«نوستالژی رضا شاه را نباید جدی گرفت»
یک تاریخپژوه میگوید: به فرض که صد یا دویست یا هزار نفر شعار رضا شاه بدهند، مگر نسبت آنان به کل جامعه چقدر است؟ درصد بسیار ناچیزی هستند. ثانیاً نوستالژی پدیده معمول و طبیعی است در هر جامعهای. بخشی از جامعه ممکن است به هر دلیلی نسبت به گذشته نوستالژی داشته باشد. همانطور که در دوران ناصرالدین شاه نوستالژی دوران «خاقان مغفور» (فتحعلی شاه) وجود داشت یا پس از قتل ناصرالدین شاه تا حتی دوران رضا شاه نوستالژی «شاه شهید» (ناصرالدین شاه) وجود داشت. اینگونه نوستالژیها را نباید جدی گرفت.
گفتوگوی هفتهنامهی صدا با عبدالله شهبازی، تاریخپژوه را میخوانید:
✔️ صدا: یکی از مسایلی که پیش و بیش از هر موضوع دیگری درباره کودتای سوم اسفند مطرح میشود و محل اختلاف است، نقش انگلستان است. در یک سو با استناد به کتابهای «نفوذانگلیسیها در ایران» امیل لوسئور، گزارشهای ملکالشعرای بهار، «شرح زندگانی من» حمدالله مستوفی، «حیات یحیی» اثر یحیی دولتآبادی و «عملیات در ایران» جیمز مابرلی این کودتا را توطئه انگلیس میدانند. از طرف دیگر، برخی منابع همچون کتاب «ایران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها» اثر سیروس غنی که بر اساس اسناد و مدارک آرشیو رسمی حکومت انگلستان نوشته شده، انگلیسیها را بیخبر از این اتفاق معرفی میکند. از نگاه شما، کدامیک از این دو نگاه میتواند ارجحیت داشته باشد و پذیرفتنیتر است و به طور کلی، نظر شما درباره نقش انگلیسیها در این حادثه چیست؟
✔️ شهبازی: از همان زمان کودتای ۳ حوت (اسفند) ۱۲۹۹ تلقی عمومی این بود که کودتا کار بریتانیا است. سپس، در دوران چهار سال و ۸ ماهه تحکیم تدریجی اقتدار رضا خان میرپنج و حرکت او به سمت انحلال قاجاریه و تأسیس سلطنت پهلوی، یعنی از اوائل سال ۱۳۰۰ ش. که رضا خان میرپنج در کابینه سید ضیاءالدین طباطبایی وزیر جنگ شد تا انحلال قاجاریه تأسیس سلسله پهلوی در آبان- آذر ۱۳۰۴، این باور عمومی وجود داشت که دست قدرتمند سیاست انگلیس در پشت رضا خان است هر چند در این دوران او گاهی تلاش میکرد این تلقی را تعدیل کند و خود را مستقل از سیاست بریتانیا نشان دهد. توجه کنیم که در آن زمان بریتانیا همسایه شرقی ایران بود زیرا شبه قاره هند، از جمله پاکستان امروز، جزو امپراتوری بریتانیا بود. یعنی، بریتانیا فقط کشور کنونی نبود بلکه بزرگترین قدرت استعماری جهان و امپراتوری پهناوری بود و بمبئی در غرب هند دومین بندر مهم آن، پس از لندن، بشمار میرفت.
تاریخنگاری جدید ایران از آغاز در زمینه شناخت سازوکار قدرت در غرب سطحی بود و این نوع نگرش در اندیشه سیاسی ایران تا امروز انعکاس و پیامدهای عملی گاه زیانبار داشته است. در این نگاه، غرب جدید ذیل چند دولت بزرگ، انگلیس و روسیه و فرانسه و آلمان و آمریکا و غیره، خلاصه میشد و به تأثیر از فرهنگ سیاسی ایران تصویری اتاتیستی (دولتگرایانه) به غرب نسبت داده میشد. در این تصویر، تنوع و تکثر و تعارض کانونهای مالی- سیاسی و جایگاه بزرگ «بخش خصوصی» در غرب یکسره مغفول بود و حتی تحولات درونی دولتهای غربی و تفاوتهای سیاستهای آنان در طول تاریخ رابطهشان با ایران ناشناخته میماند.
