مواجهه سیاسی ایران و چین در پروژه کمربند جاده
هادی حق پرست، کارشناس ارشد روابط بین الملل، در یادداشتی برای انصاف نیوز دربارهی نوع رابطهی ایران و چین و پروژهی کمربند جاده نوشت:
چین همچون ایران انقلاب ایدئولوژیکی را پشت سر گذاشته که در آن انگیزههای ملی گرایانه نیز دیده میشد. مائو به عنوان رهبر انقلاب کمونیستی چین نسبت به مسائل و فضای بین الملل نگاهی ایدئولوژیک داشت و معتقد بود که نادیده گرفتن حاکمیت چین در سیاست بین الملل و تهاجم به فرهنگ و تمدن چین باعث تحقیر این کشور و دخالتهای امپریالیستی در آن و تضعیف هرچه بیشتر چین شده بود. مائو سازمانهای بین المللی را در خدمت قدرتهای بزرگ میدید که منافع سایرین را نادیده میانگارد. لذا چین در آن مقطع از مشارکت در نهادهای بین المللی و سرمایه داری امتناع میورزید.
این تصور و کنش سیاست خارجی انقلاب چین، مانند غالب انقلابهای جهان و از جمله انقلاب اسلامی ایران است که تلاش میکند با نظم موجود بین المللی مقابله و آن را تغییر دهد و اگر چنین توانی ندارد، ترجیح میدهد که وارد آن زمین بازی نشود.
با روی کار آمدن دنگ شیائوپینگ نسل دوم رهبران، اما وضع در چین تغییر کرد. او درک متفاوتی نسبت به فضای بین الملل داشت و استدلال میکرد که چین برای قدرتمندتر شدن، باید تبدیل به یک بازیگر فعال بین المللی شود و دستگاه دیپلماسی آن منافع چین را دنبال کند و زمینه رشد حداکثری را فراهم آورد و در این مقصود خود نیز با توجه به تغییر وضع اقتصاد در چین موفق بوده و با تکمیل اقدامات او توسط جیانگ زمین، چین تبدیل به یک کشور قدرتمند سیاسی و اقتصادی در جهان و یک بازیگر فعال و تاثیرگذار است.
اما سؤال اینجاست که دستگاه سیاست خارجی چین چطور و چگونه به این مهم دست یافته و موفق به کسب قدرت، تأمین امنیت و زمینههای توسعه شده است؟ بدون آنکه علیه آن در منطقه و جهان اجماع جدی وجود داشته باشد؟ این همان پرسش مهم سیاست خارجی ایران و چالش چهار دهه پس از انقلاب است.
موفقیت در دیپلماسی توسط رهبران بعد از نسل اول انقلاب برای چین به دست آمد و آنان معتقد بودند که توسل به جنبههای مختلف قدرت و امنیت میتواند از امنیتی شدن قدرت رو به رشد چین ممانعت نموده و استراتژی توسعه صلح آمیز را موفقیت آمیز کند (افشین شامیری، 1397).
پس چین نخست تصمیم گرفت که استراتژی کلان او توسعه صلح آمیز باشد و سایر اهداف و منافع ملی و به دنبال آن دوست و هم پیمانان او هم در ذیل همین راهبرد تعریف و مشخص شود. چین به خوبی دریافته بود که در جهان امروز و بعد از فروپاشی شوروی، توسعه یافتگی بدون شعار و عمل در جهت صلح ممکن نیست. لذا روابط خود را با کشورها بنا به همین اصل تنظیم کردند، از جمله آمریکا و ایران! امروزه آنها به خوبی میدانند که برقراری روابط راهبردی با ایران حساسیت انگیز است و ممکن است برای چین و وجهه آن مناسب نباشد و از قدرت او دولتهای جهان کاسته و کشورهای خاورمیانه نیز احساس نگرانی کنند. آمریکا نیز از یک سو تحمل نمیکند که رقیبی چون چین در فضای سیاسی و اقتصادی جهان داشته باشد. آن هم اگر چین در عین رقابت با آمریکا، روابط استراتژیک با ایران نیز داشته باشد، حساسیت، فشار و تنگ کردن عرصه بازی بر چین دو چندان شده و و دشوارتر خواهد بود.
حداقل اقدام آمریکا در مقابله با چین، ممانعت از صادرات نفت توسط متحدان او در خلیج فارس به چین است که این برای آمریکا بسیار ساده و آسان و برای چین بسیار حیاتی و خطرناک خواهد بود. لذا چین همگام با ایجاد روابط تجاری و سیاسی با آمریکا، با سیاستهای صلح طلبانه و عدم دخالت در امور داخلی کشورها در مناسبات سیاسی و اقتصادی با ایشان، هم بهانهها و حساسیتها را از آمریکا دور کرده و هم در اذهان دولت و ملتها چهرهای مطلوب از خود نشان داده است؛ تا آنجا که دولتهای جهان خواستار دخالت و حضور بیشتر چین در سیاست بین الملل و سازمانهای بین المللی هستند. این مهم در دیپلماسی چین با چند تصمیم و اقدام رخ داده است:
پذیرش ساختار و قواعد کنونی در نظام بین الملل و بازی بر اساس آن.
عدم تلاش برای دخالت در امور داخلی کشورها و تعیین شرط و باید و نباید برای همکاریهای اقتصادی و راهبردی با کشورهای جهان سوم.
عدم سعی بر تحمیل و حتی عرضه ارزشهای سیاسی و فرهنگی خود به کشورهای آفریقایی و آسیایی.
تمرکز دقیق بر استراتژیهای توسعه اقتصادی خود در جهان.
تکیه بر ظرفیتهای بومی و ارزشهای ملی و تاریخی خود.
شناسایی نقاط قوت و ضعف خود و جسارت مواجهه با ضعفها و توان استفاده از ظرفیتهای خود.
چین بر اساس اقدامات ذکر شده و بعضی دیگر از تصمیمات خود، به ایران نیز پیشنهاد میکند که از آرمانها و سیاستهای انقلابی خود دست کشیده و بنا را تعامل با غرب به قصد تأمین منافع ملی خود بگذارد تا چین در این مسیر به متحد استراتژیک ایران تبدیل شود و روابط نزدیک با ایران برای او و دیگر کشورها هزینه بردار نباشد. البته در این شرایط و با تعدیل سیاستهای ایران، چین نیز آسانتر به منافع خود در منطقه دست پیدا میکند و اختلافات ایران با کشورهای خلیج فارس نیز حل و فصل خواهد شد.
از دیگر سو البته چین چندان راضی به تعامل ایران با غرب نیست. چون با حل و فصل شدن مسئله ایران با آمریکا، اولاً تمرکز آمریکا بر شرق آسیا و چین خواهد رفت، دوما یک کارت مهم چین در مواجهه با آمریکا یعنی ایران از بین خواهد رفت و این به نفع چین نیست.
حال پرسش اینجاست که ایران چگونه باید در برابر پیشنهاد چین تصمیم بگیرد؟ با توجه به اینکه چین سعی دارد این پیشنهاد را با طرح کمربند جاده در سطح کل منطقه در ابعاد سیاسی و فرهنگی، با ابزار و انگیزه اقتصادی محقق کند.
کمربند جاده بیش از آنکه یک پروژه تجاری و اقتصادی باشد، یک ایده آینده نگرانه است. چین در کنار اهداف اقتصادی خود، هدفهای فرهنگی و سیاسی را جدی دنبال میکند. بیجینگ 5 هدف اساسی را در این مگاپروژه دنبال میکند:
تقویت پیوندها و اتصالات در زمینه حمل و نقل
تقویت ارتباط و رایزنیها میان کشورهای مسیر و همکاری مشترک
تسهیل تجاری و حذف موانع و کاهش هزینههای تجارت
تقویت همکاریهای ارزی و مردمی در کشورهای مسیر.
تقویت پیوندهای ملتها و مردمی در کشورهای مسیر.
