وعده آرمانشهر و تحویل ویرانشهر | نقد جبار رحمانی بر یادداشت محسن رنانی
جبار رحمانیمساله توسعه در ایران معاصر به یکی از چالش برانگیزترین و متناقضترین مسالههای جامعه تبدیل شده است. چالش توسعه و برنامه ریزی برای آن بالاخص در نیم قرن اخیر اهمیتی فزاینده یافته است، زیرا در سایه حکومتی این مساله رخ داده است که منادی ساخت جامعه نبوی و الگوی آرمانی انسان و جامعه بوده:این به معنای جامعه و انسان کامل به مثابه آرمان عمومی است، آرمانی در مدیریت جامعه و در اعضای جامعه.
اما این توسعه در عمل منجر به وضعیتی شده است که به شدت مورد نقد قرار گرفته است: توسعهای که حاکمیت منادی اش بود و تمام منابع اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی کشور را هزینه آن کرده است به کجا انجامیده، به رویای ایران توسعه یافته یا کابوسی از ایران رو به زوال.
روزهای پایانی سال ۱۴۰۲ فرصتی شد برای سفری کوتاه به قشم و هرمز بروم. سفری کوتاه و البته تلخ، از وضعیتی پرتناقض و البته دردناک. هرچند سفر برای لذت است و تفریح، اما هرچه بیشتر در این مناطق میگشتم تلختر و تلختر میشد. با دوستی گفتگو میکردم، گفت تجربه ات از این سفر چگونه بود، گفتم آمدیم حالمان خوب شود، بدتر شد و بدحالتر شدیم و حال باید برگردیم.
در طی سفر، با مقاله استاد محسن رنانی مواجه شدم، متنی که بیشتر و عمیقتر از من به این مساله پرداخته بود و از منظر توسعه پایدار تحلیلی عمیق از سیاستهای ویرانگر چند دهه اخیر در این منطقه ارائه کرده بود. آنجا که استاد دانشمندی همانند رنانی در چند جای متن صراحتا بیان میکند بر وضعیت این جزایر گریسته است به خوبی نشان میدهد او چه تباهیای را در ورای این مدیریت حس کرده است که بدین نقطه رسیده: «آن روز زمان درازی در دامنه کوه نمکدان قدم زدم و گریستم؛ به حال خودم، به حال قشم و به حال وطنم».
رنانی در توصیف وضعیت اینجا از برنامههای توسعه مبتنی بر تقلید از دبی و کیش صحبت میکند. او این میل به توسعه (شاید بهتر است بگوییم نوسازی آمرانه) در مسولین و شهوت افسار گسیخته آنها برای تقلید از الگوهای کلیشهای توسعه صنعتی و غقلت عمیق از ایدهها و الگوهای پایدار توسعه را تحلیل میکند. اینکه چگونه ایدههای ویرانگر بدون امکان نقد و ارزیابی و بدون در نظر گرفتن منافع ملی و الگوهای پایداری در مدیریت اینجا اعمال شده اند، از نظر ایشان نشان از تبانی و ییوند توهم و جهل دارند و این پرسش را مطرح میکند که نهادهای بالادستی ناظر و نهادهای محیط زیستی و فرهنگی و گردشگری در این میان چه میکنند؛ و البته پاسخ رنانی به این مساله، پاسخ تلخی است: «هیچ پاسخی ندارم، جز آنکه بگویم یا همه فاسد بوده اند یا همه جاهل بودند یا همه ترسو، و یا ترکیبی از آنها».
ایده اصلی رنانی برای توسعه این مناطق مبتنی بر پارادیم توسعه پایدار است و بر گردشگری طبیعت یا ژئو \ اکو توریسم در منطقه تاکید دارد که ضروری است بر أساس استانداردهای جهانی این الگو انجام شود: «ژئوتوریسم ترکیبی است از قلمرو چشم انداز و میراث فرهنگی»، و انسانیترین و به تعبیری طبیعیترین موزه است. اما این پتانسیلهای عظیم قشم و هرمز در سایه غولهای سیمانی و صنایع ویرانگر سیمان و پتروشیمی و تصرفهای نهادهای حاکمیتی و غیره، در این منطقه بی نظیر قربانی شده اند.