از این منظر، در تاریخنگاری جدید ایران، فقط یک بریتانیا داشتیم که از لندن اداره میشد و در طول تاریخش روابط یکسان با ایران داشت. همین تلقی از تاریخ طولانی روابط روسیه و فرانسه و ایالات متحده آمریکا و عثمانی و آلمان با ایران وجود داشت. سالها قبل در برخی مقالاتم این نوع تحلیل سطحی و نادرست از روابط ایران و فرانسه در دوران قاجاریه و یکسان دانستن فرانسه دوران ناپلئون اول و لویی فیلیپ اورلئان و ناپلئون سوم را، که بکلی متفاوت بودند، در کارهای هما ناطق و نیز در کتاب «قبله عالم» عباس امانت مثال زدهام. هما ناطق تصور میکرد چون حاج میرزا آقاسی با فرانسه دوران لویی فیلیپ اورلئان رابطه نزدیک داشت پس مستقل و حتی ضد انگلیسی بود یا عباس امانت تصور میکرد چون میرزا تقی خان امیرکبیر با کنت دو سارتیژه، وزیر مختار فرانسه، سر ناسازگاری داشت پس با شعارهای انقلاب فرانسه مخالف بود و به بریتانیا تمایل داشت. در حالی که در دوران هیجده ساله سلطنت لویی فیلیپ (۱۸۳۰- ۱۸۴۸) فرانسه نزدیکترین متحد بریتانیا بود و در داخل فاسدترین و شیادترین باندهای مالی بر این کشور حکومت میکردند در حدی که دوران لویی فیلیپ به «سلطنت بورژوازی» معروف است.
یکی از مهمترین مواردی که در تاریخنگاری جدید ایران بدان توجه نشد، و طبعاً بر تحلیل روابط ایران و بریتانیا تأثیرات عمیق گذاشت، نوع سلطه بریتانیا بر شبه قاره هند بود. این سلطه کار بخش خصوصی، یعنی کمپانی هند شرقی بریتانیا، بود که در زمان الیزابت اول (مصادف با شاه طهماسب اول صفوی در ایران) تأسیس شد و البته دربار و رجال مهم سیاسی این کشور نیز در آن سهیم بودند. کمپانی هند شرقی درواقع شرکت سهامی بود مستقل از دولت (= حکومت) دولت بریتانیا. حکومت کمپانی هند شرقی بر هند از جنگ پلاسی در سال ۱۷۵۷ به مدت یک قرن ادامه داشت تا انقلاب بزرگ و خونین هندوستان در سال ۱۸۵۷ میلادی که به «موتینی بزرگ» معروف است. در این دوره کمپانی هند شرقی ارتش خصوصی بزرگی ایجاد کرد که در حوالی نیمه قرن نوزدهم میلادی حدود ۲۵۰ هزار نفر هندی و اروپایی در خدمت داشت که بیش از دو برابر نظامیان شاغل در ارتش بریتانیا بود. همزمان، کمپانی هند شرقی سرویس اطلاعاتی خصوصی بسیار قدرتمندی نیز داشت که دامنه فعالیت آن همه جای جهان، بويژه خاورمیانه و بخشی از قاره آفریقا، را دربرمیگرفت. این تشکیلات عظیم را یک هیئت مدیره ۲۵ نفره اداره میکرد (یک رئیس و ۲۴ مدیر) و دفتر مرکزی آن در خیابان لدنهال لندن فقط ۳۵ کارمند ثابت داشت. این هیئت مدیره به هیئت سهامداران (مالکان) کمپانی گزارش میداد. ولی همین کمپانی تجاری فرمانفرمای کل هندوستان را منصوب میکرد که در نیمه اول سده نوزدهم میلادی اقتدارش بیشتر از فرمانروایان آن عصر ایران و سایر دولتهای مشرق زمین بود.
پس از سرکوب شدید و بسیار خونین انقلاب ۱۸۵۷ هندوستان، از آنجا که علت این شورش را سوء مدیریت کمپانی میدانستند، به درخواست دولت وقت بریتانیا، به ریاست لرد پالمرستون، پارلمان در ۲ اوت ۱۸۵۸ قانونی تصویب کرد که طبق آن به حاکمیت کمپانی بر هند پایان داده شد و مالکیت مستملکات آن در شبه قاره هند از دستش خارج شد و به ملکه ویکتوریا انتقال یافت. بر این پایه بود که بعداً، در سال ۱۸۷۷، به ابتکار دیزرائیلی، صدراعظم وقت بریتانیا، ملکه ویکتوریا بعنوان امپراتریس (مؤنت امپراتور) هندوستان تاجگذاری کرد. در این دوران، یعنی از ۱۸۵۸ تا استقلال هند (۱۹۴۷)، انتصاب فرمانفرمای کل هندوستان، که قبلاً با هیئت مدیره کمپانی هند شرقی بود، از سوی دولت بریتانیا انجام میگرفت و وی عنوان «نایبالسلطنه» نیز داشت. کمپانی هند شرقی نیز در سال ۱۸۷۴ منحل شد و ثروت عظیم سهامداران آن به کمپانیهای دیگر انتقال یافت.
برغم انتقال حاکمیت هند به دولت بریتانیا، حکومت هند بریتانیا همچنان از استقلال نسبی برخوردار بود و گاه سیاستهایش با سیاستهای وزارت خارجه بریتانیا در لندن در تعارض قرار میگرفت. یکی از مهمترین این موارد کودتای ۱۲۹۹ و انحلال قاجاریه و تأسیس سلطنت پهلوی در ایران است.
