خرید تور تابستان ایران بوم گردی

یک شب با کوچه گردان عاشق

/گزارش میدانی انصاف نیوز/

جوان‌ها دست در دست هم پیمان می‌بستند تا برای رفع معضلات تا همیشه در کنار هم بمانند، بعد از آن با کیسههای مواد غذایی به سمت حاشیه‌های شهر رفتند تا آنها را به دست نیازمندان برسانند.به گزارش انصاف نیوز آیین کوچه گردان عاشق مراسمی است که هر سال در شب شهادت امام علی توسط جمعیت امداد دانشجویی مردمی امام علی برگزار می‌شود، این مراسم در بیستمین سال خود هم به رسم هر سال اجرا شد. در این مراسم داوطلبان برای مبارزه با فقر و بودن کنار کودکان بی‌پناه سرزمین‌مان پیمان‌نامه‌ای می‌خواندند، بعد از آن برای توزیع مواد غذایی به مناطق نیازمند رفتند.

خبرنگار انصاف نیوز با گروهی از داوطلبین خانه ایرانی شهرری در این شب همراه شد که در ادامه می‌خوانید:

 

کارگاهی سیاه

ساعت از نیمه گذشته است، اینجا بعضی از کوچه‌ها تاریک و بی‌نشان هستند، یکی از کوچه‌های اطراف خیابان سیزده آبان را تا انتها می‌رویم و به کارگاه شمع‌سازی می‌رسیم، کارگاهی که یازده زن صبح تا شب در آن کار می‌کنند، همه‌ی آنها به دلیل کار مداوم با پارافین دچار مشکلات ریوی شده اند. چند خانواده اتاق‌های این کارگاه را اجاره کرده اند، برای پخش کیسه وارد حیاط کارگاه می‌شویم در همین زمان با زنی شروع به صحبت می‌کنم که شغلش زباله گردیست، زن جوان در خانه را تا انتها باز می‌کند تا من را در این نیمه شب مهمان خانه‌ی خود کند، خانه‌ای سه متری که با دو پسر کوچک خود در آن زندگی می‌کند.

یکی از داوطلب‌ها از مشکلات زنان این کارگاه می‌گوید: «چون اینجا به شکل سنتی شمع درست می‌کنند باعث بیماری ریه در این زنان می‌شود، هر کدام بعد از چند ماه کار کردن در این کارگاه‌ها بیمار می‌شوند و متاسفانه با وجود این مشکلات  اگر هر روز صبح تا شب کار کنند ماهی 700 هزارتومان درآمد دارند.»

در بین صحبت‌هایش به زنی افغانستانی اشاره می‌کند که همسرش درگیر بیماری قلبی است ولی هزینه‌ی عمل را ندارند و به دلیل بیماری مرد از کار افتاده است، بنابراین زن خانه مجبور به کار در این کارگاه شمع سازی شده، حالا خود این زن دچار بیماری ریه شده و سرفه‌های بدی می‌کند که حتی توان پرداخت هزینه درمان خودش را هم ندارد.

چند کوچه آن طرف‌تر به سمت خانه‌ای حرکت می‌کنیم که حتی در تاریکی شب هم کلنگی بودن آن به چشم می‌آید. همراه جوانی که کیسه‌ی مواد غذایی را حمل می‌کند می‌روم، با صدای آهسته از قصه‌ی آن خانه می‌گوید: «مادر و پدر این خانه به شدت درگیر اعتیاد به شیشه هستند، چون پول خرید لوازم نو مدرسه برای بچه‌ها را نداشتند در مدرسه همه این بچه‌ها را مسخره می‌کردند و به همین دلیل ترک تحصیل کردند، برای اینکه بقیه مسخره‌شان می‌کردند دیگر اجازه مدرسه رفتن به بچه‌ها را ندادند. سن بچه‌ها 10 و 9 و 6 است. پسر 9 ساله‌ی خانه در ناحیه پا دچار معلولیت است و حین راه رفتن لنگ می‌زند.مادر و پدر بیکارند البته مادر بچه‌ها می‌گفت همسرش به تازگی در یک صافکاری مشغول شده است.»

 

 

قوچحصار و دردهایش

ساعت سه صبح است و کیسه‌های که باید در منطقه‌ی سیزده آبان پخش می‌شد حالا تمام شده و باید به سمت روستایی به نام قوچحصار برویم که در پنچ کیلومتری شهرری است. چرخ ماشین گاه روی آسفالت حرکت می‌کند و گاه روی زمین خاکی، یکی دیگر از داوطلبین همراهم با صدای آرامی می‌گوید کار اصلی تو حالا شروع شده، هیچ کجا به اندازه‌ محله‌ی قلعه معضل ندارد.

قلعه یکی از محله‌های این روستا است و داوطلبین در ایام ماه رمضان تمام این منطقه را شناسایی کردند، طبق صحبت‌هایی که کردند اعتیاد یکی از مسایل اصلی این منطقه است.

وارد کوچه‌ای می‌شویم که فقط یک در دارد، بند لباسی به دیوار است و روی آن چند تکه لباس پهن شده است. یکی از داوطلب‌ها در می‌زند و صدای پیرزنی به گوش می‌رسد که ناله کنان جواب می‌دهد:« الان میام.»

زمان زیادی می‌برد تا پیرزن در را به روی ما باز کند و بعد از دقایقی لنگان لنگان جلوی در می‌آید و کیسه‌ی سفید رنگ مواد غذایی را دریافت می‌کند. داوطلب همراهم می‌گوید: «این پیرزن تنها زندگی می‌کند و  خانه‌ی اینها آنقدر کوچک است که سینک دستشویی را کج کرده تا در باز و بسته شود.»

کمی جلوتر به خانه‌ی پیرزن و پیرمردی می‌رسیم که تنها زندگی می‌کنند، زن، نابینا است و همسرش در بستر بیماری است، وضعیت جسمی این زن و شوهر آنقدر وخیم است که جوان همراه من می‌گوید:« حتی نمی‌دانیم با این وضع چطور غذا درست می‌کنند، فقط میدانیم گاهی همسایه‌ها شام یا ناهار برایشان می‌برند، کامل رها شده‌اند.»

بعد از پخش چند کیسه، جلوی در خانه‌ای می‌رسیم که همراهم می‌گوید: «اینها هم یک زن و شوهر افغان رها شده هستند، مرد خانه زمین‌گیر است و همسرش دیسک کمر دارد و نباید زیاد حرکت کند. هیچ وقت هم بچه دار نشدند، بخشی از اجاره‌ی خانه‌شان را برادر مرد می‌دهد و بقیه خرج یومیه را از خیریه‌ها کمک می‌گیرند.»

حالا چند کیسه بیشتر نمانده که وارد کوچه‌ای پهن می‌شویم، دو داوطلب کیسه را بلند می‌کنند و من همراهشان می‌شوم، یکی از آنها می‌گوید:« اگر می‌توانستم همین حالا به اورژانس اجتماعی زنگ می‌زدم تا این بچه‌ها را با خود ببرد.»

 

بعد در مورد اعتیاد شدید مادر و پدر بچه‌هایی که به سمت خانه‌شان حرکت می‌کنیم، گفت:« زن و مرد هر دو اعتیاد شدید به شیشه دارند، آن قدر که گاهی کارتون‌خوابی می‌کنند، کارشان جمع آوری ضایعات است، سه دختر 4، 7 و 9 ساله دارند که تن بچه‌ها به فاصله‌ی یک متری از حمام کبره بسته است.

شاید این خانه ده متر هم نباشد اما زمان ورود ما روی زمین پر از ته سیگار و آشغال بازمانده‌های مصرف مواد بود. روی بدن بچه‌ها به شدت آثار کودک آزاری دیده می‌شد.»

صدای اذان صبح در تمام محل پیچیده و ما به سمت آخرین خانه در حرکتیم که همراهانم از کودکان زباله‌گر مرد افغانی می‌گویند که خودش هم ضایعات جمع می‌کند و اگر کار ساختمانی پیدا کند آنجا هم مشغول می‌شود. یکی از بچه‌ها می‌گوید:« وضع این خانواده هم بغرنج است.»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا