نگاهی به مفهوم آنارشیسم در اندیشه سیاسی
احمد رضا طاهری در خبرآنلاین نوشت:
آنارشیسم از واژه یونانی “آنارشیا” گرفته شده که به معنی “فقدان رهبری و حکومت” می باشد.
1این دکترین خواستار الغای هر گونه قدرت سازمان یافته است. 2 آنارشیسم معتقد است که وجود حکومت و دین جهت پیشرفت جامعه انسانی مضر بوده 3 و بنابراین با از بین بردن حکومت، و برقراری “توافق اختیاری و آزاد” بین مردم میتوان به “برابری” و “عدالت” واقعی دسترسی پیدا کرد.
غلامرضا علی بابائی در فرهنگ علوم سیاسی خود در مورد آنارشیسم مینویسد: آنارشیسم، تشکل و تمرکز قدرت سیاسی را عامل فساد و در نهایت به ضرر بشر میداند. از نظر آنارشیستها، حکومت بزرگترین و بدترین نمونه و الگوی تجمع و تمرکز قدرت سازمان یافته سیاسی است و به همین دلیل هدف اصلی آنها از بین بردن هر نوع حکومت بوده است. آنارشیستها، بین حکومتهای سرمایه داری و سوسیالیستی تفاوتی قائل نیستند و هر دو را ظالمانه می دانند و معتقدند مردم باید به هر ترتیب که مقدور باشد خود را از شر قوانین مدون خلاص کنند.
اصول بنیادی اعتقادات آنارشیستها این است که فطرت بشر بر خیر و صلاح استوار است و انسان اصولا موجودی اجتماعی است و بایستی فارغ از قید و بندهای حکومت، آزادانه در امر تولید و فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شرکت کند. بدین ترتیب، آنارشیسم بر خلاف تصور عامه و برداشتی که معمولا از این کلمه و حامیان آن در افواه رواج دارد، مکتب هرج و مرج طلبی و بی نظمی مطلق نیست و در نهایت به گونه ای نظم و ترتیب داوطلبانه و آزاد معتقد است.
آنها با اشاره به سیر حوادث تاریخ بشر، مدعی اند که همیشه حکومتها منشأ ظلم و ستم بوده اند و در عین حال همیشه با محدود کردن آزادیهای فردی باعث ایجاد عدم تعادل در اجتماع شده و میشوند و لاجرم بایستی از میان بروند. به نظر آنارشیستها، جامعه بدون داشتن نیروهای مسلح، دادگاه، زندان و قوانین مدون بهتر میتواند زندگی کند.
آنارشیستها، برای انتقال سیستم و نظامهای موجود به نظام آرمانی خود روشهای متفاوتی دارند. برخی معتقدند به استفاده از روش های مسالمت آمیز، اما، گروهی دیگر معتقد به روش های خشونت آمیز و مبارزه برای از بین بردن هر نوع حکومت هستند.4 دسته دوم در طول قرن نوزدهم گروهی از سیاستمداران، پادشاهان و رئیسان جمهور جهان را کشتند؛ مخصوصا در ایتالیا و اسپانیا فعالیت تروریستی گسترده ای داشتند که گاه دست به جنایتهای هولناک میزدند. 5
در سال 1937 که انقلاب اسپانیا و جنگ های داخلی این کشور در جریان بود، عده ایی از آنارشیستهای تندرو همراه و هم یار انقلابیون بودند…
در میان آنارشیستها، طرفداران ترور خود به دو دسته تقسیم میشدند: گروهی خواستار ترورهای فردی و برخی حامی ترورهای عمومی طبقه ثروتمند بودند. گروه اخیرالذکر پرچمهای سیاه رنگی داشتند که روی آنها علامت جمجمه و دو استخوان نقش بسته بود… ترورهای مشهوری که توسط آنارشیستها انجام گرفته است، عبارتند از: ترور الکساندر تزار روسیه، هوبرت پادشاه ایتالیا، کانو رئیس جمهور فرانسه، الیزابت ملکه اتریش و مکینلی رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا. 6
آیا آنارشیسم براستی برقرار کننده جامعه ایی ایده آل برای بشر است؟
همانطور که میدانیم، اکثر دکترین ها، ایدئولوژی ها، و تئوری های فیلسوفان و حکمران های علوم اجتماعی و علوم انسانی، در مرحله تئوری قطعأ خبر از آینده روشن میدهند که از آن میتوان بعنوان همان “آرمانشهر” یاد کرد، اما در عمل، کاربرد صحیح بسیاری از تئوری ها غیر ممکن است. بعنوان مثال: نظریه دموکراسی: در تئوری ایده آل، اما در عمل امریست نسبی. یا نظریه معروف کارل مارکس: برقراری کمونیسم در مقابل کاپیتالیسم… چرا؟
زیرا بین طراح دکترین (ایدئولوژی، تئوری، فلسفه) و نیروی اجرا کننده دکترین، و توده مطیع، همیشه یک فاصله وجود دارد. این فاصله زمانی از بین میرود که یا طراح دکترین خود اجرا کننده آن باشد، و یا اینکه اجرا کننده دکترین، همان طراح آن باشد، یا روشن تر اینکه، فلسفه فکری این سه گروه: طراح دکترین، نیروی اجرا کننده دکترین، و توده مطیع، با همدیگر کاملا هماهنگی و همخوانی داشته باشند! در غیر اینصورت: نظامهای کمونیستی تبدیل به نظامهای دیکتاتوری، و نظامهای آریستوکراتیک تبدیل به نظامهای الیگارشی میشوند: این تجربه تاریخ است.