چین معتقد است که با کمک توسعه و رونق اقتصادی در کشورهای مسیر و به خصوص خاورمیانه، و همچنین ارتباط میان ملتها و تبادلات فرهنگی و اجتماعی، میتواند مقابله جدی با تروریسم و افراطی گری داشته باشد و آسیا را به قارهای ثروتمند و معقول، به عنوان پایگاه خود تبدیل کند.
اما برای این مهم ابتدا باید حضور آمریکا را در منطقه و خلیج فارس کمرنگ و به مرور قطع کند، و این تصمیم نیز جز با تغییر دادن سیاستها و اهداف ایران متحقق نخواهد شد. اینجاست که چین و ایران در حوزه سیاسی و بین المللی نگاهی متعارض پیدا میکنند و حتی فراتر یا عمیقتر از آن، چین معتقد است که سیاستهای ایران و ایستادگی آن در برابر اقدامات آمریکا نیز خود یک نوع افراطی گری مذهبی محسوب میشود و به همین دلیل عضویت دائم ایران در سازمان شانگهای را، تبدیل شدن سازمان به یک بلوک مقابله و مبارزه با غرب میپندارد؛ در صورتی که سازمان همکاریهای شانگهای را چین و روسیه به قصد مبارزه با تروریسم در منطقه و آسیا و همچنین همکاریهای تجاری و اقتصادی تأسیس کردهاند و حضور ایران در آن با اصول آن متعارض است.
ایران به نظر باید هرچه بیشتر از ظرفیت فرهنگی و مردمی کمربند جاده بهره گیری کند و حقانیت خود را در مبارزات و نتایج صلح آمیز آن بیان، موضع خود را با گرایشهای تند مذهبی متمایز و استدلال کند که نگاههای بنیادگرایانه افراطی مذهبی را رد میکند.
منابع:
سیاست خارجی چین، افشین شامیری، نشر جوینده، چاپ اول، 1397
انتهای پیام
نویسنده میخواهد القا کند که نسل اول انقلاب چین شرایط را درک نمی کرد ولی از نسل دوم رهبرانشان عاقل شدند وبه نحوی خواست آن را به ایران تعمیم دهد.اول اینکه شرایط هیچ دو کشوری را برای مثال ایران وافغانستان را که مشترکات مذهبی،فرهنگی،تاریخی وحتی سده ها مرزی شناورداشتند نمی توان با هم در کفه ترازوی مقایسه قرار داد،چه جای مقایسه ایران وچین. دوم اینکه نسل اول انقلاب چین از ابتدای نیمه دوم قرن بیستم با به دست گرفتن قدرت وارث کشوری هفتصد میلیونی که بیش از ششصد میلیون در زیر خط فقر ودارای هیچگونه امکانات پزشکی و آموزشی بودند وفقط درشانگهای هفده کشور استعماری بزرگ وکوچک پایگاه نظامی داشتند.مرحله اول وکلیدی حفظ وآموزش این جمعیت عظیم وگذاشتن مرحمی بر زخم دویست ساله اسنعمار بود.تولید کالای مصرفی بعد جنگ محدود به البسه واغذیه وکمی بهداشتی بود نه اینکه مثل امروز ایران دولت وسط مردمش در فشار باشد که چرا فلان کالا تجملی وارد نمی شود.در پانزده سال اول پشتیبانی قوی همانند اتحاد شوروی داشت که چتر امنیتی اتمی برایش مهیا کرده بود.مثل ایران هم مواجهه با اینهمه رسانه های جنگ طلب واینترنت و ستون پنجم دشمن که در تاریخ جهانی بیسابقه است نبود.دهها مورد کلیدی دیگر که بیان آن خارج از حوصله است ودر آخر جمعیتی دویست وپنجاه میلیونی چینی که دهه ها واز یک سده قبل در کشورهای شرق آسیا وآمریکا مقیم بوده که معروف به امپراطوری نامرئی چین می باشند که نه تنها مثل اکثر ایرانیان مقیم خارج مخالف منافع ملی چین نبودند بلکه دقیقا ای دویست وپنجاه میلیون بودند که نقش بسزائی در سه دهه اخیر داشتند.