نکته جالب آنست که در ذهنیت مردم بومی هم ایده غارت ویرانگر این جزیره توسط نهادهای حاکمیتی و دولتی عمیقا ریشه دارد. اینکه خاک اینجا بار شده و به فروش رفته؛ اینکه دانش بومی اینجا نه تنها ملاحظه نشده بلکه دانش و الگوهایی به ظاهر تخصصی را حاکم کرده اند که با الگوی زیست بومی انجا متناسب نیست و تخریب کرده است، … همه بیانگر این بدبینی برخاسته از تجربه در مردم به عملکرد حاکمیت است. رنانی هم این نکته را به زبانی دیگر بیان کرده است: قشم و کیش و هرمز، مات شده اند، اما مات تدبیرهای ویرانگر. نه خطای دفعی و اتفاقی.
آنگونه که در متن رنانی هست و گزارشهای دیگر هم نشان میدهد، میراث طبیعی و انسانی این جزایر بسیار نادر و شگفت انگیز هستند. یکی از مسوولین منطقه آزاد از میراث معنوی هنری و زبانشناختی و قومی اینجا که توضیح میداد گویی از گنجینهای نادر و بی پایان صحبت میکرد. فرصت گردشگری طببیعت محور یک ظرفیت بی نظیر در این منطقه است و میل ایرانیان برای دیدن این جزایز زیبا هم جای خود را دارد. نادرترین غارهای نمکی جهان در این جزیره اند. جنگلهای حرا هم از این میراث طبیعی بیمانند هستند. خاک جزیره هرمز و تنوع بی نظیر رنگارنگش، و هزارام چشم انداز طبیعی دیگر بخشی از این سرمایه بی نهایت این جزایر هستند که به لطف نظام حکمرانی یا به غارت رفته اند یا تخریب شده اند یا در حال تخریب شدن هستند. در این میانه تلاشهای برخی مسولان برای فهم فرهنگی از منظقه هم لیوان آبی است بر خرمنی در حال سوختن در شهوت شبه صنعتی و توسعه آمرانه مقامات مربوطه.
در کنار نقدهای رنانی به وضعیت وخیم این مناطق میتوان به موارد بسیار دیگری هم اشاره کرد که نشان دهنده وضعیت وخیم این مناطقه هستند. نگاهی اجمالی به منطقه نشان میدهد آلودگی محیطی و مساله زباله به یک پدیده رایج و غالب در منطقه بدل شده بگونهای که وضعیت بسیار آلوده جزیره قشم و هرمز منظرهای بسیار زشتی و کریه را در برابر آدمی قرار میدهد. همه ساحلها و فضاها از آشغالهای پلاستیکی آلوده شده اند.
در آن جزیره کوچک هرمز در منطقهای نزدیکی سایت اداره محیط زیست، در میانه کوهها جایی برای تخلیه زبالهها و سوزاندن آنها ایجاد شده است و بوی متعفن حاصل از سوزاندن زبالههای جزیره نشان از مدیریتی ویرانگر در جزیره دارد. در نگاهی تلخ میتوان گفت هرآنچه که میتواند طبیعت را ویران کند، در حال انجام است. هیچ سیستمی برای مدیریت و آموزش گردشگران یا مواجهه با آدمهایی که بی مبالات هستند و زباله و پسماند را در همه جا رها میکنند وجود ندارد. از همه تلختر آنکه هرجای جزیره قابل تصرف است.
