سایه سنگین پدرخواندهها بر حزبهای نصفه نیمه
هفته نامه کرگدن در مقدمه ی گفتگویی با فرزند شهید بهشتی در شماره ی هشتم تیرماه 95 نوشت: بنیاد نشر آثار و اندیشههای شهید بهشتی را پسر دوم ایشان، دکتر علیرضا بهشتی اداره میکند که گرچه چون برادر خود تجربه حضور پررنگ در حزب جمهوری اسلامی را ندارد، اما بهواسطه مطالعه آثار و اسناد بهجای مانده از دبیرکل و سایر فعالان حزبی، بر تاریخچه حزب جمهوری اسلامی از یک سو و نظریات شهید بهشتی درباره تشکل و تحزب از سوی دیگر تسلط کمنظیری دارد. با او درباره تحزب در اندیشه شهید بهشتی و آنچه برای امروزمان دارد، گفتوگو کردیم.
- از مقطع مشروطه تا انقلاب اسلامی، به دلایل مختلف تاریخی و سیاسی، نوعی دلزدگی و فرار از تحزب و تشکل نزد روحانیون و علما به چشم میخورد. با این وصف چرا و چگونه آیتالله بهشتی به تحزب اعتقاد راسخ پیدا کردند؟ این تفکر از کجا آمد و آیا ریشههای مذهبی داشت یا به دلیل تحصیلات ایشان در رشته فلسفه، میتوان ریشه عرفی برای آن یافت؟
شاید بشود گفت ریشه اصلی پیدایش چنین نگرشی در شهید بهشتی به تجربه تاریخیای که با واسطه یا بیواسطه داشت و درس مهمی که سیاستورزی جمعی ما ایرانیان طی 150 سال گذشته به ما داده است، بازمیگشت؛ اینکه نهضت مشروطهخواهی، نهضت ملی شدن نفت، قیام پانزده خرداد و مبارزات سیاسی و اجتماعی منجر به انقلاب اسلامی، همگی نشان داد که تنها آن نیروی اجتماعی که دارای هدف، برنامه و تشکل باشد، میتواند در ایجاد تغییر و تحول گامهای مؤثر بردارد و نتایج پایدار به وجود بیاورد. در یکی از جلسات درون حزبی، شهید بهشتی به این نکته اشاره میکند که نهضت ملی شدن نفت دو رهبر داشت: رهبر دینی که آیتالله کاشانی بود و رهبر ملی یعنی دکتر مصدق. بعد اضافه میکند که پس از کودتای 28 مرداد سال 1332، در جمعهای مختلف به جمعبندی و تجزیه و تحلیل حوادث پرداخته و به این نتیجه رسیدهاند که نه تنها کاشانی، که حتی مصدق هم از همکاری یک مجموعه متشکل سازمانیافته دارای خط معین سیاسی محروم بوده است و دستاوردهای نهضت توسط گروههای متشکل دیگری که خط معین داشتند مصادره و بر باد داده شد. برای همین، تشکیل حزب جمهوری اسلامی را به عنوان شکست طلسم شوم اینکه مسلمانها قادر به برپایی تشکیلات حزبی اجتماعی سیاسی اسلامی برخاسته از توده مردم با شرکت فعال روحانیت نیستند، تعبیر میکند.
دیگر اینکه شهید بهشتی به عنوان یک مصلح اجتماعی، به ضرورت ترویج و نهادینهسازی فرهنگ کار دستهجمعی برای پیشرفت و توسعه باور داشت. بارها و بارها اعلام کرد که هدف تشکیل تشکلهای اسلامی و بهطور خاص حزب جمهوری، شناخت، جذب و پرورش استعدادها است و واقعا هم منش و شیوه مدیریت او در حزب نشان میدهد که مهمترین هدفش برای تشکیل حزب همین بوده است. متأسفانه تاریخچه آن حزب با تکیه بر تاریخ شفاهی اعضای آن پس از گذشت 38 سال از تأسیس آن تدوین نشده است تا تجربیات ارزنده آن به نسل کنونی منتقل شود.
