غلامرضا ظريفيان از خروج نخبگان، بروز مهاجرتهاي منفي و تبعات مخرب آن ميگويد
مهدي بيكاوغلي در روزنامه اعتماد نوشت: آمارهاي مهاجرت نخبگان در ايران هر روز كه ميگذرد، دهشتناكتر از قبل ميشود. بسياري از جراحان قلب، پزشكان متخصص، استادان دانشگاه، مهندسان، برنامهنويسان، صاحبان استارتآپ و… در حال خروج از كشور هستند. اين روند هرچند طي سالهاي اخير تداوم داشته اما برخوردهاي انقباضي ماههاي اخير با دانشگاهيان و اخراج استادان بنام دانشگاه فضاي تيره و تارتري را در مهاجرت نخبگان كشور ايجاد كرده است. اين در حالي است كه قبل از مهاجرت نخبگان، نهضت خروج سرمايهها و دانشجويان هم در كشور به راه افتاده بود. غلامرضا ظريفيان، استاد دانشگاه و معاون وزير علوم دولت اصلاحات در گفتوگو با «اعتماد» مهمترين تبعات خروج نخبگان را چرايي مهاجرتهاي منفي ميداند. او ميگويد: ريشه اصلي مهاجرت نخبگان، نااميدي فزايندهاي است كه در فضاي عمومي جامعه شكل گرفته است. به اعتقاد ظريفيان يكي از گونههاي خطرناك مهاجرت، مهاجرت ناراضيان سياسي است.
مهاجرت نخبگان در كشور باعث بروز نگرانيهاي بسياري شده است؛ برخي به دنبال تبعات اين نوع مهاجرتها در روند رشد كشور هستند. شما موضوع را چطور ارزيابي ميكنيد؟
مهمتر از تبعات مهاجرت، چرايي شكلگيري مهاجرتهاست. بهطور كلي مهاجرت يك امر طبيعي است. بشر كه از ديرباز با آن روبهرو بوده و به دليل آشنا شدن به اقليمهاي مختلف، افزايش توانمنديهاي فردي و امتزاجهاي فرهنگي و… به آن دست ميزده است. بنابراين مهاجرت در شكل متعارف خود امري طبيعي در جهان است. اما آنچه در ايران باعث نگراني شده است، اصل پديده مهاجرت نيست، چرا كه اصل پديده مهاجرت ميتواند فرصتساز باشد و باعث توسعه و پيشرفت كشور شود. موضوع نگرانكننده در ايران نه مهاجرت بلكه پديده فرار مغزهاست. اين روند موضوع را از يك فرصت به تهديد بدل ميكند.
اما چرا نخبگان ايراني طي سالهاي اخير دست به مهاجرت منفي يا فرار ميزنند؟ چرا نيروي انساني توانمند ايراني؛ چه فكري و چه مهارتي و …دست به مهاجرت ميزند؟
گزارشهاي رسمي حاكي از آن است كه مهاجرت منفي به دايره افراد عادي ايراني، دانشآموزان و… نيز كشيده شده است. يكي از دلايل فرار مغزها از ايران، شايد سياسي نباشد؛ بلكه موضوع مساله اميد به آينده است. وقتي در جامعهاي به هر دليلي، اميدواري (چه نااميدي ذهني و چه نااميدي علمي) وجود نداشته باشد، افراد ارتباط خود را با سرزمين مادر از دست ميدهند. گاهي اوقات نااميدي ذهني به مراتب خطرناكتر از نااميدي عيني است. وقتي در تصور يك فرد يا جمعيتي، نااميدي ذهني درباره آيندهاش شكل بگيرد، بدل به يك واقعيت عيني شده و معضلات عديدهاي را شكل ميدهد.
ريشههاي بروز اين نااميدي نسبت به آينده چگونه شكل ميگيرند و متاثر از چه معضلاتي است؟
بخش قابلتوجهي از اين نااميدي ممكن است بر اثر مشكلات نظام حكمراني شكل بگيرد و بخش ديگري از آن بر اثر زيست فردي. اگر حكمراني به گونهاي باشد كه فرد (فردي يا صنفي شامل اساتيد، روزنامهنگاران، پزشكان، استادان دانشگاه و…) احساس خوشايندي در جامعه داشته باشد و آينده شغلي، هويتي، فردي و… مثبتي داشته باشد، زيست مطلوبي خواهد داشت. اما اگر اينگونه نباشد، نگاه فرد به سرزمينها و قلمروهاي ديگري دوخته ميشود و دست به فرار مغزها ميزند. يكي از مهمترين گزارهها در بحث مهاجرت منفي، بحث سبك زندگي است. با توجه به تغييراتي كه در نحوه تعليم و تربيت، ذائقههاي فكري، پنجرههاي بزرگي كه بر اثر انقلاب اطلاعاتي باز شده و… سبكهاي زندگي متفاوت، متكثر و متنوعي را شكل داده است؛ اگر در جامعهاي برنامه روشني براي پاسخگويي منطقي به اين سلايق، علايق و تنوع زيستي وجود نداشته باشد، طبيعتا در اينجا يك نوع احساس فشردگي، نااطميناني، سختي و… در زيست فردي ايجاد ميشود. بنابراين اين موضوع به يكي از عوامل اصلي مهاجرت بدل ميشود. گاهي اوقات مهاجرت در خصوص افراد مسن نيست و اين افراد تعلقات زيستي جدي دارند. اما فرد، خانواده و جمع يادشده احساس ميكنند هرچند از آنها گذشته اما براي آينده فرزندانشان بايد دست به مهاجرت بزنند تا از فرصتهاي آموزشي، مهارتي، تفريحي و زيستي ديگري بهرهمند شوند. موضوع مهم ديگر، بحث گسترش در تبعيضهاست؛ بهطور مثال در بحث ورود به دانشگاه، ورود به مدرسه و… اگر خانواده احساس كند فرزندش از توانايي هوشي و آموزشي خوبي برخوردار است اما به دلايل نامشخصي در مسابقه ورود به دانشگاه يا ورود به مدارس خاص از فرصت برابر برخوردار نيست و به دلايل عديده ديگران از سهميههاي خاص و… بهرهمند هستند، خانوادهها احساس ميكنند براي بهرهمندي از فرصتهاي رشد بايد دست به مهاجرت بزنند.
شما به عرصههاي مختلف آموزشي، مهارتي، سبك زندگي و… اشاره كرديد. اما برخي از گونههاي مهاجرت ناشي از دلايل سياسي است. مهاجرت در اين عرصه به چه دليلي رخ ميدهد؟
عرصه سياسي هم يكي از عرصههاي مهم مهاجرت است. هر اندازه در جامعهاي، افراد براي ورود به عرصههاي سياسي با محدوديتهاي بيشتري مواجه شوند يا به مجموعه موضوعات از دريچه تنگ موضوعات سياسي نگريسته شود، ميل به مهاجرت منفي هم بيشتر ميشود. در اين فضا افراد احساس ميكنند براي مشاركت در انتخابات مجلس جدا از فيلترهاي عقلاني بشري بايد از فيلترهاي غيرمتعارف بسياري عبور كنند، ميل به مشاركت در فضاي سياسي كاهش پيدا كرده و در بلندمدت فرد پيوستگي و ارتباط خود را با نظام حكمراني از دست ميدهد. در همه جاي دنيا، فرد براي نامزدي در مجلس بايد فاقد جرايمي چون دزدي، اختلاس و… باشد، اما اضافه كردن گردنههاي خودي و ناخودي در انتخابات و ايجاد نظارت استصوابي باعث ميشود تا تنها طيف معدودي از افراد جامعه امكان مشاركت در مديريت كلان كشور را داشته باشند. وقتي فرد نتواند مبتني بر استعدادهايش فرصت مشاركت در مديريت كلان را داشته باشد، احساس فشردگي كرده و راهي سرزمينهايي ميشود كه امكان بيشتري براي مشاركت قائل ميشوند. به اين دليل است كه شما ميبينيد، فلان چهره دانشگاهي كه در ايران امكان حضور در بخشهاي مختلف را دارا نبود، ناگهان پس از مهاجرت به عنوان نماينده پارلمان فلان كشور توسعهيافته اروپايي و امريكايي راه پيدا ميكند و در مسير رشد مستمر قرار ميگيرد.