جاهای خویش را نهادهای قدرت یا حلقههای نزدیک به آنها برداشته اند و آنجاهایی که مانده توسط مردم یا گردشگران در قالب کمپ و … تصرف شده است. هرچند نهادهای محیط زیستی تلاشهای بسیاری برای حفاظت و نجات بخشهایی از این مناطق انجام داده اند، اما به لطف سیاستهای کلان، سویههای ویرانی بسیار بیش از سویههای آبادنی است، نمونه گویای این مساله جزیره ناز است. نام زیبایی دارد. اما وقتی به آنجا برویم، با چندبنای مخروبه و آشغالهای متعدد که حاصل از بلاتکلیفی جزیره در میانه نزاع مردم محلی و سازمان منطقه آزادند، مواجهیم. چشم اندازی بسیار زشت و نازیبا در این جزیره ناز شکل گرفته که گویی جزیره ناز با این شیوه سرنوشت آینده قشم و هرمز خواهند بود.
در کنار این زبالهها و پسماندها، سیاست توسعه کالبدی و مالی شدن منطقه هم بسیار جالب است. غولهای سیمانی ذیل ایده مالهای تجاری در همه بخشهای جزیره سربرآورده اند. مالی شدن نه تنها کشور که این جزیره را هم دربر گرفته است. درگهان و قشم سرشار از مالهایی هستند که معلوم نیست با چه هدفی و به چه نیتی ساخته شده اند، اکثرشان هم رونقی ندارند. آیا برای مجوز دهی برای تاسیس آنها، ظرفیت تجاری و.. ملاحظه شده است، قطعا نه.
اما در این میانه، تاسف بارتر از همه آنست که حاکمیت که تحریم را نعمت میداند در این بازارها تجلی عینی دارد: این بازارها انباری از جنسهای بی کیفیتی هستند که تقریبا اکثر قریب به اتفاق آنها وارداتی هستند، وارداتی که نشان از ترسیم جامعه مصرف کننده حقیری در ذهن واردکنندگان دارد. وارد کننده و نهادهای متولی نظارت بر واردات، دست در دست هم کالایی بی کیفیت و نامناسب را بر این جامعه و خریداران تحمیل میکنند. اگر قرار است واردات انجام بشود چرا باید جنس بی کیفیت وارد شود: اینجاست که نظام سیاسی نه برای تعالی و ارزش انسانی سوژههای تحت حاکمیت خودش (در رابطه با کنشهای اقتصادی انسانهای مربوطه)، بلکه با فرض تحقیر بنیادین و برساخت سوژه حقیر باید برنامه ریزی شده باشد (آشغالهای و ارداتی برای مردم با شان بالا در نظر گرفته نشده اند). تقریبا در همه بازارهای قشم و درگهان نام برندهای جهانی در میانه مغازهها گاه دیده میشود، اما هیچکدام جنس اصلی ندارند و در نهایت به قول فروشندگان، کپی درجه یک هستند. انسان ایرانی در میانه این حکمرانی به انسان حقیر بدل شده یا اصولا اینگونه تصور شده است.
رنانی هم به خوبی اشاره کرده است که در وهله اول، تناقض مدیریت قشم در همان جایی است که هم میخواهد قطب صنعتی باشد و هم قطب گردشگری؛ و این وضعیت، تناقضی آشناست در همه ساحتهای جامعه ایرانی. تناقضی که خمیرمایه منطق بنیادین حکمرانی در ایران است: آنجا که مبادی عقلانی بسیاری از سیاستگذاریها تسلیم قدرت تصمیم گیران میشود و عقل ابزاری هم در برابر میل صاحب منصبان یا أراده صاحبان سرمایه تعطیل میشود تا فرمودهها حتی به ضرر منافع ملی اجرا شوند. در همین منطق کلان است که دهه هاست در کشور ما عقل معیار تصمیم گیری نیست، مناسبات قدرت است که معیار تصمیم گیری است در نتیجه شاهد قربانی کردن تخصص در پیشگاه تعهد و وفاداری به أصحاب قدرت بوده ایم و مهمتر از همه آنکه منافع عمومی و سرمایههای ملی در خدمت گروههای خاص و نهادهای خاص قربانی شده اند.
