اگر رابطۀ عاطفیتان را تحلیل آماری کنید، چه چیزهایی میفهمید؟
ترجمهی مقالهی اِما پیرسون در اآتلانتیک که با عنوان «اگر رابطۀ عاطفیتان را تحلیل آماری کنید، چه چیزهایی میفهمید؟» در وبسایت ترجمان منتشر شده را میخوانید:
بهعنوان دانشمندی که دادههای مربوط به دوستیابی آنلاین را مطالعه میکند، زمان زیادی را صرف کمّیکردن این مسئله کردهام که آدمها چگونه عاشق میشوند. کمکم به فکر افتادم که آیا ممکن است از روش مشابهی برای بررسی رابطۀ عاشقانه خودم استفاده کنم یا خیر. به خودم گفتم این کار را فقط به خاطر علم میکنم: از سر کنجکاوی حرفهای عمل میکردم و با قرار دادن خودم زیر ذرهبین محاسبات ریاضی، روابط دیگران را هم بهتر میفهمیدم.
اما صادقانهتر است که اعتراف کنم، دلیلش این هم بود که دلم برای دوستم تنگ شده بود. بعد آنکه در کالج سه سال را با هم گذرانده بودیم، برای تحصیل در آکسفورد، او را به مدت یکسال ترک کرده بودم. بنابراین، آن کار برایم معادل ورقزدن آلبومهای عکس بود.
اما از چه دادههایی باید استفاده میکردم؟ ما بهندرت به هم پیام میدادیم یا با هم عکس میگرفتیم. اما به مدت چهارسال از زمانی که با هم آشنا شده بودیم، هرروز، بهطور متوسط، چهار ایمیل ردوبدل کرده بودیم که در کل به بیش از ۵۵۰۰ ایمیل میرسید. اگر برای همدیگر رُمانی را تایپ کرده بودیم، تا الان هری پاتر و جام آتش کامل شده بود، اگرچه تا ۶ سال آینده شوخی بیپایان۱ تمام نمیشد و در جستوجوی زمان ازدسترفته هم تا ۱۹سال آتی طول میکشید. وقتی به دوستم گفتم که میخواهم از نظر آماری ایمیلهایمان را تجزیه و تحلیل کنم، گفتوگویی بینمان اتفاق افتاد که در ادامه میآید:
او: فکر میکنم برای این کار باید از من اجازه بگیری.
من: من برای خواندن ایمیلهایمان از تو اجازه نمیگیرم.
او: تو میخواهی یکسری الگوهای عجیبوغریب پیدا کنی و بعد با من به هم بزنی.
من: اینطوری نگاه کن: یا این دادهها رابطهمان را تضمین میکند که در اینصورت اتفاق خوبی است، یا اینکه نمیکند که در آن صورت من آماردان بدی هستم. یعنی میخواهی بگویی من آماردان بدی هستم؟
این چیزی است که دانشمندان به آن «کسب رضایت»۲ میگوید.
وقتی تنهایی به خوابگاهم در آکسفورد برگشتم، هوا تاریک شده بود و باران نمنم میبارید. جلوی لپتاپ نشستم و پاهایم را جمع کردم و غرق شدم در سوابق دیجیتالی رابطهمان. وقتی فهمیدم ایمیلهایمان از وقتی انگلستان را ترک کرده بودم بیشتر شده تعجب نکردم. اما وقتی فهمیدم که من در مقایسه با دوستم ایمیلهای بهمراتب بیشتری ارسال کردهام، دلخور شدم.
برنامه را بستم، برای خودم یک فنجان چای درست کردم، به دوستم زنگ زدم و از او پرسیدم که چرا طبق دادهها من بیشتر از او دلم برایش تنگ شده است؟ گفت این درست نیست، چرا که او ترجیح میدهد بیش از آنکه برایم ایمیل بفرستد، تلفنی با من صحبت کند. به دادهها بازگشتم تا ببینم آیا آنها ادعای او را تأیید میکنند یا خیر و در واقع همینطور بود: او در ایمیلهایش از جملات و کلماتی مثل «بهم زنگ بزن» و «تلفن» به تناوب استفاده کرده بود.