بهر حال، در واقع میتوان گفت آنارشیسم از یک سو برقرار کننده برابری و عدالت، و از سویی دیگر، برقرار کننده بی قانونی و بی نظمی میباشد… چگونه؟
زئون، فیلسوف یونانی قرن سوم قبل از میلاد در نوشته های خود اشاره کرده است که با وجود غریزه خود پرستی در انسان، طبیعت غریزه دیگری هم که همان میل به زندگی اجتماعی باشد در وجود بشر نهاده است؛ بدین ترتیب انسان به قانون، دولت و ثروت احتیاج ندارد و شخصیت او در جامعه بدون دولت، پرورش بهتری می یابد… ویلیام گادوین، در اوائل قرن نوزدهم در کتاب “پژوهشی در باب عدالت سیاسی” مینویسد: قوانین امروزی حاصل عقل پدران ما نبوده، بلکه نتیجه شهوات، ترسها، کینه توزیها و جاه طلبی های آنها بوده است و علاج هائی که این قوانین تجویز مینمایند از مفاسدی که برای دفع شان بوجود آمده اند بدتر میباشد. گادوین در پی یافتن جامعه عقلائی بود، وی با وجود حکومت به هر شکل و نوعی مخالف، و حقوق، قوانین و مقررات را با عقل مخالف می شمرد… پرودون، اولین کسی است که کلمه آنارشیسم را علنا بکار برده است. این فیلسوف فرانسوی در کتاب “مالکیت چیست ” به تشریح عقاید خود پرداخته و می گوید: هرگونه مالکیتی دزدی است. با این حال، وی مالکیت را بنفسه رد نمیکند، بلکه مالکیت خصوصی را مردود میداند و می گوید که برای از بین بردن مالکیت خصوصی بایستی در هر جامعه ایی بانک ملی تاسیس کرد که اساس آن بر اعتماد استوار بوده و در آن بانک هر مولد ثروت محصول خود را به بهای تمام شده عرضه نماید و با محصول دیگران معاوضه کند… کروپوتکین، از دیگر متفکران آنارشیسم، معتقد بود که اگر سیستم مزایای طبقاتی و توزیع غیر عادلانه ثروت از بین برود نیازی به اجرای اقداماتی برای برقراری عدالت نیست و در نتیجه وجود دولت نیز ضرورت ندارد. او سعی داشت بین اندیشه های آنارشیستی و کمونیستی آشتی برقرار نماید… باکونین، رهبر اندیشه های آنارشیسم کمونیستی عقیده داشت که از طریق هرج و مرج و ایجاد وحشت باید حکومت ها را بر انداخت و پس از آن حکومت را از بین برد… لئوتولستوی، یک آنارشیست مذهبی و طالب برقراری مسالمت در جامعه معتقد بود که وجود دولت با مذهب مسیح و مسیحیت مطابقت ندارد و مفابر آن است و باید محبت و عشق بر مردم حکومت کند. مردم باید از انجام خدمت سربازی خوداری نمایند، مالیات پرداخت نکنند، آراء دادگاها را قبول ننمایند؛ و بدین ترتیب نظام مستقر را به ورطه سقوط کشانند… 7
نظریه های فوق الذکر متعلق به بعضی از آنارشیستهای معروف است که عده ای از آنان مانند “آنارشیسهای آرامش خواه” به آن درجه از شکوفایی علم و عقل رسیده اند که خواهان جامعه ای ایده آل هستند. حال اگر، اجرا کنندگان و فرمانبران این فلسفه دارای همان صفات و قابلیتهای فیلسوفان آنارشیست آرامش خواه میبودند، آن وقت بشر نه نیازی به دین داشت و نه به حکومت، و در این حالت، فلسفه آنارشیسم )آرامش خواه(، برقرار کننده نظمی سیاسی در جامعه ای سیاسی می بود.
