خرید تور تابستان

غزل موثرترین شیوه‌ی اعتراض به جهان خشن امروز؟

محمد زارع شیرین کندی، پژوهشگر فلسفه، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:

پرسش آن است که جایگاه شعر غنایی و غزل در این زمانۀ ابتذال شر، رواج جور و ستم و شیوع جنون و خون در سراسر سیارۀ زمین کجاست؟ دراین روزگار خشن و بیدادگر، آیا غزل سرودن و از عشق و محبت و عطوفت گفتن بلاموضوع نشده است؟ غزل گفتن و از زیبایی، روشنایی، مهر، مودت، دوستی و یاری سرودن در ژرفای بی معنایی و نیست انگاری کنونی چه محلی ازاعراب دارد؟ آیا فقط شعر سیاسی درقالب های نو و بدون وزن و قافیه باید گفت تا اعتراض وانتقاد به وضع موجود معنا پیدا کند؟

به دیگر سوال، غزل گفتن دردورۀ کین توزی ها، نامردیها، دشمنی ها و جنگ ها چه محلی ازاعراب دارد و آیا غزلسرایان معاصر عصر خویش را درست نمی شناسند و به عمق و ابعاد فاجعه و هولناکی آن پی نبرده اند؟ آیا غزل گفتن امری فردی و انتزاعی و بی ارتباط با وضع اجتماعی وسیاسیِ کنونی است؟

آیا همچنان فکرمی کنیم که دنیای کنونی نیازی به تخیل خلاق و شعر، به خصوص غزل، ندارد و محتاج عقلانیت و استدلال و اقناع است؟ در آن صورت، مگر وضع کنونی را پیامد عقلانیت روشنگری و تجدد نمی دانیم؟ مگر علم و تکنیک و تسلیحات جنگی و ابزارهای پیشرفتۀ کشتار جمعی در تلازم یا ترابط با عقلانیت روشنگری و تجدد به وجود نیامده است؟ در آن صورت، مگر این ابتذال شر و رواج جور و ستم و شیوع جنون و خون در تلازم یا ترابط با عقلانیت روشنگری و تجدد نبوده و نیست؟ آیا بشر متجدد و متمدن و با فرهنگ کنونی به شیوۀ عقلانی و منطقی رفتار می کند یا دیوانه وار و متوحشانه؟ شعر و غزل در این اوضاع وانفسا چه می گویند و چه می خواهند؟ درست می گویند که زمانۀ ما زمانۀ شعر و غزل، عشق، محبت، مهر، عاطفه و همزیستی انسان‌وار نیست و باید بر ضد ظلم و بیداد و تسلیحات هسته ای و شیمیایی مبارزه کرد، اعتراض و انتقاد نمود و غیره، اما این همه اعتراض و مبارزه تاکنون کدام گره را از کارفروبستۀ مردمان گشوده است و آیا این همه، به اصطلاح، گفتگو و تبادل نظر و تاکید بر عقلانیت و استدلال و اقناعِ دیپلماتیک و غیردیپلماتیک در سطح محلی و جهانی کدام مشکلی را حل کرده است؟

بی تردید، مقصود نه ستایش از شعر و غزل در اینجا و اکنون است زیرا چنین هدفی احتمال بیشترین سوءتفاهم را در پی دارد. درتاریخ و فرهنگ ایران هم آنچه کم نیست شعر و غزل است. نیز پیشاپیش باید هشدار داد که هرگز پنداشته نشود که شعر و غزل و معنویت تاریخی ما کمترین تاثیری در کاستن از خشونت و بیداد محلی و جهانی خواهد داشت. زیرا داروی دردهای کنونی بشر از درون همان فرهنگ و تمدنی تولید خواهد شد که این وضع را پدید آورده است و آن جز فرهنگ سرشار و گسترده و زایا و جهانگیر غرب نیست.