هر چند رنانی ریشه این مساله را در یک الگوی تاریخی ویرانگر در مدیریت و تدبیر جامعه ایران یعنی تبانی مهندسین و روحانیون در نیم قرن اخیر میداند، اما در نهایت او در تحلیل هایش هنوز بر نوعی موقعیت انحرافی در وضع موجود اشاره دارد. وضعیتی که همه چیز را به امر غیر عادی و غیر اخلاقی و خودخواهانه یعنی نوعی سواستفاده از فرصتها و منابع به نفع شخصی و گروهی و خروج از قاعده انصاف و عدالت ارجاع میدهد. به همین خاطر از سلطه و سیطره سه گانه توهم، جهل و رانت بر همه ساختارهای تدبیر ایران صحبت میکند و سالهاست علیه این مثلث ویرانگر نوشته و صحبت کرده است. در بخشی از مقاله خودش خطاب به مقامات اینگونه مینویسد: «غیر از مغزهای نخبگانش که فراری داده اید و کارآفرینانش که خسته کرده اید و جوانانش که ناامید و افسرده کرده اید، دریاچه هایش، جنگلهایش، دامنه کوه هایش، ساحل هایش، آبهای زیرزمینی اش، نفت و گازش و معادنش، همه را و همه را چنگ انداخته اید، خشکانده اید و آسیب زده اید. روح ایران را آزرده و فرسوده کرده اید».
این متن رنانی آدم را به یاد جمله تاریخی در کتاب تاریخ جوینی میاندازد. جوینی در تاریخ جهانگشا، گوشهای از آن چه پس از حمله مغول روی داد را چنین روایت میکند: «یکی از بخارا پس از آن واقعه گریخته بود و به خراسان آمده، حال بخارا از او پرسیدند. او گفت: آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند». وزن محتوایی این دو جمله بسیار شبیه به هم است. منطق بنیادی آنها چندان تفاوتی نمیکند. یکی آمده است که ببرد و دیگری آمده است ریشه را بسوزاند.
اما به نظرم تحلیل مبتنی بر انحراف یا ناهنجاری برای فهم وضعیت ویران ایران کفایت نمیکند. باید از اینجا اندکی از نگاه رنانی در تحلیل این وضعیت فاصله بگیریم. اگر رنانی از غفلت و خودخواهی و انحراف در این نظام تدبیر حرف میزند، نمیتوان آن را به یک سیستم دو لایه مدعی خیر و عامل به شر فهمید. آنچه که در عمل رخ میدهد نمیتواند صرفا انحراف از الگوهای نظام نظری زیرین باشد. در این نگاه، آنچه که رخ میدهد، اگر استثنایی باشد، میتوان از قاعده انحراف برای تبیین آن استفاده کرد، اما وقتی همه جای ایران به همین منوال باشد، دیگر نمیتوان از انحراف و خطا و دستکجیهای سیستماتیک صحبت کرد، مساله عمیقتر از آنست و باید گفت این میزان رخنه به ریشهها و تخریب و فرسایش آنها نمیتواند تصادفی باشد، بلکه عمیقا هوشمندانه است و از یک نظام فکری منسجم بر آمده است.
نظام فکریای که در هر صورت همه هستی و ماهیتش همانی است که درعمل محقق کرده است و برای همین هم این نیروی قدرت سیاسی را نمیتوان به سادگی مهار کرد. آنچه که در محتوای بسیاری از نقدها به نظام حکمرانی ایران شده آنست که در همه ابعادش آگاهانه از چند معیار ساده عدول میکند: منافع ملی و توسعه پایدار. به عبارت دیگر نظام تدبیر در ایران بر محورهای دیگری بنا شده است.
به همین سبب هم مساله اصلی برخلاف آنچه که رنانی و منتقدانی مانند او میگویند، پیوند روحانیون و مهندسان نیست. مساله نظام تصمیم گیری حلقههای محوری و قشر حاکم در این نظام سیاسی است. آنها ترکیبی هستند از روحانیون، نظامیان و متخصصانی که وجه اصلی انها تخصصشان نیست بلکه تعهدشان به هستههای اصلی قدرت است. در این بستر از قشر حاکم، تصمیمها بر أساس دانش کارشناسی گرفته نمیشود. دانش مهندسی مهندسان تعیین کننده تصمیمات سیاست گذارانه آنها نیست. دانش روحانیون در باره دین هم تعیین کننده تصمیمات آنها در سیاست و جامعه نیست و دانش تخصصی نظامیان در حیطه نظامی هم تعیین کننده تصمیم گیری آنها درباره سیاست و جامعه نیست. تصمیم گیری سیاسی ناشی از موقعیت و منصب است که آنها به هر دلیلی بدست آورده اند، به عبارت دیگر همه آنها به صرف صاحب منصب بودن و بر أساس منویات درونی و حاکمیتی تصمیم میگیرند، انطباق این تصمیم گیریها با منافع ملی یا خیر عمومی امری پسینی است که در ابتدا اولویت یک روند تصمیم گیری، تناسب آن با منافع مکتبی یا ایدیولوژیک آنهاست نه منافع ملی و مردم. در دوره کرونا تصمیمهای اولیه درباره مواجهه با کرونا نه بر أساس تخصص بلکه بر أساس انتخابهای سیاسی مقامات مربوطه بود. بسیاری از متخصصان پزشکی همسو با مکتب حاکم هم ان را تایید کردند که نه از سر تخصصشان که از سر تعهدشان به ایدیولوژی حاکم بود.
به همین سبب مساله اصلی دانش تخصصی این اقشار حاکم روحانی و مهندس و پزشک و نظامی نیست. بلکه ناشی از شبکه صاحب منصبان مکتبی است که مناصب کلیدی قدرت را دارند، قاعده اصلی تصمیم گیری هایشان منافع ایدئولوژیک و حلقههای خاصه قدرت است. نکته اصلی برای فهم منطق تصمیم گیری کنشگران کلیدی سیاست در ایران آنست که این کنشگران برای رسیدن به این موقعیت سیاسی نه تحصیل کرده اند و نه تربیت شده اند. به تعبیر ماکس وبر برای سیاسی بودن باید با سیاسیون حرفهای زیست و از خلال این تجربه زیسته است که منش و بینش سیاسی در فرد شکل میگیرد. اما تحولات چند دهه اخیر ایران سبب شد که عده بسیاری نه از دانش و بینش حاصل از زیست و تربیت سیاسی بلکه از سر سرعت حوادث پساانقلابی به میانه قدرت سیاسی و هستههای کلیدی تصمیمگیری حاکمیت پرتاب شوند. به تعبیر بوردیو در مفهوم منش، افراد وقتی در یک میدان زیست میکنند به تدریج منش متناسب با آن میدان را در خودشان درونی میکنند. اما وقتی افراد ناگهان وارد یک میدان دیگر میشوند، منش میدان قبلی مهم نیست.
بلکه در این موقعیت است که ویژگیهای شخصیتی و شهود و شهوت این فرد است که در تصمیم گیریهای کلیدی او اثرگذار است. یک کنشگر نظامی در میدان نظامی میتواند یک فرمانده بسیار نابغه و موثری باشد، اما همین فرد اگر وارد سیاست یا دین شود لزوما نمیتواند یک نابغه باشد بلکه بر أساس غریزه و شهودهای آنی خودش تصمیم خواهند گرفت. این مساله برای مهندسان و پزشکان و روحانیون که وارد سیاست شده اند هم کاملا صادق است. آنها هرچند در میدان مهندسی یا پزشکی یا دین منش و بینش لازم را دارند و چه بسا متخصصان بزرگی هم باشند، اما این به معنای برجستگی و بینش و منش آنها در سیاست نیست و به تعبیر دیگر آدمی که در یک میدان تربیت نشده وقتی و ارد ان میدان شود بر سااس غریزه و منافع انی و شهودهای لحظهای و گاه شهوتهای شخصی اش تصمیم خواهند گرفت.
به همین دلیل وقتی یک متخصص فیزیک یا پزشکی در مقام سیاسی قرار میگیرد حتی اگر دانشمند برجسته جهانی باشد هیچ تضمینی نیست که سیاستمداری خلاق و مفیدی باشد؛ لذا باید ساحت دانش کارشناسی را تفکیک کرد. همه آنچه که دانش کارشناسی و متخصصانی همانند رنانی میگویند مبتنی بر علم روز دنیا، منافع عمومی و توسعه پایدار است، حتی این نگاه کارشناسی در همه برنامههای توسعهای ایران هم دیده میشود، اما به معنای اهمیت این نگاه کارشناسی و اولویت آن در تصمیم گیریهای سیاسی نیست. نگاهی به محیط زیست در برنامههای توسعه در نیم قرن اخیر نشان میدهد که دانش کارشناسی تا حد زیادی به دنبال توسعه پایدار در ایران است، اما این برنامهها در عمل نظام حکمرانی تحقق پیدا نمیکنند بلکه عموما به شیوهای معکوس و برخلاف آنها عمل میشود، چون منطق حکمرانی و تصمیمگیریهای سیاسی در عمل عقلانیتی ابزاری دارد که همه منابع ملی را در راستای اهداف قشر حاکم و وابستگان آنها در یک حلقه بسته ایدئولوژیک به کار میگیرد. این اهداف در برخی ساحت ها، به صورت عینی هستند و بخشی هم به صورت ذهنی و آرمانهای اتوپیایی.
در این میانه آنچه که ذیل تصرف و تعدی نهادی بر منابع ملی هم دیده میشود، نه برای منافع شخصی گروهی بلکه برای منافع خاصه حکمرانیای صورت میگیرد که به خودش حق تصرف در هر جای ایران را به هر نحوی میتواند بدهد. این منطق از هسته سخت قدرت در ایران برخاسته است که مصلحت حاکمیت هرچیزی را میتواند توجیه کند. دقیقا در بطن همین منطق است که رانت یعنی حمایت از حلقههای موثر وفاداران مکتبی، و از دل عقلانیت ابزاری قشر و نهادهای حاکم که همه چیز را مصروف اهداف خودشان میکنند، منابع را به مصارف شخصی میرساند بر آمده است. در این نگاه است که همه سرمایههای ملی حال و آینده کشور میتواند مصروف خواستههای نظام و نهادهای کلان آن و شبکه رانتی درونی آن شود در این منطق این توزیع منابع عمومی برای گروههای خاص، رانت نیست بلکه حق شبکه وفاداران و سهم آنها از منابع در اختیار قدرت حاکم است. ایران در این منطق به جای آنکه هدف باشد، ابزاری است در خدمت مکتب، در نهایت هم مصرف میشود برای غایتی مکتب. به عبارت دیگر در هسته اصلی حکمرانی ایران، ایران غایت نیست بلکه ابزاری برای اهداف مکتبی یا ایدئولوژیک است.
حکمرانی موجود نه برای آینده ایران و تعالی و توسعه پایدار آن که برای تعالی مکتب برگزیده خودش و غایت آخرالزمانیای در نبرد مقدس با شیطان بازتعریف شده، هدفگذاری کرده است. در این منطق و غایت، آنچه که رخ میدهد مصرف منابع جامعه امروز ایران و افول ریشه و سرمایههای آن برای تعالی و پیروزی در این منطق تفکر آخرالزمانی است. با آنکه همه دلسوزان این نظام و دردمندان و عقلای آن هم از این صحبت کرده اند که این مسیر به نتیجه نمیرسد، اما اثری در تصمیم گیریهای کلیدی ندارد در حالیکه در نگاه آخرالزمانی پیروان این مکتب، جهان است که به بیراهه میرود و هرکس که حامی این مکتب نیست یا در جهل است یا متمرد است یا در زمره سپاه شیطان. این نگاه حاکم در نظام سیاسی و ایدههای پیرامونی آن در نهایت همه نقدها و کاستیها را به بهانه مصلحت توجیه کرده یا آنکه اصولا آنها را از منظر و چشم اندازی دیگر به گونهای تفسیر میکنند که نه تنها آسیب نیستند بلکه هزینههای پیشرفت و تعالی جامعه هستند و مهمتر از همه آنکه در ارزیابی وضعیت فعلی، برخلاف همه دانشهای کارشناسی، موقعیت امروز را موقعیتی در آستانه پیروزی بزرگ ترسیم میکنند. در نتیجه هر نقد کارشناسی نه تنها بی تاثیر خواهد شد بلکه بی اعتبار هم میشود.
اما مساله وقتی فاجعه بار میشود که در ذیل سایه غایات مکتبی، سودجویان و ریاکاران نفوذ کنند. انها همه نیرو و سرمایه حکمرانی مکتبی را برای منافع شخصی خودشان صرف خواهند کرد و در نهایت همه سیستم را به خدمت خودشان میگیرند و حکمرانی با غایت مکتبی به غایت غارتی بدل میشود. این گروه هم ذیل ایده مصلحت و جلوگیری از شادی دشمن و …، همیشه توجیه میشوند و به جای مجازات، عفو میگیرند. نگاهی به گفتوگوهای دکتر احمد توکلی درباره نفوذ این شبکههای فساد به لایههای حاکمیت به خوبی این وضعیت را بیان میکند: «در واقع فساد قانونی این است و اول بار در ایران این استدلال را از آقا گرفتم که مفسدان با به کارگیری شبکه در نهادهای حساس و نفوذ در مجاری تصمیم گیری کشور فرایندهای فسادزا را قانونی میکنند. کار با تخصیص منابع و مناصب انجام میشود. تخصیص منابع و مناصب به ناحق انجام میشود.»
اگر در عهد قاجاری مساله تجاوز روسیه به ایران بود و در عهد مشروطه در ماجرای دختران قوچان مساله اصلی تجاوز و تعدی خارجیها بر مام وطن بود و اگر در دهه شصت ملت برای دفاع از وطن و اسلام جانشان را فدا میکردند، در همه اینها یک وجه مشترک هست: دشمن خارجی متجاوز. اما وضعیت امروز آنست که حکمرانی به تصرف نظام رانتیای در آمده است که نه تنها سرمایههای امروزی ایران بلکه ریشههای تاریخی و طبیعی این تمدن را مصروف خودش میکند. نکته نهایی آنست که همه دلسوزان وطن یک چاره و یک مسیر امید را تکیه گاه ایده هایشان دانسته اند: همسبتگی مردم برای دفاع از وطن در برابر این نظام تدبیر ویرانگر (به تعبیر رنانی در پیوند توهم، جهل و رانت و به تعبیر احمد توکلی فساد قانونی، اما به نظرم حکمرانی مبتنی بر مصرف ایران برای غایات مکتبی) است.
به همین سبب آنچه که تنها راه نجات است عاملیت مردم برای پاسداری از وطن است. آینده ایران در گرو کنشگری جمعی برای نجات است در غیر این صورت زمین سوخته و بایری برای آینده (شاید) باقی بماند. همه نهادهای حاکمیتی و مردمی برای نجات ایران نیازمند تغییری بنیادین در مسیر و غایت و راه و روش و بینش حکمرانی در ایران هستند.
*استاددانشگاه و انسان شناس