اما، هنگامی که آنارشیسم، خصوصا نوع دیگر آن: “آنارشیسم انقلابی” تبدیل به جنبش سیاسی میشود، آن وقت نه تنها ماهیت خود را از دست میدهد، بلکه به اعتبار آنارشیسم آرامش خواه نیز شدیدأ صدمه وارد میسازد. چرا که، آنارشیسم انقلابی بر خلاف آنارشیسم آرامش خواه، در خود تئوری، تقویت کننده خشونت است، چه رسد به کاربرد آن…
موریس مترلینگ، فیلسوف مشهور بلژیکی در کتاب “افکار کوچک و دنیای بزرگ” (ترجمه ذبیح الله منصوری) مینویسد:
“لازمه برقراری کمونیزم در یک جامعه انسانی این است که حرص و بخل و حسد و خشم و شهوت از بین برود.”
این عبارت فوق به خواننده کمک میکند تا عبارتی دیگر در ذهن بوجود آورد، که میتوان آن را به موضوع مورد بحث ربط داد: “فلسفه آنارشیسم آرامش خواه”:
“لازمه برقراری آنارشیسم (آرامش خواه) در یک جامعه انسانی این است که حرص و بخل و حسد و خشم و شهوت از بین برود.”
عبارت کپی شده دوم، از طرفی بیانگر علت عدم برقراری و ایجاد “فلسفه آنارشیسم” در جامعه میباشد. زیرا که، در یک جامعه مردمی حرص و بخل، حسد و خشم، و شهوت از بین رفتنی نمیباشد… به همین علت است که فلسفه پیدایش دین از طرف خالق، و فلسفه برقراری حکومت از طرف مخلوق، ریشه در بی نظمی های اجتماعی و سیاسی دارد.
بطور کلی، تاریخ سیاسی آنارشیسم نشان میدهد که این فلسفه هرگز نمیتوانسته و نمیتواند تبدیل به ایدئولوژی پایدار شود:
در سالهای 1877 و سپس 1907 کنگره بین المللی آنارشیستها تشکیل شد، اما آنها هرگز نتوانستند سازمان پایداری برای خود بر پا کنند، همچنین نقش مستقیمی در انقلابات سیاسی جهانی نداشتند. اما بهرحال، فلسفه آنارشیسم بر روی نهضت ها، ایدئولوژی ها، و جریانات فکری جهان بی تاثیر نبوده است و در بعضی جاها منشأ جنبش های اجتماعی و سیاسی بوده است. بعنوان مثال:
“سندیکالیسم، که از شاخه های آنارشیسم است، در برخی از کشورهای اروپا و آمریکای جنوبی به صورت جنبش گسترده ی توده ای در آمد.” 8
همانطور که قبلا اشاره شد، تبدیل آنارشیسم از تئوری به ایدئولوژی غیر ممکن به نظر میرسد، چرا؟
تبدیل آنارشیسم از تئوری به ایدئولوژی ایده آل امری است مشکوک، زیرا که، تبدیل جامعه مردمی به جامعه انسانی امریست مشکوک…!
تجربه و یا کاربرد ایدئولوژی های مختلف در مقاطع تاریخی، چه قبل از آنارشیسم و یا بعد از آن، موفقیت و یا عدم موفقیت آن ایدئولوژی ها را در جوامع مختلف بشری، همچنین شکاف بین تئوری ایدئولوژی و کاربرد ایدئولوژی را به طور آشکار به ما نشان میدهد. بعنوان مثال: شکاف بین تئوری مدرنیسم و میزان عملی بودن آن در جوامع به اصطلاح مدرن بشری. قطعأ چنین شکافی با اختلاف زیاد، وجود دارد، چرا که، بین خود تئوری و کاربرد تئوری فاصله وجود دارد: در نتیجه، آنارشیسم از این قاعده خارج نمیباشد.