بدون ترديد يكي از بخشهاي مهم در مهاجرت منفي مهاجرت استادان دانشگاه و نخبگان دانشگاهي و تخصصي است. اخراج وسيع استادان دانشگاهي، برخورد با كارشناسان حوزههاي مختلف مانند محيط زيست، اقتصاد، پزشكي و… نهتنها باعث گسترش نااميدي در جامعه شده بلكه باعث افزايش موج مهاجرتهاي منفي هم شده است. ريشه اين نوع مهاجرتها را چطور ارزيابي ميكنيد؟
وقتي در عرصه حكمراني دانش، محدوديتهايي فراتر از شايستگيهاي علمي مد نظر قرار بگيرند و اين محدوديتها به اندازهاي انقباضي شود كه ديگر فضا براي كنشگري فعالان دانشگاهي فراهم نشود، نخبگان دست به مهاجرت ميزنند و اين تاريخ و تمدن ايراني است كه بهاي اين نوع رفتارهاي انقباضي را ميپردازد. مميزيهاي بسيار سختي كه با ادبيات امروز از آن با عنوان خالصسازي ياد ميشود، باعث گريزان شدن استعدادها از كشور ميشود. اين استعدادها هر اندازه كه به جامعه ايراني علاقه داشته باشند نهايتا از ريشههاي خود دل ميكنند و رحل اقامت در ساير كشورها ميافكنند. بنابراين قبل از پرداختن به تبعات اين فرار مغزها و مهاجر منفي بايد ديد دلايل اين فرارها چيست. اگر اين دلايل به درستي واكاوي شوند، ميتوانند تصوير دقيقتري از چرايي گسترش اين رخداد ارايه كنند. در حال حاضر نكته دردناك آن است كه مهاجرت از سطح نخبگان به نخبگان فكري، نخبگان مهارتي و نهايتا نخبگان اقتصادي سوق پيدا ميكند.
كدام كشورها مقصد اصلي فرار مغزهاي ايراني هستند. آيا ميتوانيم مقصد مهاجرتها را به كشورهاي غربي محدود كنيم؟
عرصه انتخاب نخبگان ايراني اگر در گذشته به سمت كشورهاي اروپايي و امريكايي بود به دليل مكندگي و جاذبههاي نيروي نخبه ايراني، كشورهاي منطقه خليج فارس هم به مقصد مهاجرتهاي منفي ايرانيان بدل شدهاند. اين كشورها برنامههاي دقيقي دارند تا اقتصاد، حكمراني و صنعت خود را داناييمحور كنند، بنابراين از نيروهاي زبده ايراني استقبال شايان توجهي ميكنند و در باغ سبز را به روي نخبگان ايراني ميگشايند. اگر به مستندات سرمايه در جهان دقت كنيم در صدر جدول سرمايههاي ارزشمند جهان، سرمايه انساني قرار دارد. اين سرمايه انساني است كه ميتواند از منابع حداقلي، بهرهوري حداكثري ايجاد كند. بنابراين سرمايه انساني، يك سرمايه راهبردي و استراتژيك است كه زيربناي توسعه محسوب ميشود. اگر تجربيات، الگوها و مسير توسعه كشورهاي مختلف بررسي شود، مشخص ميشود كه مهمترين هدف اين كشورها، رشد سرمايه انساني است. اين كشورها ابتدا بهرهمندي حداكثري از سرمايه انساني خود و سپس بهرهبرداري حداكثري از نيروي انساني ساير كشورها دارند. به عنوان مثال آلمان به عنوان يك كشور توسعهيافته، برنامه 2030 خود را اينگونه تنظيم كرده كه جمعيت خود را از 90 ميليون نفر به 120ميليون نفر برساند. اين در حالي است كه نرخ رشد جمعيت آلمان منفي است، از آنجا كه برنامههاي توسعهاي دانشبنيان دارد، اين 30ميليون نفر را از ميان نيروهاي توانمند كشورهاي ديگر به خصوص آسيا تامين ميكند. به اين دليل است كه در حوزه آي تي، نيرويي كه از حداقل مهارت برخوردار است در ظرف زماني كوتاه و با سادهترين شرايط درخواست مهاجرت به آلمان و… را ميدهد و به سرعت جذب ميشود، چرا كه جهان آينده جهان هوش مصنوعي، آيتي و فناوريهاي نوين است. اما در ايران بهترين استادان دانشگاه كشور در حوزه مهندسي و كامپيوتر يعني استادان دانشگاه شريف، يكي يكي اخراج ميشوند و جاي خود را به افراد غيرمتخصص ميدهند. هر كشوري كه ميخواهد پرتاب هوشمندانهاي به آينده داشته باشد بايد از ظرفيتهاي انساني خود بهترين استفاده را داشته باشد. نبايد فراموش كرد كه همه كشورها نهايتا به آينده پرتاب ميشوند، برخي كشورها حركت هوشمندانهاي به آينده خواهند داشت و گروه ديگري از كشورها پرتاب جاهلانه به آينده خواهند داشت. يكي از پيامدهاي خطرناك فرار مغزها براي ايران آن است كه آينده مورد نظر را بيآينده ميكند. نه فقط امروز كشورها را با تبعات خطرناكي مواجه ميكند، بلكه آينده را هم خدشهدار ميكند. آينده محيط زيست، آينده فناوريهاي نوين، آينده آموزشي و علمي، آينده رفاهي و… را از شهروندان ميگيرد. فرار مغزها در واقع بيآينده شدن ايران است. در مهاجرت مثبت نيروها ميروند، اما حاصل دسترنج علمي، سرمايهاي و مهارتي خود را به جامعهشان بازميگردانند. در واقع مهاجران مثبت به توانمندي جامعه خود كمك ميكند. اما مهاجري كه با دلخوري از كشور ميرود، ماحصل دسترنج خود را به جامعه مقصد تزريق ميكند.
اما برخي طيفهاي راديكال جناح راست معتقدند اين استادان دانشگاه و جمعيت نخبگان ذيل نيروهاي ناراضي جامعه قرار دارند و مهاجرت آنها به ساير بلاد نهايتا به نفع نظام سياسي است، چرا كه باعث خروج ناراضيان از كشور ميشود. اين تعبير درستي است؟
اتفاقا بازتاب مهاجرت ميان نيروي ناراضي توانمند به مراتب خطرناكتر از ساير گونههاي مهاجرت است. اين نيروي ناراضي مهاجر، ميتواند واقعيتهاي ديگري از ايران در كشور مقصد بازتاب دهد. در واقع اين نيرو به دليل توانمندي كه دارد، به دليل علم و دانشي كه دارد، ضربات كوبندهتري بر پيكره نظام حكمراني داخلي وارد ميسازد. مسوولان و مديران كشور بايد به سرعت نسبت به تبعات اين نوع مهاجرتها توجه كنند وگرنه در ادامه جبران اين مشكلات بسيار دشوارتر خواهد شد. اگر نگوييم غيرممكن ميشود.
شتاب مهاجرت میان نیروی ناراضی توانمند به مراتب خطرناک تر از سایر گونه های مهاجرت است
عرصه انتخاب نخبگان ایرانی اگر در گذشته به سمت کشورهای اروپایی و امریکایی بود به دلیل مکندگی و جاذبه های نیروی نخبه ایرانی ، کشورهای منطقه خلیج فارس هم به مقصد مهاجرتهای منفی ایرانیان بدل شده اند
وقتی در عرصه حکمرانی دانش، محدودیت هایی فراتر از شایستگی های علمی مد نظر قرار بگیرند و این محدودیت ها به اندازه ای انقباضی شود که دیگر فضا برای کنشگری فعالان دانشگاهی فراهم نشود، نخبگان دست به مهاجرت می زنند
گزارش های رسمی حاکی از آن است که مهاجرت منفی به دایره افراد عادی ایرانی، دانش آموزان و…نیز کشیده شده است. یکی از دلایل فرار مغزها از ایران، شاید سیاسی نباشد؛ بلکه موضوع مساله امید به آینده است
اگر در جامعه ای برنامه روشنی برای پاسخگویی منطقی به این سلايق، علایق و تنوع زیستی وجود نداشته باشد، طبیعتا در اینجا یک نوع احساس فشردگی، نااطمینانی، سختی و…در زیست فردی ایجاد می شود
انتهای پیام