خرید تور نوروزی

وقتی بچه‌مان می‌پرسد: به چه حقی عکس‌هایم را در اینترنت گذاشتی؟

ترجمه‌ی مقاله‌ی کریستی تیت در واشنگتن پست که با عنوان «وقتی بچه‌مان می‌پرسد: به چه حقی عکس‌هایم را در اینترنت گذاشتی؟» در وبسایت ترجمان منتشر شده می‌خوانید:

دختر کلاس چهارمی‌ام، از پشت لپ‌تاپی که به او هدیه داده‌ایم، می‌گوید: «این خفن‌ترین کریسمس زندگی منه». بعد از سه سال التماس برای موبایل، تبلت یا کامپیوتر، تسلیم شدیم و لپ‌تاپ ساده‌ای با امکان نظارت والدین برایش خریدیم.

ابتدا تصور می‌کردیم وسیله‌ای برای انجام تکالیف مدرسه و یادگیری کار با صفحه کلید است. از روی شور و شوق وافری که داشت می‌شد فهمید که خودش آن لپ‌تاپ را وسیله‌ای برای تماشای برنامه‌های مورد علاقه‌اش و عقب نماندن از زندگی عاشقانه زک افران۱ می‌داند. بعد از سال‌ها گریه و زاری به‌ خاطر اینکه «تنها بچه‌ای» است که وسیله‌های الکترونیکی ندارد، حال و هوای سراپا قدردانی و شوق او برایمان تازگی داشت.

این حالت ۱۴ ساعت دوام داشت.

روز بعد از کریسمس چمباتمه زد تا با لپ‌تاپش کار کند. قدم اول: اسم من را در اینترنت جستجو کرد. قدم دوم: سراسیمه به سمتِ اتاق من دوید و لپ‌تاپی را که از نویی برق می‌زد، پرت کرد طرف من.

و فریاد کشید «این چه وضعشه؟» صفحه پر از تصاویر خودش بود، دوران نوزادی، چهار دست و پا رفتن، سال‌های قبل از مدرسه و… هر یک از آن‌ها، عکس مطلبی وبلاگی بود که دربارۀ موضوع والدگری نوشته بودم. «چرا عکس‌های من رو توی اینترنت گذاشتی؟» دوست داشت بداند و حق هم داشت.

سال‌ها پیش، وقتی انتشار مقالات و دادن عکس‌های خانوادگی به سردبیرها را آغاز کردم، روزی را تصور می‌کردم که بچه‌هایم به خاطر آنچه نوشته‌ام در مقابلم بایستند. در آن زمان، مقالات والدینی با بچه‌های بزرگ‌تر را خوانده بودم که از نظر اخلاقی، استفاده از ماجراها یا عکس‌های بچه‌هایشان را به عنوان مواد خام مقاله‌هایشان، سبک و سنگین می‌کردند، اما بچه‌های من آنقدر کوچک بودند که اهمیتی نداشت درباره نحوۀ غذاخوردن و خوابیدن و بدسلیقگی‌شان در انتخاب لباس چه می‌گفتم. یادم می‌آید به این می‌اندیشیدم که روزی بالاخره مجبور خواهم شد دربارۀ کارهایم توضیح دهم. اما وقتی واقعاً آن روز رسید، حرفی برای گفتن نداشتم.

آن لحظه، کمی مِن‌مِن کردم، سعی داشتم زمان بخرم تا بتوانم برگردم و کارهایی را که آن پدر و مادرها توصیه کرده بودند مطالعه کنم. اما تیرم به سنگ خورد و ‌حقیقت را برایش گفتم: اینکه دربارۀ‌ خانواده‌ام مقالاتی می‌نوشتم و گاهی یک عکس هم می‌گذاشتم. آرام نشده بود. قول دادم و گفتم «دیگر بدون اجازه‌ات این کار را نمی‌کنم».

می‌خواست بداند می‌توانم مطالب و عکس‌ها را از اینترنت پاک کنم یا نه. به او گفتم این کار ممکن نیست. آه بلندی کشید و در را به هم کوبید و رفت. اولین گفت‌وگوی جدی‌ام با او یادم آمد، در مورد این صحبت می‌کردیم که اینترنت همیشگی است، آن روز فکر می‌کردم موضوع مطالب ارسالی او است، نه چیزهایی که من فرستاده‌ام.

نگاهی به بعضی از نوشته‌های قدیمی‌ام انداختم و به نظرم هیچ یک خجالت‌آور نبودند،‌ البته شاید دخترم در این زمینه با من مخالف بود. چند سال پیش،‌ دربارۀ شکستی در زندگی اجتماعی‌اش مطلبی نوشته بودم: دختری که او را بهترین دوست خود می‌دانست، ناگهان با او قهر کرده بود و حرف نمی‌زد. من از دیدگاه یک مادر، دربارۀ‌ این تجربه نوشته بودم؛ مادری که می‌کوشید بدون افتادن در دامِ کلیشه‌های ضددخترانه دربارۀ‌ دخترانِ به اصطلاح بدجنس، به دخترش کمک کند تا مشکلی را از سر بگذراند، اما شاید او دوست نداشت قسمت‌های تلخ گذشته‌اش در اینترنت پخش شوند.