تحول آنارشیسم از تئوری به ایدئولوژی ایده آل را نمیتوان امری شدنی دانست. چون که، تحول و تغییر آنارشیسم به ایدئولوژی و یا جنبش انقلابی جهت برقراری نظم و عدالت سیاسی، با خود به طور غیر ارادی و یا ارادی، بی نظمی و بی عدالتی را به همراه می آورد.
آنارشیستها، با کمک “فلسفه تئوری آنارشیسم”، که توسط فیلسوفان این دکترین طراحی شده، سعی در برقراری نظم و عدالت سیاسی دارند، یا به تعبیر ساده تر: “خواهان ایجاد جامعه ای فاقد رهبری و حکومت؛ ایجاد جامعه ای با همکاری و توافق آزادانه مردم برای رسیدن به برابری و عدالت واقعی، هستند.”
برای عملی شدن این تئوری، معمولا آنارشیستهای آرامش خواه نیاز به تحولی عظیم در ماهیت و تفکر بشر دارند، که بدون آن غیر ممکن میباشد، و خود این پروسه تا تکامل آن زمان بر است. اما، آنارشیستهای انقلابی معمولا در ابتدا نیاز به تولید بی نظمی سیاسی در وضع موجود دارند. در این حالت، نبردی بین آنارشیستها و غیر آنارشیستها بوجود می آید. برای واژگون کردن وضع موجود، خود آنارشیستها بعنوان یک حزب و یا سازمان مخالف، اداره کنندگان جنبش میباشند. بنابراین، برای برقراری عدالت و نظم سیاسی، جنبشی سیاسی تشکیل میگردد. چنین جنبشی تا زمانی ادامه خواهد یافت که نتیجه آن ایجاد نظم سیاسی باشد… و در نهایت، فرضأ، نظم سیاسی بوجود می آید، اما توسط چه سازمانی؟
باید به خاطر داشته باشیم که چنین “سیستم آنارشیستی جامعه” همیشه از سوی “غیر آنارشیستها” در معرض خطر و تهدید میباشد. نتیجتأ، برای حفظ جامعه از بحرانی دیگر بوسیله غیر آنارشیستها، خود آنارشیستها خواسته یا نخواسته مسئولیت پاسداری از چنین نظامی را بر عهده میگیرند.
بنابراین، آنارشیستها موفق به برقراری جامعه ای بدون رهبری و حکومت غیر آنارشیستی میشوند، اما با وجود این، موفق به برقراری جامعه ای بدون رهبری و حکومت نخواهند شد. زیرا که، رهبری حکومت توسط خود آنارشیستها اداره میشود. در نتیجه، برای برقراری نظام آنارشیستی، جامعه نیاز به رهبری و کنترل آنارشیستها دارد که خود قدرتی سازمان یافته میباشد.
هیچ نظام بشری نمیتواند فاقد رهبری و حکومت باشد. در هر سیستم بشری، قدرت سازمان یافته اجتماعی، سیاسی، و دینی اداره کننده سیستم میباشند.
اگر چه که آنارشیستها معتقدند که قوانین دولت سرچشمه تجاوز است و دولت و حکومت بایستی از بین برود، اما خود غافل از این مهم هستند که سیستم آنارشیستی نیاز به رهبری و حکومت دارد، که عهده دار آن خود آنارشیستها هستند…
در پایان، تئوری آنارشیسم فرضأ اگر زمانی تبدیل به یک نیروی سیاسی شود، مسلمأ به تدریج تبدیل به نوعی نظام دیکتاتوری میشود.
منابع:
(1) علی آقا بخشی، فرهنگ علوم سیاسی، نشر تندر، تهران 1363، ص 22.
(2) غلامرضا علی بابائی، فرهنگ علوم سیاسی، ( شرکت نشر و پخش ویس: تهران 1369)، ص 15.
(3) دکتر ب. ن آهوجا، فرهنگ علوم سیاسی (انگلیسی)، نشر آکادمیک ایندیا، دهلی نو 1997 ، ص 13.
(4) غلامرضا علی بابائی، فرهنگ علوم سیاسی، ص 16.
(5) داریوش آشوری، دانشنامه سیاسی، انتشارات مروارید، تهران 1370، ص 42.
(6) غلامرضا علی بابائی، فرهنگ علوم سیاسی، ص 16، 17.
(7) غلامرضا علی بابائی، فرهنگ علوم سیاسی، ص 17، 18، 19.
(8) داریوش آشوری، دانشنامه سیاسی، ص 42.
انتهای پیام