من سالها درباره کودتای ۱۲۹۹ و دوران انتقال از قاجاریه به پهلوی کار تخصصی کردهام. حاصل کارم را در گزارشی به کنفرانس هشتادمین سالگرد کودتای ۱۲۹۹، که ۳ اسفند ۱۳۷۹ برگزار شد، ارائه دادم. تا امروز این تحقیق را ادامه داده و در این دوران مقالات و مصاحبههای متعدد در این موضوع داشتهام. یافتههای من بیانگر تعارض جدی میان وزارت خارجه بریتانیا در لندن با حکومت هند بریتانیا در مسئله ایران است.
در زمان کودتا دولت دیوید لوید جرج در بریتانیا در قدرت بود. دولت لوید جرج به شدت فاسد و متأثر از کانونهای زرسالار بریتانیا بود. «رسوایی فروش القاب» در زمان این دولت معروف است و نیز رسوایی بزرگ قبلی شخص لوید جرج به دلیل پیوندهای مالی مشکوک با کمپانی مارکونی. در آن زمان ریاست کمپانی مارکونی با گادفری آیزکز بود و در ۲ آوریل ۱۹۲۱/ ۱۳ فروردین ۱۳۰۰، کمی پس از کودتای ایران، برادر او بنام سِر روفوس آیزکز (لرد ردینگ) در دولت لوید جرج نایبالسلطنه و فرمانفرمای کل هندوستان شد. لرد ردینگ نیز از رجال متهم به فساد مالی در ماجرای «رسوایی مارکونی» بود. در دوران چهار ساله حکومت لرد ردینگ در هند بود که انتقال سلطنت از قاجاریه به پهلوی تحقق یافت. البته در زمان وقوع کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ برابر با ۲۲ فوریه ۱۹۲۱ نایبالسلطنه و فرمانفرمای هند لرد چلمسفورد بود که کمی بعد جای خود را به لرد ردینگ داد.
در دولت لوید جرج تعارض داخلی شدیدی در جریان بود بویژه در مسئله مقابله با انقلاب بلشویکی سال ۱۹۱۷ در روسیه و امواج بزرگ منطقهای که ایجاد کرده بود از جمله در ایران. در یک جبهه وینستون چرچیل، وزیر جنگ، بود که سیاست به شدت جنگی و تهاجمی علیه روسیه بلشویکی را دنبال میکرد و رهبری عملیات بزرگ بریتانیا علیه انقلاب بلشویکی را در تمامی جبههها به دست داشت. اشتیاق و تعصب چرچیل در این جنگ ضد بلشویکی در حدی بود که برخی مورخین از آن با عنوان «جنگ خصوصی چرچیل» یاد میکنند. قشون انگلیسی مستقر در شمال ایران برای مقابله با بلشویکها موسوم به «نورپرفورس» (مخفف «نیروهای شمال ایران») به فرماندهی سرلشکر ادموند آیرونساید نیز زیر نظر چرچیل بودند. آیرونساید بعدها به درجه فیلدمارشالی رسید و به «لرد آیرونساید» ملقب شد. حکومت هند بریتانیا نیز در مسئله ایران با چرچیل همراه بود. شخص لوید جرج نیز باطناً با این جناح بود.
در مقابل جناح قدرتمند فوق، لرد کِرزِن، وزیر خارجه بریتانیا، قرار داشت که خود را برتر از لوید جرج تازه به دوران رسیده و پوپولیست و از نظر مالی بدنام میدید. زندگینامههای منتشرشده از کرزن و لوید جرج نشان میدهد که نزاع درونی دولت در حد فاجعه بود و لوید جرج از هیچ اقدامی برای آزار و تحقیر کرزن پروا نداشت. پیتر راولند، مؤلف زندگینامه لوید جرج، مینویسد: «لویدجرج با برخی از همکاران خود در کابینه با خشونت رفتار میکرد ولی با هیچ یک از آنان بسان لرد جرج ناتانیل کرزن رفتار تهاجمی نداشت. در سال ۱۹۱۶، زمانی که کرزن را برای شرکت در کابینه جنگیاش دعوت کرد، درباره او با تحسین سخن گفت ولی در سال ۱۹۱۹ این تحسین به خشم بدل شد و در سال ۱۹۲۰ به تحقیر و توهین.»
در این فضای خصمانه درون دولت بریتانیا، کرزن طرح قرارداد ۱۹۱۹ با ایران را ارائه میدهد و تحقق آن را با اصرار دنبال میکند. با قرارداد ۱۹۱۹ آشنا هستیم چون در تاریخنگاری ایران مفصل درباره آن نوشته شده و میشود ولی کسی ننوشته که قرارداد ۱۹۱۹ با مخالفت جدی در درون دولت بریتانیا، از جمله از سوی شخص نخستوزیر یعنی لوید جرج، و حکومت هند بریتانیا مواجه بود. به این ترتیب، پاسخ به یکی از معماهای بزرگ تاریخ معاصر ایران روشن میشود: چرا برخی از رجال و شخصیتهای ایرانی آن زمان که به انگلوفیلی (تعلق به بریتانیا) شهرت داشتند در زمره افشاگران و فعالان علیه قرارداد ۱۹۱۹ بودند؟
البته بسیاری از رجال میهندوست هم با این موج همراه شدند علیه قرارداد ۱۹۱۹ ولی کسی نمیدانست که همزمان از سوی حکومت هند بریتانیا و وزارت جنگ به ریاست چرچیل طرح پنهانی مطرح بود برای استقرار دیکتاتوری نظامی در ایران و از اینظریق تأمین اهداف استعمار بریتانیا بدون اینکه تعهدات سنگین سیاسی و مالی طرح کرزن (قرارداد ۱۹۱۹) را برای دولت لندن و حکومت هند در بر داشته باشد.
توضیح اینکه در این زمان بریتانیا، به دلیل پیامدهای جنگ جهانی اول، در داخل با وضع وخیمی مواجه بود. طبق گزارش کمیته گِدِس (۱۹۲۱) دولت باید برای بهبود وضع مالی خود ۸۶ میلیون پوند از بودجه کلیه وزارتخانهها کاهش میداد که ۴٫۵ میلیون پوند آن شامل سه وزارتخانه جنگ، دریاداری و هوایی بود از طریق ادغام آنان در یک وزارتخانه. هزینههای سنگین جنگ چرچیل علیه روسیه بلشویکی نیز فشار شدیدی بر دولت بریتانیا وارد میکرد و لوید جرج مصرانه خواستار پایان دادن به این جنگ بود. او به چرچیل نوشت: «جنگ تهاجمی پرهزینه علیه روسیه سبب تقویت بلشویسم در روسیه و پیدایش بلشویسم در داخل [بریتانیا] میشود. ما نمیتوانیم بار سنگین این امر را تحمل کنیم. چمبرلین [وزیر دارایی] به من گفت که مالیاتهای طاقتفرسای کنونی حتی در شرایط صلح خردکننده است تا چه رسد به اینکه ما به جنگ علیه قارهای چون روسیه مبادرت ورزیم. این اقدام کشور ما را مستقیماً به ورشکستگی و بلشویسم میکشاند.»
این وخامت وضع مالی داخلی در پایه سیاستهای آن زمان بریتانیا در منطقه خاورمیانه بود. برای مثال، هزینه اداره عراق برای بریتانیا سالیانه بیش از ۱۶ میلیون پوند بود و هزینههای نظامی آن حدود ۱۸ میلیون پوند. طرح چرچیل برای استقرار سلطنت ملک فیصل هاشمی در آنجا با هدف حذف این مخارج انجام گرفت و چرچیل پس از کنفرانس قاهره در ۱۳ مارس ۱۹۲۱ در تلگراف به لوید جرج نوشت: «فیصل بهترین و ارزانترین راه است.»
طبق طرح لرد کرزن، یعنی قرارداد ۱۹۱۹، این هزینهها نه تنها کاهش نمییافت بلکه باری بر بار دولت بریتانیا افزوده میشد. هم هارولد نیکلسون و هم لرد رونالدشای، نویسندگان زندگینامههای کرزن، هزینههای اداره ایران را در چارچوب قرارداد ۱۹۱۹ سالیانه ۳۰ میلیون پوند ذکر کردهاند. بعلاوه، طبق قرارداد فوق باید بریتانیا دو میلیون پوند به ایران وام میداد که نیمی از آن با دولت لندن و نیمی با حکومت هند بریتانیا بود. در مقابل، طرح چرچیل و حکومت هند بریتانیا، که پنهان از کرزن در حال اجرا بود، «ارزانترین راهکار» بود زیرا بدون هیچ مخارجی برای بریتانیا، و بدون هیچ تعهد سیاسی برای بریتانیا در قبال وضع مردم ایران، اهداف آن را از طریق استقرار دیکتاتوری نظامی بومی تأمین میکرد. به این ترتیب، میبینیم که در ماههای اولیه پس از کودتا هزینههای دولت بریتانیا در ایران از ۱۴۳ میلیون قران، که ۲۹ درصد آن کمک به دولت ایران بود و ۶۵ درصد هزینههای نظامی، به ۱۶ میلیون قران کاهش یافت و این روند ادامه یافت.
بعلاوه، باید بر نقش بانک شاهنشاهی ایران، یا همان بانک شاهی معروف، در کودتا و استقرار سلطنت پهلوی تأکید کنم. این بانک نیز، برخلاف تصور رایج، خصوصی و متعلق به کانونهای مالی لندن بود و بخشی از شبکه بانکی جهانوطنی که کمپانیهای غربی و شرکایشان در سال ۱۸۶۵ میلادی در بنادر چین تأسیس کردند با نام بانک هنگ کنگ- شانگهای یا HSBC. این بانک امروزه بزرگترین مجتمع بانکی خصوصی جهان است. در زمان کودتا منشی خصوصی لوید جرج فردی بنام سِر فیلیپ ساسون بود از خاندان نامدار زرسالار ساسون که اصالتاً سران یهودیان بغداد بودند. خاندان ساسون بنیانگذار اصلی بانک شاهی در ایران بودند و در این زمان فیلیپ وارث آنان بشمار میرفت. بانک شاهی در کودتا و در انتقال حکومت ایران از قاجاریه به پهلوی نقش بسیار مؤثر و چشمگیر داشت.
رضا خان از زمانی که در فوج قزاق همدان خدمت میکرد با جیمز مکماری، رئیس شعبه همدان بانک شاهی، رابطه نزدیک داشت. بعداً که مکماری رئيس بانک شاهی ایران شد این رابطه ادامه یافت بنحوی که، بنوشته جفری جونز مورخ رسمی تاریخ بانک اچاسبیسی، رضا خان در زمان ریاست الوزراییاش عادت داشت شام را با مکماری و همسرش صرف کند. نقش بانک شاهی در تأمین مالی دولت کودتا و برکشیدن رضا خان بسیار مهم و تأثیرگذار است.
این را هم اضافه کنم: تا آنجا که دیدهام در میان کارگزاران دوران قاجاریه تنها فرد یا از معدود کسانی که به اهمیت حکومت هند بریتانیا در قبال ایران توجه کرد کاشف السلطنه چایکار است که در زمان مظفرالدین شاه نوشت: «در واقع جمیع پولتیک دولت ایران راجع به این مرکز است نه لندن. و باید دولت علیه ایران خیلی با شأن و قدرت در این محل نمود گردد.»
✔️ صدا: در ۲۸بهمن ۱۲۹۹ قراردادی که به قرارداد ۲۶مادهای مشهور است در شوروی تهیه شد که بر اساس آن تمام امتیازات روسیه تزاری در ایران از بین میرود و در پی آن، جریانهای ضداستعماری مانند میرزاکوچکخان جذب شوروی شدند. در این بین، دولتمردان طرفدار انگلیس نگران قدرت گرفتن این جریانها هستند. آیا میتوان کودتای سوم اسفند را تقابل انگلیسیها در برابر قدرت گرفتن روسها و سرایت گفتمان چپ مارکسیستی به ایران دانست؟
✔️ شهبازی: تصور میکنم در پاسخ به پرسش اول، این پرسش نیز پاسخ داده شده. در پی انقلاب بلشویکی روسیه کارزار گستردهای از سوی بریتانیا آغاز شد که وینستون چرچیل در رأس آن قرار داشت. این کارزار به استراتژی ایجاد «کمربند بهداشتی» یا «کمربند آهنین» در پیرامون شوروی انجامید تا از طریق ایجاد حکومتهای مقتدر دیکتاتوری در همسایگی شوروی و برخی اصلاحات داخلی در این کشورها مانع از اقبال مردم به بلشویسم و پیشروی آن شوند. این حکومتها عبارت بودند از رضا شاه در ایران، امانالله خان در افغانستان، آتاتورک در ترکیه و مارشال پیلسودسکی در لهستان که کموبیش سیاستهای مشابه داشتند: استقرار حکومت متمرکز دیکتاتوری بهمراه برخی اصلاحات غربگرایانه.
✔️ صدا: به نظر شما، چرا هیچ مقاومت جدی در پایتخت مقابل کودتاگران شکل نگرفت؟ آیا عملا دولت و جامعه ازهمگسیخته بود و یا میتوان این رخداد را نه یک کودتا که اقدامی برنامهریزیشده تلقی کرد؟
✔️ شهبازی: هر دو. هم دولت و جامعه به شدت از هم گسیخته بود و هم کودتا با برنامهریزی و با همراهی رئیس الوزرای وقت (فتحالله اکبر، سپهدار رشتی) و بخشی از رجال و درباریان انجام شد بنحوی که با مقاومت مواجه نشود. در غیر اینصورت ممکن نبود یک قشون ۲۵۰۰ نفره قزاق به این سادگی قدرت را به دست بگیرد. عامه مردم نیز نمیٔدانستند ماجرا چیست.
استناد میکنم به توصیف شیخ ابراهیم زنجانی، که خود از اعضای لژ بیداری ایران و ساکن تهران بود، در دستنوشتههای منتشرنشدهاش تا نشان دهم میزان بیاطلاعی حتی بخش مهمی از چهرههای سیاسی فعال و مطلع آن عصر را از حوادث پس پرده. اگر اشتباه نکنم این نوشتههای شیخ ابراهیم زنجانی را تا به حال منتشر نکردهام و برای اولین بار منتشر میشود:
«شب سیم [سوم] حوت قضیه کودتا واقع شد آخر سنه ۱۲۹۹ شمسی هجری. دو روز قبل قزاقها از قزوین با توپخانه و استبداد به سمت مرکز حرکت میکنند. به سپهدار اعظم [رئيس الوزرا] خبر میرسد. از طرف وزرا کسانی میروند مقصود را پرسیده بلکه ممکن باشد ممانعت کنند. رضا خان، که سرکرده قزاقها بوده، با سایرین میگویند: ما کاری نداریم، فقط برای مطالبه مقرری عقبافتاده میآئیم و شاید به شهر هم وارد نشده در خارج شهر توقف کرده مقرری خود را گرفته باز برگردیم به سر مأموریت خودمان و اگر لازم شد به شهر وارد شدیم با کسی خصومت نداریم، مبادا ژاندارم یا آژان ممانعت یا مقاومت کند. اگر چنین کاری کنند ما هم ناچار جنگ و زدوخورد میکنیم، آنوقت بیجهت قوای مملکت یکدیگر را کشته و شهر هم آشوب شده رجاله و اشرار مجال تاراج و هرزگی پیدا میکنند و فساد بزرگ میشود، مسئولیت به عهده وزرا واقع میشود. گویا وزرا به ژاندارم و قزاق قدغن میکنند که ممانعت نکنند و از طرف شاه هم اجباراً امر میشود که اگر آنها وارد شدند مقاومت و زدوخورد ننمایند. شاید نصف شب و وقت خاموشی و خواب بود [که] بناگهان صدای چندین توپ که در میدان توپخانه خالی گردید بلند شده اغلب مردم از خواب بیخبر برجستند. صبح معلوم شد قزاق وارد شهر شدهاند.»
«قوای ژاندارم و آژان که در شهر بودند برای دفع آنها کافی بوده و مستعد هم بودهاند، لکن ممانعت از طرف فوق دست آنها را بسته، آنها هم با کمال نگرانی ساکت مانده و این توپ خالیکردن هم فقط توپ خالی کردن بوده. فردا صبح در خیابانها و میدانها بلکه کمیسرها و پست آژانها قزاق گذاشته شده اعلان حکومت نظامی و تهدید از طرف رضا خان شده، معلوم نبود این رضا خان کیست.»
«اول کاری که کردند هر قدر توانستند از آژانها بلکه ژاندارم هم اسلحه گرفتند و باز اعلان اعطای ریاست وزرا و اداره امور مملکت از طرف شاه به سید ضیاء طبع و نشر شده، این اوضاع سبب یک دهشت و حیرتی در عموم مردم گردید. من چند روز بود استخوان پایم از جا در رفته و بسته بودند [و] نمیتوانستم بیرون بروم. پیاپی خبر رسید که یکان یکان ارباب نفوذ و سرهای پرشور را میگیرند. مثلاً سید حسن مدرس اصفهانی، که هرگز از فتنه و فساد ساکت نیست، با حاجی شیخ حسین یزدی، که مردی آزادیخواه لکن آرام نیست، [را] به حکم سید ضیاء گرفته به قزوین تبعید کردند. فرمانفرما با دو پسرش، نصرتالدوله و سالار لشکر، و عینالدوله و سعدالدوله و ممتازالملک و وثوقالسلطنه و جمعی دیگر از این قبیل دستگیر و محبوس گردیدند. و وکلایی که در مرکز حاضر بودند برای افتتاح مجلس ممنوع از اجتماع شدند.»
«بناگاه سید ضیاء برای جلب عوام بود که امرکرد که عدلیه همه جا منحل است و ترتیب دیگری اتخاذ خواهدشد. مردم که از عدلیه دل سوخته بودند و حق داشتند یک شعف و شوری پیدا کردند. کابینه سید ضیاء مرکب بود از مدیرالملک و نیرالملک و مشیراعظم و مسعود خان و معززالدوله و امثال اینها، و برای بلدیه دستوراتی داد، مالیات زیادی خصوصا بر اشیاء وارده مقرر کرد، وزارت صحیه تأسیس نمود، اعلان منع مسکرات کرد. نظامیان با کمال تشدد به خانهها افتاده هر جا اسلحه بود جمع کردند. امر نمود بعضی گردنکشان را از ولایات دستگیر کنند. قوامالسلطنه که والی خراسان بود امر کرد تحتالحفظ به طهران آوردند. امر کرد صارمالدوله هم دستگیر شود. حکومت نظامی در کمال شدت جریان داشت. و یک نمونه از حکومت طبقه سیم [سوم] و بعض نمونهها از تسلیم به انگلیسان در جریان بود. در این اندک مدت به جلب مستشار مالیه و قشون از انگلیس پرداخت. طولی نکشید [که] مسعود خان [ماژور مسعود خان کیهان] از وزارت جنگ خلع و همان رضا خان قزاق وزیر جنگ شد. مایه تأسف ابدی است که ژاندارم را منحل ساخته مجبور کردند آن قوه و صاحبمنصبان تربیتشده ملی در زیر دست قزاق بیتربیت وحشی واقع شوند. حکام نظامی در سایر شهرها گذاشته شد و اوضاع محل حیرت گردید.»
