گزارشی از پرونده «لطیفه رحمانی»، دختر افغان
شفقنا افغانستان – لطیفه رحمانی، دختر 12 ساله مهاجر افغانستانی مقیم ایران، چند روز پیش در بیمارستان نمازی شیراز به دلیل نیاز شدید به پیوند کبد درگذشت.
به گزارش خبرگزاری شفقنا افغانستان، وقتی عصر جمعه (29.5.95) خبر فوت مرحومه لطیفه رحمانی را از فضای مجازی و دوستان به دلیل بیماری کبدی در بیمارستان نمازی شیراز شنیدم، برآن شدم که صبح شنبه با هدف خیرخواهی و کمک راهی بیمارستان نمازی شیراز شوم، چون به گفته سعدی بزرگ شاعر شیرازی، بنی آدم اعضای یک پیکرند ” که در آفرینش ز یک گوهرند.
حدود ساعت 10 به بیمارستان نمازی شیراز رسیدم و بعد از کمی جست و جو توانستم آقای دوست محمد رحمانی پدر لطیفه رحمانی را پیدا کنم. بعد از عرض تسلیت و ابراز همدردی با ایشان ، پیگیر روند اداری برای ترخیص جنازه مرحومه لطیفه رحمانی شدم، از آقای رحمانی پرسیدم که برای ترخیص دخترش گفتند چقدر باید پرداخت کند؟ به من گفت 17 میلیون تومان و من این این مقدار پول را ندارم. بنده قبض حسابداری را که او در دست داشت نگاه کردم و دیدم پشت سرش شماره حساب یادداشت شده بود قبض را گرفته و به صندوق مراجعه کردم و تشریح کردم که این بنده خدا استطاعت مالی ندارد که این مبلغ را بپردازد بعد از کمی صحبت مسئول صندوق مرا به بخش مددکاری بیمارستان راهنمایی نمود بنده رفتم و با خانم اکبری رییس آنجا صحبت کردم و او به من گفت بروم و صورتحساب را از صندوق بگیرم و چنین کردم اما این بار در صورتحساب مبلغ (198188524) ریال درج شده بود یعنی چیزی حدود 20 میلیون تومان، صورتحساب را به مددکاری بردم و او بنده را همراه پدرش به بخش مدیریت برد تا با رییس بیمارستان در این رابطه حرف بزنیم.
به بخش مدیریت که رفتیم رییس در حال جلسه بودند و دور از احتمال نیست که جلسه نیز در همین باره بوده باشد چون آنها از قرار گرفتن این خبر در سایت ها و فضای مجازی فکر کنم اطلاع یافته بودند. خانم اکبری به بنده گفتند منتظر باشیم و در همین حین از من پرسید چه نسبتی با ایشان دارید که من گفتم نسبت خویشاوندی ندارم و یک دانشجوی افغانستانی هستم که این خبر را در فضای مجازی شنیدم و صرفا با هدف خیر خواهی و کمک آمدم اگه کاری از دستم بر می آید در این رابطه انجام بدم چون احتمال میدادم که آقای رحمانی سواد نداشته باشند و در روند اداری دچار مشکل شوند. او کارت دانشجویی ام را خواست و بنده نشان دادم و کارتم را پیش خودشان نگه داشت. و بعد گفتند که آقای رحمانی هم کارت شناسایی اش را پیش آنها بگذارد اما آقای رحمانی کارتی را مربوط به حزب جنبش ملی افغانستان از جیبش در آورد که برای آنها معتبر نبود و کارت شناسایی و اقامت در ایران را نداشت و به بنده گفتند که باید یک کارت شناسایی دیگر هم پیدا کنی برای ترخیص ،در همین حین آقایی به بنده زنگ زد و گفتند آقای رحیمی از انجمن خیریه فرشته های زمینی هستند و بعد از کمی گفت و گو با ایشان او شماره بنده را به یک وکیل داده بود به نام آقای مرادی، بعد از لحظه ای آقای مرادی با من به تماس شدند و کمی حرف زدیم در باره موضوع و به دلیل قطع و وصل آنتن دهی گوشی، تلفن قطع شد.
این بار خودم با ایشان تماس گرفتم و گوشی را برداشت و با تلفن دیگری در حال صحبت با مسئولین بیمارستان بود و تحویل ندادن و گرو کشی در قبال تحویل جنازه را با توجه به قوانین وزارت بهداشت و درمان و اینکه متولی جسد تمکن مالی ندارد غیر قانونی میخواند.
بعد از صحبت های آقای مرادی که چند دقیقه ای به طول انجامید ایشان به بنده گفتند که دوباره به بخش مددکاری مراجعه کنم و کارت دانشجویی ام را نیز بگیرم. به بخش مددکاری رفتم و این بار آنها موافقت کردند که جنازه را تحویل بدهند اما از دادن کارت دانشجویی بنده خودداری نمودند، بنده نیز چون میدیدم پدر لطیفه رحمانی از بودن جنازه ی دخترش در بیمارستان داشت رنج میکشید ،قبول کردم کارتم آنجا بماند اما به آنها گوشزد کردم که از لحاظ مالی بنده هیچ تعهدی را نسبت به این قضیه قبول نمیکنم. و دوباره به بخش مدیریت رفتم تا با آقای خان سالار که ميگفتند رییس بیمارستان هست هم صحبتی داشته باشم و بنده وقتی به بخش مدیریت رفتم خبرنگاری که نفهميدم از کدام خبرگزاری بود و آقای رحمانی به همراه خود آقای رییس از اتاق بیرون آمدند و آنها در این حین که من در حال انجام کارها بودم مصاحبه ای نیز انجام داده بودند.
به آقای خان سالار هم گفتم که بنده تعهد مالی نسبت به این قضیه ندارم به هر صورت بعد از کمی صحبت ایشان حکم ترخیص دادند اما کارت بنده را ندادند. من زیاد اهمیت ندادم و ادامه کارها را برای ترخیص انجام دادم. بعد به بخش متوفیات مراجعه و سند ترخیص را گرفتیم و آنها زنگ زدند که آمبولانس بیاید و جنازه را برای ما حمل کند. از مسئولش پرسیدم که آمبولانس چقدر جنازه را برای ما میبرند و آنها بعد از حساب کردن گفتند “یک میلیون و سیصد هزار تومان”. گفتم این بنده خدا این مبلغ راندارد و خلاصه با کمی چونه راننده را به یک میلیون قانع کردم. دوباره با مسئولین آنجا صحبت کردم و آنها گفتند حمل جنازه و آمبولانس مربوط به بخش خصوصی هست و به بیمارستان مربوط نميشه تا رسیدن آمبولانس حدود یک ساعت طول کشید و من در این حین ماجرای بیماری لطیفه را از زبان پدرش چنین شنیدم: از 3 ماه پیش حال دخترمان بد و شکمش ورم کرد به درمانگاه یا بیمارستان گنجویان در دزفول خوزستان مراجعه کردیم و آنها بعد از آزمایش های مقدماتی گفتند باید به بیمارستان نمازی شیراز مراجعه کنید و اینجا در توان ما برای تداوی این مریض نیست. و ما دو هفته پیش از تاریخ آخرین بستری(یعنی دو هفته جلوتر از تاریخ 18.5.95) به شیراز مراجعه کردیم و بعد از چکاب و انجام آزمایش در بیمارستان مطهری، بیمار را گفتند به بیمارستان نمازی ببرید بعد از معاینات و آزمایش ها دکتر به ما یک مقدار قرص داد و گفتند بروید این قرص ها و داروها برد مصرف کنید و بعدا دوباره مریض را بیاورید ولی وقتی دزفول رفتیم بعد از مدتی حال دخترم بد تر شد و ما دوباره در تاریخ 18.5.1395 به بیمارستان نمازی شیراز مراجعه کردیم و دکترا گفتند باید عمل بشه از دکترش پرسیدم که عمل میکنید؟ گفتند عملش هزینه بالایی داره و شما میتوانید پرداخت کنید؟ گفتم شما عمل بکنید یک کاریش میکنم(شما برای خدا یک کاری برای دخترم انجام دهید و خدا برای شما کمک میکند) و بعدا باز رفتم پیش دکتر و گفتم آقای غلامی چه وقت دخترم را عمل میکنید ،گفت که سه شنبه اما سه شنبه عمل نکردن و گفتند شنبه و برای روز شنبه به تعویق انداختند که دخترم در روز پنجشنبه متاسفانه فوت شد و به شنبه نرسید. و بعد از ظهر پنجشنبه “28.5.95” خبر فوت دخترم را دادند.
مادر لطیفه هم ميگفت: که لطیفه را با پای خودش به بیمارستان آوردیم و در غم از دست دادن او گریه میکرد و ميگفت روزهای آخر دخترم گریه میکرد و حالش بسیار بد بود و ميگفت مامان جان باباجان برایم آب بدین روده هایم خشک شد و بعضی مواقع از دهانش خون لخته می آمد.
در حال گفت و گو بودیم که خبر دادند آمبولانس آمده و بیایید جنازه ره از سردخانه تحویل بگیرید رفتیم سردخانه ، جنازه را داخل تابوت کرده و درون آمبولانس گذاشتیم، مجددا از راننده آمبولانس پرسیدم هزینه حمل چقدر ميشه؟ گفتند یک میلیون و سیصد هزارتومان بعد بنده با اصرار و تشریح وضعیت این بنده خداها گفتم که بیش از یک میلیون نگیرید. بالاخره پدر لطیفه رحمانی با آمبولانس راهی دزفول شد و بنده مادر لطیفه به همراه یک زن و شوهر که از فامیلشان بود را به پایانه مسافربری امیر کبیر رساندم و آنها سوار ماشین شدند و راهی دزفول و بنده هم در یک غروب غم انگیز برگشتم طرف خانه.
اندوه پدر و گریه های مادر و دیدن سردخانه و جنازه بسیار برایم ناراحت کننده بود.
بله دوستان امروز جنازه را رایگان ترخیص کردیم و امیدوارم بعدا پولی از پدر مرحومه لطیفه خواسته نشود. شب هم آقای رحیمی مسئول انجمن خیریه ی فرشته های زمینی با بنده تماس گرفتند و گفتند 400 هزارتومان پول برای کمک به خانواده لطیفه به حساب کارت یکی از نزدیکان برایش فرستاده و عکس فیش واریزی را نیز برایم ارسال کرد و بنده واقعا خرسند شدم و از ایشان و سایر دوستانی که در ارتباط با این موضوع کمک و همدردی کردند کمال تشکر را دارم.
دوستان عزیز این گزارشی از مشاهدات و یافته های من در باره این اتفاق ناگوار بود و بنده به شخصه قضاوت در این باره را کار دشوار میدانم.
گزارش از مشاهدات و یافته های آقای محمدیار حیدری درباره پرونده لطیفه
انتهای پیام
خدا خیرت بده جوون