به درستی گفته شده است که این زمانه زمانۀ شعر غنایی و غزل نیست و کسی که از شعر و تفکر شاعرانه می گوید آب به آسیاب ایدئولوژی سلطه و قدرت می ریزد و به ستمهای آن آری می گوید. اما زمان نیل به نومیدی ناب با نفی وسلب محض کی خواهد رسید، معلوم نیست. معلوم نیست که ایدئولوژی و انتقام و خون به خون شستن کی به نقطۀ پایان خواهد رسید. معلوم نیست “آشویتس ها” و” نسل کشی ها” و “پاکسازی های نژادی و قومی و مذهبی” کی تمام خواهد شد. فیلسوفانی که ازتکرار یک “آشویتس” تاریخی درهراس اند ودهها “آشویتس” دیگر را نه می بینند و نه محکوم می کنند، در بهترین حالت بی وجدان اند و عملۀ ظلم سیستماتیک مدرن!

همین قدر روشن است که غزل نسبت به جهان تاریک و بیدادگر و غمزدۀ ما و علی الخصوص نسبت به درد و رنج های واقعی انسانهای گوشت و پوست و استخوان دار بی تفاوت نیست. غزل در دنیای متجدد ما دعوتی است به سیر در اعماق دوستی و صلح و آشتی و آرامش ِسرآغازین. غزل دردنیای خشن ما دعوتی است به پیوند سرآغازین انسان با انسان و انسان با طبیعت و انسان با زمین و انسان با آسمان.

غزل گفتن در این روزگار به این معنا نیست که زیست-جهان ما زیست-جهان گل و بلبل و عاری از هرگونه رنج و شکنجه، زندان، ستم، نابرابری، تبعیض و خشونت است. غزل گفتن در این زمانه به این معنا نیست که که دیگرکودکان کشته نمی شوند و خانواده ها اسیر و آواره نمی شوند وهیچ فقیر و بیکار و مظلومی وجود ندارد. تغزل عاشقانه به این معنا نیست که درخاورمیانه همه چیز عالی و آرام است و شاعر دیگر نباید شعر نوِ سیاسی بگوید، به برخی تصمیمات سیاسی اعتراض نکند و حقانیت و مظلومیت را فریاد نکشد. غزل صرفا صدا و سرود آرامِ بازگشت به عهد وفا و میثاق دوستی و انسانیت و شفقت است.

بی تردید شعر و غزل هم مانند دیگر آفریده ها و دستاوردهای بشری، امروز اثری زودهنگام و کوتاه مدت در گوشهای سنگینِ سیاست زده نخواهد داشت . بدیهی است که وقتی دلها آکنده از کینه و انتقام است نه گوش می شنود ونه چشم می بیند. اما شعر و غزل شاید روزی بازگشت به اصل و ریشۀ زمینی انسان وهمزیستی دوستانه و عاری از خشونت او بر روی خاک و در کنار مزرعه و درخت و رود و در زیر آسمان و ستاره و آفتاب و باران را تسهیل کند، و این روز هرگز قابل پیش بینی نیست. شاید بارانِ غزل روزی بتواند زمین ما را از مواد اتمی و شیمیایی و ئیدروژنی پاک کند. شاید غزل نیکوترین قالب و محتوا برای دلالت انسان به اصل و ریشۀ زمینی او، محفاظت از زمین و وفاداری به آن، آزاد گذاشتن موجودات و جانداران دیگر و مهرورزی به همنوعان باشد.

ممکن است زمانۀ سختگیر و ستمگر ما دیر بپاید اما اگر روزی خسته شد و ایستاد شاید غزل به مثابه محبت کلامی وموزون و کلام محبت آمیز و منظوم به کارش آید. مگر غزلسرایان جز این را فریاد می کشند که من زمینی ام و “نوادۀ زمین” وعاشقِ زن و کودک و خانه و زندگی و خواهانِ شادی و آزادی. مگر غزلسرایان جز این را فریاد می کشند که “ما یک گفتگوییم”، ما یک مهرورزییم و نه یک کین توزی و خشونت ورزی: “ازما به جزحکایت مهر و وفا مپرس”.

شاید روزی تغزلِ توام با تفکر که با سانتیمانتالیسم خاورمیانه ای از اساس متفاوت است در کنه تنهاخودانگاری و نیست‌انگاری رسوخ کند، پادزهری برای آن بسازد و جهان خشن ما را اندکی تلطیف کند. منظور هرگز این نیست که شعر انتزاعی و غزل متورم و متراکم و اغلب تکراری و بی حاصلِ ایرانی پادزهر نیست‌انگاری است. از قضا، نیست انگاری ما چون نقابدار است مضاعف هم است. منظور بیان این نکته است که وقتی انسان با هوش مصنوعی و به وسیلۀ تسلیحات اتمی و شیمیایی چنان از ذات و خویشتن راستین‌اش دور شد که به نومیدی محض رسید، موقعی که از ساخت و تولید تسلیحات و جنگ و خشونت خسته شد شاید تغزل توام با تفکر همچون افقی برای نجات پدیدارشود، و این روز هرگز قابل پیش بینی نیست.

اما بهانۀ نگارش این وجیزه، سالگشت درگذشت غزلسرای معاصر، حسین منزوی، است. نمی دانم چرا یک دانشجوی فلسفه خود را مجبور می بیند که به یاد حسین منزوی و به بهانۀ یادآوریِ شعر و غزل او چیزی بنویسد. گاه فکر می کنم او تنها شاعری است که من جرئت نوشتن درباره اش را دارم. گاه فکر می کنم تعهدی دارم که باید به برادر بزرگترم اداء کنم. ممکن است همۀ اینها خیالات و توهماتی بیش نباشند اما این که او تنها شاعری است که من همۀ سروده هایش، اعم از غزل و ترانه و سفید و نیمایی، را برگزیده و نامکرر می دانم تردیدی نیست. فکر می کنم موانست وجودی ام با حسین منزوی و احساس همزبانی و همدلی ام با او ژرف تر و دیرینه تر است و از دوردست ها می آید.

غزل حسین منزوی، همراه با غزل سیمین بهبهانی، هوایی تازه و زمزمه ای معاصرمی تواند به شمار آید. از بیشتر غزلهای رفیقان و رقیبان این دو بوی کهنگی، سکون و جمود و نوعی تکبر و تبختر بی پایه شنیده می شود. غزل منزوی و بهبهانی، جدا از شخصیت شاعر و محبوبیت یا عدم محبوبیت اش، تر و تازه است. شاید پس از گذشت چند دهه از روی غزل بیشتر رفیقان و رقیبان این دو نتوان تشخیص داد که این شاعران در چه عصری می زیستند و عاشق انسانهای کدام سرزمین بوده اند و چرا و چگونه، اما از روی غزل منزوی و بهبهانی می توان وضع زمانه، نوع و رنگ عشق ها، آدم ها، خانه ها، کوچه ها و خیابانها، جنگ ها و نفرت ها و جدایی ها و سایر جنبه های واقعی و تجربه های انضمامی زندگی را حدس زد. شاید بتوان غزل منزوی و بهبهانی را جزو زیباترین و موثرترین شیوه های اعتراض به جهان سرد و خشن ما قلمداد کرد.

اگرباشی، محبت روزگاری تازه خواهد یافت

زمین درگردشش با تومداری تازه خواهد یافت

دل من نیزبا توبعد ازآن پاییزطولانی

دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت

درخت یادگاری بازهم بالنده خواهد شد

که عشق از کُندۀ ما یادگاری تازه یافت

بدین سان که من و تو از تفاهم عشق می سازیم

از این پس عشق ورزی هم قراری تازه خواهد یافت

من و تو عشق را گسترده ترخواهیم کرد آری

که نوع عاشقان ازما تباری تازه خواهد یافت

تو خوب مطلقی من خوب ها را با تو می سنجم

بدین سان بعد از این خوبی عیاری تازه خواهد یافت

جهان پیر- این دلگیرهم با تو کنار تو

به چشم خسته ام نقش ونگاری تازه خواهد یافت

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا