شوکدرمانی حافظه تاریخی
علیمحمد اسکندریجو، نویسندهی کتاب نیچهی زرتشت در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «شوکدرمانی حافظه تاریخی» نوشت:
هر بهار به کمون پاریس میاندیشم، در حیرتم چرا کمونارها (با وجودی که میدانستند اعضای کابینه و فرماندهان ارتش به قصر ورسای گریختهاند) مستقیم به سمت کاخ نرفتند و دولت و نظام بورژوایی را ساقط نکردند. در جمهوری سوم فرانسه چرا همین کمونارها در پاریس به بانکها بهویژه بانک مرکزی حمله نکردند تا تمام ذخایر طلای امپراطوری و جواهرات مستعمرات فرانسه را غنیمت گرفته (همانند دولت بلشویکی) و آنها را به انگلیس و آلمان بفروشند. شرط انصاف اما آیا این نیست که از کمونارها نباید بیش از آن انتظار داشت؟ آنگاه خشم و یأس کارل مارکس بابت چیست که کمون را “جنگ داخلی” مینامد و جزوه مینویسد؟ اگر او امروز میان ما بود شجاعت و پاکدستی کمونارهای پاریس را در بین کدام ملت مییافت؟
در روایت است ولادیمیر ایلیچ اولیانوف مشهور به “لنین” در هفتاد و سومین روز از دیکتاتوری پرولتاریا موسوم به نظام بلشویکی چنان مستانه شد و رقصانه گشت که در سرما و زیر بارش شدید برف به شکرانه سبقت دولت شورایی از دوره هفتاد و دو روزه کمون پاریس به پایکوبی پرداخت. در صد و پنجاهمین سالگشت کمون و پایان خونین آن در تپههای “پرلاشز” باز شاهدیم شاخهای از چپ ایرانی همچنان شبها بهجای پرلاشز به سوی “کرملین” میخوابد و روزها نیز ترهات و طامات را در قرع و انبیق ریخته سپس بخارات توهمی را تقطیر میکند. حال که به باور مارکس آزادی یک “ضرورت” است پس آیا شوکدرمانی این شاخه از چپ ایران “ضرورت” نیست؟ نباید چراغ راهنمای حزب را به سوی تهران چشمک زد اما به طرف مسکو پیچید! شایسته است نخبگان آزادمنش نیز کتاب “کمون پاریس” برگردان مترجم برجسته ایران زنده یاد محمد قاضی را بازخوانی کنند تا این بار به نقش حافظه تاریخی بیشتر بها دهند.
دیگر نمیتوان به درسهایی از کمون نوشته مارکس و انگلس بسنده کرد بلکه باید درسهایی از کابل و کرملین را نیز خواند تا مبادا ناقوسها باز بی صدا بشکنند و هزاران کشیش، تبعید و زندانی و تیرباران شوند یا اینکه کلیساها بر سر مومنان آوار گردند. به این سیاق، خطای هولناک چپ افغان در اواخر دهه 1350 خورشیدی و تخریب مساجد و تغییر بناهای مذهبی چنان عواقبی (ظهور گرایش افراطی و سلَفی) در پی داشت که هنوز آن ملت نگونبخت از آن رهایی نیافته است. سه رئیسجمهور خلقی افغانستان، ببرک کارمل، نورمحمد تَرهکی و حفیظ الله امین که به تقلید از کرملین به باورها و نهادهای سنتی تاختند آیا میتوان درسی از کابل گرفت؟
هرگز نباید مانند مائو “کمون” را از چپ خواند؛ رهبر چین کمونیست (شرح گفتار گهربار و کردار داهیانه او در کتاب قرمز مشهور به انجیل چین ثبت شده است) با الهام از کمون پاریس فرمان میدهد همه مراکز آموزش عالی از هواداران به زعم او “بورژوازی” پاکسازی شود. بنا به توصیه مائو بسیاری از استادان و دانشجویان دانشگاه در ملاءعام تحقیر شده و مورد ضرب و شتم قرار گرفتند سپس محکوم به زندان و تبعید و اعدام شدند. پیداست هر مائوئیست ایرانی هرگز پاسخگوی آنچه مائو به بهانه انقلاب فرهنگی کرد نیست آنگونه که سوسیالیستها در پی توجیه لغزش استالینیسم نباید باشند.
رقابت نافرجام بلانکیست و پرودونیست در پاریس
در تاریخ معاصر با وجودی که آگاهی تاریخی (برخلاف حافظه تاریخی) هرگز انگیزه یک خیزش ملی یا یک جنبش حماسی با الهام از کمون پاریس نبوده اما برخی همچنان اصرار دارند که تاریخ چراغ راه آینده است.
دو جناح مسلط اما رقیب یکدیگر با دو دکترین مختلف در کمون پاریس فعال شدند؛ شگفتا! این دو گروه پارتیزانی سرنوشتی داشتند که دقیقا مخالف مانیفست و ایدئولوژی آنها بود. فریدریش انگلس بیست سال بعد از شورش کمون پاریس این دو جناح را به دقت نقد می کند.
جناح موسوم به پرودونیست کلا مخالف مالکیت ابزار تولید و مناسبات اشتراکی بودند اما با تشکیل سندیکای کارگری برای شرکتهای بزرگ صنعتی موافقت داشتند و خودگردانی نهادهای تولیدی را تشویق میکردند.
جناح پارتیزانی بلانکیست خواهان یک دولت قوی و متمرکز به یاری فرماندهان نظامی و کسب قدرت سیاسی به نفع پرولتاریا و تشکیل یک فدراسیون آزاد از کمونهای گوناگون و نیز نابودی کامل بوروکراسی دولتی شدند. با قتل عام این دو جناح پارتیزانی سرانجام راه برای مارکسیسم و مبارزه برای استقرار دولت اشتراکی هموار میشود. تشکیل دولت حزبی (و نه شورایی لنینی) که به استالینیسم مشهور گشت از آن استعداد و توانایی برخوردار گشت تا همان مشکلاتی را حل کند که شورای کمون پاریس از عهده آن بر نیامده بود.
در پایان اینکه لااقل در شصت سال گذشته، حافظه جمعی چپ ایرانی چندان معطوف به خیزش کمونارها و شکست این شورش در هفته خونین منتهی به ماه ژوئن نداشته است. تا کنون مراسم و یا گردهمایی شایسته در شناسایی نقاط ضعف و قوت این خیزش خونین که بذر “انترناسیونال” و همبستگی در جهان پاشید را شاهد نیستیم.
به امید آنکه در سالهای آتی، برخی از نخبگان و هواداران دکترین سوسیال دموکراسی در پایان ماه مه (لااقل پاریسنشینها) در پرلاشز حضور یابند و به یاد جانباختگان شاخه گلی پای بنای یادبود گذاشته تا بدین شکل، حافظه جمعی چپ نیز هشیار و استوار بماند.
انتهای پیام