«سید ضیاء در این اندک مدت ریاست خود کارهای خوب ناتمام آغاز کرد و کارهای بد هم کرد. این دستگیری اعیان و بهمزنان مملکت خوب بود، لکن چند روز در یک جا نگاه داشته، پلو داده، بعد باز رها کرده بدتر به جان مردم انداختن چه ثمر دارد؟ این آدم را چون از سابق من بیگانهپرست دیده در پی نفع شخصی شناخته با او خوش نبودم. او هم با من بد بود. خصوصاً چند نفر از کارکنان و شرکای او با من مخالفت داشتند. مثلاً عدلالملک [حسین دادگر]، که یک وجود مضری است، موسیو ایپکیان ارمنی [گاسپار ایپکیان]، که کاملاً از طرف انگلیسان کارکن او بود، نجات [محمد نجات خراسانی]، که از مدتها جاسوس وظیفهخور انگلیسها است، مرا تهدید کردند. وقتی که میرزا غفار خان را به زنجان برای حکومت و در واقع برای گرفتن جهانشاه خان [امیرافشار] میفرستادند مرا هم تهدید میکردند. بالاخره در اواخر کار سید ضیاء با اصرار و اجبار به نیرالملک وزیر معارف امر کرد که ریاست اوقاف که من داشتم به نجات دادند و من بیکار شدم.»
«چندی نکشید، یعنی سه ماه ریاست سید ضیاء امتداد یافت، بناگاه، شاید به میل شاه و موافقت انگلیسان که گویا اینقدر فشار را برای اعیان کافی دانستند، رضا خان وزیر جنگ جبراً سید ضیاء را خلع و تهدید کرد. انگلیسها شاید برای آینده او را هم مانند ناصرالملک و وثوقالدوله لازم دارند، تحتالحفظ به بغداد رسانیده و خرج سفر داده به اروپا فرستادند.»
«از کارهای سید ضیاء ظاهراً رسماً الغای قرارداد [۱۹۱۹ّ از طرف ایران و انگلیس بود. بازی سید ضیاء تمام شد. این کودتا و این فشار بر اعیان و سایرین یک حس در عموم مرتجعین و آزادیخواهان و اعیان محبوسین و همه و همه برای افتتاح مجلس شورای ملی و عمل به مشروطیت ایجاد کرد. اعیان ملتفت شدند که اگر مجلس و وزراء قانونی و مشروطیت در کار بود این اوضاع به سر آنها نمیآمد. اقبال قوامالسلطنه [احمد قوام] هم یاری کرده بود. با وجود این شاه او را تحتالحفظ از مشهد آورده حبس کردند. باز همین شاه دستخط ریاست وزرا را برای او صادر کرد. او هم حبس دیده، دلسوخته شرط کرد که اعیان محبوسین آزاد شوند و مجلس افتتاح یابد. شاه خودش هم دید که اگر مجلس بود این اجبارها بر او واقع نمیشد.»
✔️ صدا: از امضای مشروطه تا زمان کودتا، ۱۴ سال فاصله بود که در این مدت، ۵۱ دولت روی کار میآید که نشانی از بیثباتی سیاسی در ایران بود. برخی از جمله حمید احمدی، استاد دانشگاه تهران، حادثه سوم اسفند را اصلا کودتا نمیدانند؛ بلکه آن را اجماع نخبگان برای ایجاد نظم در کشور با توجه به شرایط آشفته آن زمان میدانند. چقدر شرایط سیاسی و اجتماعی کشور در بروز این اتفاق موثر بوده است؟
✔️ شهبازی: بله. فضای پس از خلع محمدعلی شاه بسیار متلاطم و اوضاع نابسامان بود بنحوی که در میان بخشی از نخبگان اندیشه «دیکتاتوری مصلح» یا «استبداد منور» قدرت پیدا کرد برخلاف دوران محمدعلی شاه که تمایل این بخش از نخبگان حذف اقتدار شاه و تفویض قدرت به مجلس بود. در ادبیات و نوشتار آن زمان نمونههای فراوان از این رویکرد میتوان دید و در برخی مقالات خود به تفصیل آن را شرح دادهام.
✔️ صدا: با توجه به اینکه رضاخان کاملا خارج از الیگارشی قدرت عصر قاجار قرار داشت و از کودکی وارد قشون قزاق شده است و در پایتخت شناختی نسبت به او نبود؛ چگونه ممکن است بدون پشتیبانی ویژه داخلی یا خارجی، آنچنان قدرت بگیرد که با گذشت ۲ یا ۳ سال حکومت قاجار را سرنگون کند؟
✔️ شهبازي: تحلیل این دوره چهار پنج ساله، و تحولاتی که منجر به صعود رضا خان شد، بسیار پیچیده و مفصل است. فقط اجازه دهید بر یک عامل تأکید کنم که برای شناخت این دوره تاریخی بنیادین است و معمولاً مورد غفلت قرار میگیرد: تأثیر قحطی بزرگ سالهای جنگ جهانی اول و سپس بیماری آنفلونزا بر جامعه ایران. این قحطی و بیماری بخش مهمی از جامعه ایران را کشت. هر چقدر بر سر میزان مرگومیر اختلاف باشد، درباره اهمیت این قحطی اختلاف نیست. نظمیه تهران فقط در سال ۱۲۹۶ ش.، یعنی سه سال پیش از کودتا، میزان مرگومیر این شهر در اثر گرسنگی و بیماری را ۱۸۶ هزار نفر ذکر کرده است. خیلی طبیعی است که این وضع بر فضای سیاسی ایران تأثیرات عمیق بگذارد و جامعه ایران را به جامعهای مرده و فاقد تحرک تبدیل کند.
✔️ صدا: در سالهای اخیر، دو نیروی کاملا مخالف و معارض با یکدیگر در ایران، نیاز به نوعی دیکتاتوری آمرانه و حتی نظامی را برای عبور از شرایط معلق و بحرانی کنونی کشور مطرح کردهاند. از یک طرف، برخی نیروهای اقتدارگرای درون کشور که طرفدار قدرت گرفتن بیشتر نظامیان هستند و در مقابل، بخشی از جریانات برانداز با محوریت سلطنتطلبان که شعار “رضاشاه، روحت شاد” سر میدهند. آیا شرایط امروز ایران، مشابه اواخر قاجار است و چنین نیروهایی امکان سربرآوردن دارند؟
✔️ شهبازی: بهیچوجه وضع کنونی ایران را به دوران پس از مشروطه و نضجگیری انگاره «دیکتاتوری مصلح» شبیه نمیدانم. تفاوتهای بسیار بنیادین وجود دارد. به فرض که کسی خواستار مدیریت اجرایی و سیاسی مقتدرتر و کارآمدتر شود بدان معنا نیست که فضا به دوران پیش از کودتای ۱۲۹۹ شباهت وجود دارد و بستری وجود دارد برای حکومت نظامیان. جامعه کنونی ایران بسیار پیچیده و تأثیر کانونهای سیاسی فعال بسیار زیاد است. ایران امروز که جامعه قحطیزده و بیمار سالهای ۱۲۹۰ ش. نیست.
در مورد رویکردهایی که بعضاً نسبت به دوران پهلوی و شخص رضا شاه دیده میشود، اولاً درباره این رویکردها به شدت اغراق میشود. به فرض که صد یا دویست یا هزار نفر شعار رضا شاه بدهند، مگر نسبت آنان به کل جامعه چقدر است؟ درصد بسیار ناچیزی هستند. ثانیاً نوستالژی پدیده معمول و طبیعی است در هر جامعهای. بخشی از جامعه ممکن است به هر دلیلی نسبت به گذشته نوستالژی داشته باشد. همانطور که در دوران ناصرالدین شاه نوستالژی دوران «خاقان مغفور» (فتحعلی شاه) وجود داشت یا پس از قتل ناصرالدین شاه تا حتی دوران رضا شاه نوستالژی «شاه شهید» (ناصرالدین شاه) وجود داشت. اینگونه نوستالژیها را نباید جدی گرفت. البته بخشی از نسل جوان نیز هستند که تحت تأثیر نابسامانیهای داخلی و تبلیغات مدام برخی رسانهها، مانند تلویزیون «منوتو»، تصور میکنند دوران رضا شاه دوران مطبوع و قابل افتخاری در تاریخ ایران بوده. خبِ، این غفلت از معرفی درست تحولات تاریخ معاصر ایران وجود دارد. کارهایی که شده معمولاً شعاری و سطحی بودهاند. در حوزه تحقیقات تاریخی نیز چنین است. برغم برخی تحقیقات پراکنده و ارزشمند، ما هنوز فاقد کتابی جامع درباره دوران رضا شاه هستیم برغم وفور اسناد در این زمینه و برغم اهمیت بسیار زیاد این دوران در تکوین دیوانسالاری و فرهنگ سیاسی جدید ایران.
انتهای پیام
آقای شهبازی من خودم طرفدار او نیستم . ولی اشتباه میکنید چون در بین مردم نیستید یا عاملید : غایبان این انتخابات همه همان شعار را با سکوت دادند تا گرفتار نشوند. معنی ندارد جدی نباشد و رهبر نظام هشدار دهد که به فرض اگر جمهوری اسلامی نباشد ، وضعیت قبل از آن بوجود نمیاید ؛ ایران مثل سوریه می شود (نقل به مضمون)