بی‌اختیار قول می‌دهم که دیگر هرگز دربارۀ او چیزی ننویسم. در بیشتر مقالاتی که در این موضوع پیدا کرده‌ام، وقتی بچه‌ها به سن خاصی رسیده بودند، نویسندگان ناگهان نوشتن دربارۀ آن‌ها را کنار گذاشته بودند. این نوع نوشتن را کنار گذاشته بودند تا از حریم خصوصی بچه‌هایشان حفاظت کنند یا به گفتۀ دارلنا کانا «میل آن‌ها به این حریم خصوصی را حفظ کنند، تا وقتی بزرگ می‌شوند چیزی از حریم خصوصی باقی مانده باشد که از آن صیانت کنند».

به این رویکرد احترام می‌گذارم و می‌فهمم که برای بسیاری از نویسندگان جواب می‌دهد، اما من نمی‌توانم چنین قولی بدهم. مطمئناً دخترم آنقدر بزرگ شده که لازم باشد از قبل به او خبر دهم یا حق وتوی عکس‌ها و نظردادن دربارۀ حجم محتوا را داشته باشد، اما کار من در پرداختن به مادرانگی و نوشتن دربارۀ آن تمام نشده است. و بعضی مواقع داستان‌های من به‌طور تفکیک ناپذیری با تجربه‌های او گره خورده است.

اینکه قول بدهم دیگر دربارۀ او ننویسم، بدین معناست که بخشی حیاتی از خودم را خاموش کنم، کاری که لزوماً برای من یا او مفید نیست. پس برنامه‌ام این است که یک مسیر میانه را طی کنم،‌ اینکه دربارۀ حد و مرزِ داستان‌هایی که می‌نویسم و عکس‌هایی که از او می‌گذارم با هم گفت‌وگو کنیم. این کار روند گفت‌وگوها و تعهدات دشواری را در پی خواهد داشت. اما من دشواریِ راه میانه را به جان می‌خرم و تسلیم نمی‌شوم، حسی که تا حدی به سبب فشار فرهنگی بر مادران است و از آن‌ها می‌خواهد همواره برای فرزندانشان از خودگذشتگی کنند. من به عنوان مادر قرار نیست کاری انجام دهم که بچه‌هایم را ناامید یا ناراحت می‌کند، به‌ویژه به خاطر چیزی مانند کار خلاقانۀ خودم. کریستین اورگان توصیف کرده است که «انگار خودمان داریم تصویری غیرواقعی از مادر را خلق می‌کنیم، ابرانسانی وارسته و سراپا بخشندگی و دانایی که با کمال میل تکۀ آخر پای سیب را دست نمی‌زند تا بچۀ چشم درشتش با لپ‌های پر آن را هم بخورد». مطمئناً راهی هست که بتوان آن تکه کیک را برش زد؛ آن وقت من می‌توانم دربارۀ مادری به گونه‌ای بنویسم که به احساسات دخترم توجه کنم و حد و مرزهای او را محترم بدانم. اما اگر خیلی ساده مادربودن را به عنوان موضوعی ممنوعه قرنطینه می‌کردم، هرگز حرف‌های همدیگر را نمی‌‌فهمیدیم.

دخترم دلش نمی‌خواهد مادرش نویسنده باشد، اما من نویسنده هستم. قطع‌کردن بخش‌هایی از تجربۀ من در رابطه‌مان همانقدر موهن است که نوشتن دربارۀ ‌دخترم بدون ملاحظۀ احساسات و حریم خصوصی او.

حالا، توافق کرده‌ایم که بدون اجازۀ او عکسی را برای انتشار نفرستم و در خصوص هر عکسی خودش حق وتوی کامل دارد. در خصوص محتوا، من موافقت کردم پیش از نشر برای او توضیح دهم که دربارۀ چه چیزی می‌نویسم و حقایق مرتبط با او را در متن خود به صورت حداقلی ذکر کنم. هنوز قول نداده‌ام که بتواند کارم را ویرایش کند، اما توافق کرده‌ایم که شاید در آینده چنین امکانی فراهم شود. او همچنین تقاضا کرد به جای استفاده از نام اصلی‌اش، او را با نام مستعاری که خودش انتخاب کرده، راشل، یاد کنم و من ملاحظات لازم را در این خصوص دارم.

البته یک مسئله که صراحتاً می‌گویم این بود که هرگز چیزی دربارۀ‌ زاک افرون نخواهم نوشت. این قولی است که مایلم بر سر آن بمانم.

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را کریستی تِیت نوشته است و در تاریخ ۳ ژانویه ۲۰۱۹ با عنوان «My daughter asked me to stop writing about motherhood. Here’s why I can’t do that» در وب‌سایت ‌واشنگتن پست منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۱ مهر ۱۳۹۸ با عنوان «وقتی بچه‌مان می‌پرسد: به چه حقی عکس‌هایم را در اینترنت گذاشتی؟» و ترجمۀ نجمه رمضانی منتشر کرده است.
•• کریستی تِیت (Christie Tate) وکیل و روزنامه‌نگاری است که در شیکاگو زندگی می‌کند. نوشته‌های او در نیویورک تایمز، واشنگتن پست، شیکاگو تریبون و دیگر مطبوعات به انتشار رسیده است.

[۱] هنرپیشه و خواننده آمریکایی.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا