دربارهی «دولت خادم»
«مهرداد ابوطالبی» در یادداشت ارسالی به انصاف نیوز دربارهی مفهوم دولت خادم نوشت:
در بحث چیستی و چرایی دولت سخن بسیار رفته است که همه با بسیاری از این تعاریف و کلیدواژههای معروفشان آشنا هستیم. و البته الان نیت من و حوصلهی شما بازخوانی این تعریفها و تمثیلها را برنمیتابد. مطالعهی فصل اول کتاب انسان خداگونه (homo deus، نوشتهی یوال نوح هراری: بخش حق خوشبخت بودن) و همچنین وقایع و اتفاقات سیاسی این روزها حول ایران و برجام و اسرائیل و ترامپ مجددا باب این بحث را در ذهنم باز کرد که کارکرد و وظیفهی دولت چیست. دولتها چه رسالتی بر دوش دارند؟ این اواخر برآیند این اندک چیزهایی که میدانم و البته آن بسیار چیزهایی که نمیدانم، کلیتی به من میدهند که تعریف دولت ایده آل را بیش از هر چیز به یک تنخواه گردان یا یک خدمتکار خانگی نزدیک میکند.
تنخواه گردان خوب فردی است که بتواند با صرف کمترین هزینه، با بهترین کیفیت ممکن و البته نهایت صداقت و درستی سفارشات ارائه شده توسط کارفرما را تهیه کند و کارها را انجام دهد. تنخواه گردان شایسته کسی است که بتواند با تجربه و دانشی که در اختیار دارد بودجهی مورد نیاز برای انجام سفارشات را تخمین بزند تا در میانهی انجام کار مجبور به متوقف کردن و درخواست مجدد پول نشود و همانطور که ذکر شد با کمترین هزینه و زمان و بیشترین کیفیت کارها را انجام دهد و البته پس از اتمام کار اسناد قابل بررسی و راستی آزمایی برای اثبات صحت کار و امانت داریش ارائه دهد. این همان کاریست که دولتها باید در سطح وسیعتر و در مقیاس یک کشور انجام دهند.
تنخواه گردانها تقریبا زیرساخت و لوازم تمام امور شرکتها را فراهم میکنند اما تعیین نمیکنند شرکت باید در چه جهتی حرکت کند و یا چه کالا و خدماتی و به چه شکلی ارائه کند. این به عهدهی سهامداران و هیات مدیرهی منتخب آنهاست.
سهامداران واقعی کشورها مردمان آن کشور هستند. (و این اصلا یک شعار انتخاباتی نیست). هیات مدیره یا نمایندگانی که آنها انتخاب میکنند تعیین میکنند استراتژی و هدف و غایت این کشور چیست و دولتها برای تامین وسایل و زیرساختهای مورد نیاز برای رسیدن به این اهداف بودجه پیش بینی میکنند، هزینه میکنند و رسید و فاکتور هزینهها را ارائه میکنند.
نوح هراری در بخشی از کتاب که نشانیاش را دادم به ذکر مثالهایی از اندیشههای اپیکوروس یونانی و جرمی بنتام انگلیسی میپردازد. با قلم شیوایش در باب حق خوشبخت بودن انسانها یا دقیقتر بگویم مطالبهی خوشبخت بودن از جانب شهروندان دولتها میگوید. از دروغهای بزرگ حکومتها تحت لوای شکوه پادشاهی، جلال و عظمت وطن و رسالت الهی سخن میگوید.
جامعه باید به مسیری برود که بیشترین میزان رضایت و خوشبختی برای بیشترین افراد ممکن را به ارمغان آورد. در کتاب مثال جالبی مطرح میشود. هر شهروند سنگاپوری سالیانه معادل 5600 دلار ثروت تولید میکند. هر شهروند کاستاریکایی سالانه فقط 1400 دلار. بنابر این کشور سنگاپور از منظر شاخصهای تولید ثروت در مقام بالاتری نسبت به کاستاریکا در نمودارهای آماری قرار میگیرد. اما بر اساس تحقیقات دیگر سطح خوشبختی و رضایت عمومی در کاستاریکا به مراتب بیشتر از سنگاپور است. و نویسنده این سوال مهم را مطرح میکند: ترجیح میدهید یک شهروند سودآور اما کمتر خشنود سنگاپوری باشید یا یک کاستاریکایی کمتر سودآور اما خوشحال و راضیتر؟
شکوه امپراتوری حقیقتا چه نسبتی با خوشحالی یک شهروند دارد؟ نسبت وسعت امپراتوری با رضایت یک خانواده از زندگی چیست؟ تاثیر واقعی و دقیق تراز مثبت تجاری بر امید به زندگی یک خانوادهی آمریکایی یا نسبت تعداد موشکهای قاره پیمای ارتش سرخ چین با رفاه عمومی کارگران معادل ذغال سنگ چیست؟
آیا مردم آمریکا بعد از پیروزی این کشور در جنگ سرد و فروپاشی شوروی رضایت واقعی بیشتری از زندگی پیدا کردند؟ آیا خوشبختی مردم آلمان با فتوحات نظامی هیتلر افزایش پیدا میکرد؟
مثالها و تحقیقات بیشماری وجود دارد که در مقابل تمام این پرسشها یک پاسخ قاطع «نه» قرار میدهد.
اگر حاکم یک کشور هستید باید مردم را قانع کنید که اگر شما را با تحمل رنج و فقر و جنگ یاری کنند تا موفق شوید انقلابتان را صادر کنید، یا کشور همسایه را فتح کنید یا سهم کشور دیگری را در فلان بازار جهانی بگیرید، آنگاه آنها هم خوشبختتر خواهند شد. باید کارگرها و معلمها و دستفروشها را قانع کنید به نفعشان است اگر مساحت کشور تا از x به x+1 کیلومتر افزایش یابد یا ارتش تحت فرمانتان ارتش یک حاکم دیگر را در جنگی نیابتی در یک کشور دیگر شکست دهد. پروپاگاندای حکومتها، ایدئولوژیها را به خورد ملتها میدهد و آنها را راضی میکند از خوشبختی و رفاه دست بشویند و جان نثاری کنند در راه آرمانهایی که هیچ ارتباطی با زندگی واقعی آنها ندارد. مردم آمریکا و روسیه چه میزان کار کردند و مالیات دادند تا دوئل کاپیتالیزم و کمونیزم خونینتر به پیش رود و باز هم این پرسش که آیا خانوادهای ساکن در یک روستا یا شهر دورافتاده، یا حتی نه، ساکن خود منهتن بعد از اعلان فروپاشی شوروی از اخبار تلویزیون خوشبختتر و راضیتر بودند؟ و آیا کارگران صنایع فولاد شوروی همراه با ابهت و قلمرو نظام شوروی از هم فروپاشیدند؟
نمیخواهم با نگاهی آنارشیستی یا توطئه محور تمام دولتها را متهم به بهره کشی و ظلم و تحمیق کنم. میخواهم بگویم این یک اشتباه رایج است. هدف همهی ما از زندگی خوشبختی و رضایت است و ایدئولوژیها ما را خوشبخت نمیکنند. آنها فقط تحمل مصائب را به امید سعادتی در آیندهای این دنیایی و یا آن دنیایی ممکن و آسان میکنند. ایدئولوژیها و آرمانها مردم را متحد میکنند و کنار هم مینشانند. اما دولتها حول آرمانها شکل نمیگیرند بلکه حول نیازها شکل میگیرند. هدف از تشکیل دولتها تامین و تضمین خوشبختی است نه بست و پیروزی مکتبها. دولتها کارگزار و خدمتگذارند.
اینکه چه کسانی به خانه رفت و آمد کنند یا دیوارهای خانه چه رنگی باشند کار خدمتکار نیست. بلکه انتخاب صاحب خانه است. خدمتکار برای دیوارها رنگ میخرند و از میهمانهای خانه پذیرایی میکنند. خدمتکارها لیدری نمیکنند. دولتها خادماند.
انتهای پیام
«انتشار این یادداشت در انصاف نیوز به معنای رد و یا تایید محتوای آن نیست.»
انتهای پیام
این تعاریف مال قدیم بود ، دولت برای اجرای حدود الهی است !