در کنار این دو، میتوان به تجربه اجتماعی شخص شهید بهشتی و تلاشهای وی برای شکلدادن به تشکلهای گوناگون اشاره کرد. «کانون اسلامی دانشآموزان قم» و «اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا» دو نمونه مهم هستند که در دو زمان مختلف و دو سطح متفاوت شکل گرفت و تأثیرگذار هم بود. در مورد تاریخچه «کانون» من هنوز ندیدهام کاری شده باشد اما تاریخچه و اسناد «اتحادیه» خوشبختانه طی سالهای اخیر توسط برخی از اعضای آن زمان اتحادیه تنظیم و تدوین شده که تا به حال چهار جلد آن توسط مؤسسه اطلاعات منتشر شده و میتوانید به آن مراجعه کنید.
و بالاخره باید به شناخت نظری شهید بهشتی از آفات فقدان احزاب سیاسی در روند توسعه سیاسی جامعه اشاره کرد. در عرصه رقابتهای سیاسی، هرگاه احزاب دارای مواضع اعلام شده و روابط شفاف موجود نباشند، جایشان را باندهای قدرت غیرپاسخگو و ناشفاف پر میکنند و قدرت را از دست شهروندان خارج و به محافل دربسته منتقل میکنند.
- ظاهرا ایشان تجربه عضویت و پایهگذاری چندین و چند تشکل را داشتهاند. آیا تعداد دقیق این تشکلها احصا شده است؟
هنوز شمارش کامل آنها به اتمام نرسیده و هر از چندی به اسناد یا افرادی برمیخوریم که از مشارکت شهید بهشتی در قالب تلاش برای شکلگیری، مشاوره برای هدایت، یا همیاری فعالانه برایمان حکایت میکنند. اما تاکنون در حدود 30 مؤسسه و تشکل سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی عامالمنفعه را پیدا کردهایم که ایشان به نحوی با آن مرتبط بوده است.
- شهید بهشتی تعبیری دارند با این مضمون که حزب باید معبد باشد و نه معبود. این تفسیر یعنی چه و آیا با تجربه زیست بشری و تجربه خودشان در این همه تشکل، این تعریف و تفسیری فوقالعاده ایدهآلیستی نبود؟
ببینید! مهمترین مسئله در تعیین نوع سیاستورزی که شما به آن میپردازید، پاسخی است که به این پرسش اساسی میدهید: دستیابی به قدرت، وسیله است یا هدف؟ اگر هدف باشد، حزب «معبود» میشود. یعنی میزان و معیار ارزش و موفقیت اعضای حزب و فعالیتهای حزب این خواهد بود که آیا میتوانید در روابط قدرت رسمی وارد شوید یا خیر و آیا توان حفظ آن را برای مدت طولانی دارید یا نه. وقتی حزب «معبود» شد، تمرکز قدرت، نظم آهنین، برخوردهای غیراخلاقی، حذف رقبا، شکلگیری دسیسهچینیها و تخلف از روشهای دموکراتیک در اداره آن به عناوین و بهانههای گوناگون، مجاز میشود.
اما اگر تحزب و تشکل وسیلهای شد برای شناخت، کشف، جذب، و پرورش نیروهای مستعدی که تحقق یک گفتمان و آرمان را برای نسلهای پیاپی پیگیری کنند، آن وقت حزب «معبد» میشود. در این حالت، «سیاستورزی جامعهمحور» اصل و «سیاستورزی حکومتمحور» فرع میشود. اینجا دیگر، به تعبیر شهید بهشتی، عضو ساده مهمترین رکن حزب به شمار میرود و پایبندی به اصول دموکراتیک و شفاف در اداره آن حیاتی میشود. البته از شهید بهشتی به عنوان یک اسلامشناس انسانگرا تفسیری جز این هم از تشکل اسلامی انتظار نمیرود.
- همه آرمانها و آرزوهای شهید بهشتی درباره ایجاد یک تشکل سیاسی شناسنامهدار، با تشکیل حزب جمهوری اسلامی در بهمن 57 رنگ واقعیت پیدا کرد. آیا حزبی با مشخصات حزب جمهوری و عملکردهایی که اینک پیش چشم ماست، با منظور و مطلوب آیتالله همخوانی داشت؟ به عبارت دیگر حزب جمهوری ایدهال شهید بهشتی بود؟
نه، نمیتوان گفت همه آرمانهایش تحقق پیدا کرد. کتابی از مجموعه آثار ایشان منتشر شده با عنوان «حزب جمهوری اسلامی: گفتارها، گفتگوها، نوشتارها» که دغدغه مستمر ایشان برای اینکه حزب هر چه سریعتر به آنچه باید باشد نزدیک شود، در سطر سطر آن آشکار است. بهشتی یک مصلح اجتماعی باتجربه و یک سیاستمدار واقعبین بود و میدانست که بدون تلاش مستمر دسته جمعی و بدون شکلگیری روابط دموکراتیک در فرایندهای تصمیمگیری، حزب چیزی جز گعدهای آشفته از چهرههای سیاسی نخواهد بود. دلیل اینکه بعد از اتمام کار شورای انقلاب و پایان مسئولیتش به عنوان رئیس آن، تا آنجا که میتوانست در مقابل پیشنهاد امام برای پذیرش ریاست قوهقضائیه ایستادگی کرد (که البته ناکام ماند)، اولویت و اهمیتی بود که برای ساماندادن به حزبی که به یکباره رشد کمی کرده بود، قائل بود.
- حزب جمهوری بعد از شهید بهشتی عملا از حرکت بازایستاد. این به یک معنا اثباتکننده قائم به فرد بودن حزب است که میگویید با نقطه نظرات ایشان همخوانی ندارد. چه شرایطی این وضعیت را رقم زد و باز هم این نشانهای از ایدهالگرایی فوقالعاده در نظرات حزبی شهید بهشتی نیست؟
به نظر من اگر دکتر باهنر به شهادت نرسیده بود، همان دیدگاه شهید بهشتی استمرار پیدا میکرد. چهره واقعی دکتر باهنر هنوز شناخته نشده است. ما هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب از شهید بهشتی پرسیدیم نزدیکترین و شبیهترین فرد به شما چه کسی است و ایشان جواب داد دکتر باهنر. به هر حال، شهادت این دو نفر، تجربه دو سال و چندماه حزب را به مخاطره جدی انداخت. شهید بهشتی در هیچ کار تشکیلاتی از خطر قائم به شخص نبودن آن غافل نبود. اصرار او بر تشکیل شورای رهبری و شورای عالی قضایی و مانند آن در هنگام تدوین قانون اساسی بر همین اساس بود. از قضا، هنگام مرور زندگی شهید بهشتی درمییابیم که در همان روزهایی که به شهادت او نزدیک میشویم، شاهد تلاش گسترده ایشان برای فراهم کردن تشکیل کنگره حزب جموری اسلامی هستیم؛ کنگرهای که قرار بود اولین دبیرکل و شورای مرکزی و دیگر ارکان را انتخاب کند تا ارکان موقت منحل شوند.
- چه خوانشی از تفکر شهید بهشتی میتوان داشت که برای امروز جامعه ایران مفید و موثر باشد؟
باید عرض کنم که متأسفانه در این جهت، یعنی توسعه سیاسی، امروز ماهیتا در همان خانه اول قرار داریم و همان ضرورتهایی که در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی باعث شد شهید بهشتی به فکر کار تشکیلاتی و سازماندهیشده جمعی بیفتد، هنوز هم وجود دارد. پس از گذشت نزدیک به چهار دهه، هنوز هم احزاب سیاسی در کشور ما در نازلترین شکل و محدودترین درجه تأثیرگذاری و کمرنگترین نقشآفرینی در عرصه سیاست قرار دارند. جالب اینکه حزب جمهوری اسلامی در بحبوحه تلاطمات سیاسی کشور توانست مواضع خود را تدوین و منتشر کند -که در قالب کتاب درسگفتارهای مواضع تفصیلی حزب جمهوری اسلامی منتشر شده- هنوز از هیچ تشکلی که طی این چهار دهه تأسیس شده، مواضع اعلام شده رسمی سراغ نداریم. در حالی که شکلگیری حزب جمهوری اسلامی از سال 1356 دنبال میشد و حزبی «دولت ساخته» محسوب نمیشود، اگرچه «دولت ساز» بود، اکثر احزابی که طی سالهای اخیر شکل گرفته «دولت ساخته» بودهاند که این خود به روند نهادینه شدن تحزب در ایران آسیب زده است، چرا که احزاب غالبا تا زمانی که مؤسسانش در رأس قدرت هستند فعالیت جدی دارند. احزاب سیاسی ما به «سیاستورزی جامعهمحور» بیاعتنا هستند و بیشتر آنها در درون خودشان فاقد سازوکار چرخش قدرت بر اساس فرایندهای دموکراتیک هستند. البته موانع مهم محیطی و سیاسی نیز در برابر فعالیت آزاد احزاب وجود دارد که نمیخواهم منکر اهمیت آنها شوم، اما ضعفهای ساختاری و فکری احزاب را نمیتوان به این بهانه توجیه کرد. یه نظر من، مرور انتقادی (یعنی ارزیابی منصفانهای که ضعفها و قوتها را با هم ببیند) تفکر حزبی شهید بهشتی و کارنامه حزب جمهوری اسلامی، برای همه کسانی که تفکر حزبی را دنبال میکنند و دغدغه توسعه سیاسی کشور را دارند، ضروری است. انتخاباتهای انجام شده در طی دهههای اخیر، به خوبی ضرر و زیانهای ناشی از نبود احزاب سیاسی سامانیافته را آشکار کرده است. ببینید! در حال حاضر عملا دو جریان سیاسی در کشور شکل گرفته که نه حول بنیان های فکری، مواضع، و حتی برنامه های روشن و تبیین شده، بلکه حول چهره های سیاسی شکل گرفته و در نتیجه، رقابت میان اصولگرایی و اصلاحطلبی روز به روز از رقابت میان گفتمانهای تبیینشده و هدفمند دور و به رقابت باندهای سیاسی شبیهتر شده است. احزاب تنها در ایستگاههای انتخاباتی فعال میشوند و کمتر سراغ دارید که کادرهای تماموقت و نیمهوقت برای دورههای زمانی مابین انتخاباتها برنامهای داشته باشند. شاید به همین خاطر است که رسانههای حزبی و نیمه حزبی، عملا جایگزین تشکیلات حزبی شدهاند. بارها در بحثها و مصاحبههایی که موضوعشان آسیبشناسی فعالیت حزبی در ایران بوده عرض کردهام که سایه پدرخواندهها آنچنان بر احزاب نصفه و نیمه موجود سنگینی میکند که نیروهای جوانتر در عمل عرصهای برای بروز و ظهور پیدا نمیکنند. از طرف دیگر، کاندیدهای معرفی شده از طرف احزاب معمولا نه تنها پیوند تشکیلاتی با احزاب ندارند، بلکه انتخابشان برای کاندیداتوری نیز نه بر اساس همفکری، مواضع نزدیک یا برنامههای مشابه، بلکه صرفا بر اساس رایزنیها و بدهبستانهای سیاسی و مصلحتبینیهای بیمبنا و معیار و عملزدگی صورت میگیرد که به غلط با عنوان «عملگرایی» یا «پراگماتیسم» بزک میشود. هنوز نه اصلاحطلبان و نه اصولگرایان منشور مدونی ارائه نکردهاند که من شهروند عادی بتوانم بفهمم اصلاحطلبی یا اصولگرایی یعنی چه و چه ملاک و معیارهایی برای بازشناختن این دو از یکدیگر وجود دارد. اغتشاش هویتی که طی انتخابات اخیر مجلس شورای اسلامی عیان شد، حاصل همین توسعهنیافتگی جریانات سیاسی است؛ جریاناتی که قرار است به وضعیت نابسامان کشور سامان ببخشند. از مبادی تفکر و تجربه عملی شهید بهشتی در این زمینه میتوان درسهای زیادی آموخت. چند سال پیش که جمعی از همفکرانم قصد ورود به عرصه سیاست داشتند، سعی کردند با بهرهگیری از همین مبادی و اصول حرکت کنند و مواضع خودشان را با عنوان «الگوی زیست مسلمانی» منتشر کردند که هرچند عیب و نقصهایی داشت، گامی بلند در راه توسعهیافتگی سیاسی بر اساس تحزب به شمار میرفت که البته امکان ادامه نیافت. در یک کلام باید بگویم که ملتی که گذشته را چراغ راه آینده خودش فرار ندهد، محکوم به محبوس ماندن در چرخههای تکرارشونده توسعه نایافتگی خواهد ماند.
انتهای پیام