بلکه یک تداوم مستمری است که اتفاقاً برای این افراد مثلاً گاندی یا لوترکینگ شکلی رواقی هم دارد. یعنی خود فرد که در اینباره فعالیت میکند اول خودش را میخواهد ببیند و تغییر دهد. گاندی سخن زیبایی دراینباره دارد که عدم خشونت چون امری مستمر و مداوم هست، یک لباسی نیست که شما امروز به تن بکنید و فردا در به یارید. حتی یک مرام سیاسی هم نیست که بگوییم امروز من طرفدار آن میشوم (مثلاً جنبش اصلاحات در ایران) و فردا دیگر طرفدارش نیستم!. و به همین دلیل است که سیر تمدن خواهی و سیر تمدن سازی با سیر خشونت پرهیزی همیشه همراه بوده است. یعنی خشونت پرهیزی به هر حال به عنوان یک مرام اخلاقی و به عنوان یک آموزش فلسفی همیشه سعی کرده که کشورها را و افراد جوامع انسانی را با وجدانهای مختلف، بیشتر به طرف اخلاق شدن ببرد. به عبارت دیگر تمدن بودن و به سوی تمدن گام برداشتن مستلزم مهار خشونت است و نه الزاماً پیشرفتهایی که ما پیدا می کنیمدر زمینه دمکراسی و ابزارهای آن و یا مدرن شدن.
من با این حرف مارکس سرسازگاری ندارم که خشونت مادر تمدنهاست، حتی اگر قبول کنیم که تاریخ و خشونت همیشه همراه هم بودهاند ولی تنها هنگامی انسان رشد کرده و به بلوغ رسیده که دیگری را در آغوش کشیده و خشونت را رها کرده است.
حالا در بحث خشونت ورزی تفاوتهای ساختاری و فرهنگی هم هست. یعنی گاهی شما با حاکمیتی طرف حساب هستید که نژاد پرست است، نظام آپارتاید راه میاندازد که خشونت ساختاری اعمال میکند و یا با یک حکومت فاشیستی مثل آلمان نازی طرف هستید که عملاً میخواهد یک گروهی را حذف کند و تکنولوژی را هم به خدمت میگیرد که کوره آدم سوزی راه بیاندازد. ولی گاهی هم با خشونتهای نهادینه شده در دل قوانین یک جامعه سر وکار دارید. قوانینی تاریخی و عرفی که اتفاقاً پشتوانه قانون گذاریهای کیفری وحقوقی هم میشوند و آشکارا تبعیض آمیز هستند، قانونهایی که به نفع یک طبقه یا گروه برخوردار و یا یک جنس نوشته شدهاند. این قانونهای بد را باید تغییر داد. ولی زمینه ایجاد کننده این قوانین که ریشه دار و تاریخی است را باید جستجو کرد. همان ریشههایی که در پستوهای نمور و تاریک نهانهای ما هستند.
به تعبیر یونگ آرکی تایپهای خشونت آمیز ما، اینها هستند که داس به دست پدر رومینا میدهند. ما باید به خودمان بیاییم یکجایی این پرسش مهم را از خودمان بپرسیم که جان انسانها چقدر برای ما مهم است؟ و آیا چیزی میتواند مجوز آنرا به ما بدهد که جان آنها را بستانیم؟ مثلاً غیرت مردانه در برابر عشقی زنانه و یا ایدئولوژی سخت سلفی در برابر روابطی انسانی. و این آغاز سفر ما بهسوی متمدن شدن و اخلاقی شدن است: کنشگری سخت ما برای کاغذ نرم.
انتهای پیام
حضرت روح الله بیخ گوش شما بود،اینقدر لاز نبود زحمت سفر دور دنیا به خود داده که گاندی چه گفت؟تولستوی چه گفت؟آرنت چه گفت؟ ژیژک چه گفت………روشنفکر ایرانی هستی دیگهمقصر نیستید،حرف های گنده گنده باید زد.
انصافن این مطلب می تواند زمینه یک نافرمانی مدنی را در برابر حکومت های تمامیت خواه به وجود آورد . وجود دمکراسی در کشور های پیشرفته دنیا نعمتی است که قدر آن را در جوامع دگم اندیش که فراوان در خاورمیانه حداقل می توان یافت باید بدانند . مرگ یک انسان ولو پورن استار یا هر کاره ای در یک کشور آزاد و قانونمدار میتواند حاکمیتی حتا به بزرگی امریکا را به تسلیم وادارد .
نویسنده چقدر ریزبین و کنشگرانه تلنگری بر واپسگرایان می زند .مرحبا به این قلم .