بعد از اجتناب از یک بههمزدن بالقوه، به دادهها برگشتم و به این نگاه کردم که متوسط طول ایمیلهایمان در طول زمان چطور تغییر کرده است. جهشهای بزرگی مربوط به سهبار اولی پیدا کردم که بهخاطر تعطیلات دانشگاهی در بهار، تابستان و زمستان از هم جدا شده بودیم. همانطور که انتظار میرفت، معلوم شد این ایمیلهای طولانی گونهای پیامهای خودت-را-خالی-کن است که مربوط به اولین روزهای دلباختگی میشود. محتوای ایمیلها در طول زمان به شیوههای دیگری هم تغییر میکرد. مثلاً ما، اوایل رابطهمان، از کلمۀ «قول بده» با تناوب بیشتری استفاده میکردیم؛ اغلب برای بستن عهدی که اعتماد ایجاد کند و اگرچه که بامزه ولی پیشپاافتاده بود: «قول میدم نکشمت». یا «قول میدم هیچوقت مجبورت نکنم بری به یه باشگاه قایق بادبانی». از طرف دیگر، ما فقط بعدها در رابطهمان شروع کردیم به استفاده از نامهای خودمانی و حرفهای عاشقانه. قولها با نامهای خودمانی جایگزین شد.
بعد از خودم پرسیدم که آیا تفاوتهای شخصیتیمان هم در ایمیلهایمان ظاهر میشود یا خیر. کلماتی را که خودم استفاده میکردم با کلماتی که او استفاده میکرد، مقایسه کردم، معلوم شد که برخلاف کلیشههای جنسیتی، احتمالاً من شخصیت پرخاشگرانهتری دارم. مثلاً ۹۵درصد ناسزاهای موجود در ایمیلها را من به کار برده بودم. او بیشتر از عبارت «مطمئن نیستم» استفاده کرده بود و همچنین ۶۰درصد کاربردهای «معذرت میخوام» از طرف او اتفاق افتاده بود. من به مضامین تاریکتر و غمافزاتر تمایل داشتم و بیشتر به «رنج»، «سرطان» و «خودکشی» اشاره کرده بودم. من همچنین تمایل بیشتری به تعمیمهای کلی دربارۀ مردان داشتم که از استفاده مکررم از واژههای «پسرها» و «مذکر» معلوم است.
هرکدام از ما علایقمان را پیش میکشیم: او که چهار زبان میدانست، به یونانی، لاتین و ایتالیایی اشاره میکرد. من از کلماتی که مربوط به علم آمار است، استفاده میکردم. زبان از وجوه دیگری هم متمایز میشد. او که اهل نیوانگلند است، بیشتر از واژۀ «دَندی۳» (همانطور که در یانکی دودل۴) استفاده میکرد. من که وقتی با کسی راحت باشم، مثل پسربچههای عضو انجمن برادری حرف میزنم، بیشتر از واژه «برو»۵ استفاده میکردم.
به منظور جلوگیری از بههمخوردن رابطه، از به اشتراکگذاری جزئیات بیشتری دربارۀ ایمیلهایمان خودداری میکنم و در عوض دو درس بزرگتر را به اشتراک میگذارم که دربارۀ عشق یاد گرفتم. اولی این که آمار میتواند بهطور غیرمنتظره و دردناکی قدرتمند باشد. من مدتها با لذت شکافتن حقیقت با تیغ جراحی آمار آشنا بودهام اما قلبی که در اینجا شکافته شده بود، قلب خودم بود. چرا دوستم بیشتر از من عذرخواهی میکند؟ چرا ایمیلهایمان متن کمتری دارد؟ چه میشود اگر من هنوز هم قول بخواهم نه فقط اسم خودمانی؟ بنیانگذار سایت اُکیکیوپید۶که یکی دیگر از آماردانهای حوزۀ عشق است، یک بار گفته بود که تجزیه و تحلیل روابط افراد او را «خشن» کرده است، زیرا مجبور شده «با تاریکی رودررو شود». احساس میکنم این حرف زیادی ملودرام است، ولی شاید او بهمراتب بهتر از من با عاشقانی که زیر تیغ جراحیاش رفتهاند، همدلی میکند.
در اصل، من قصد داشتم برنامهای بسازم که به هر کسی اجازه بدهد رابطۀ خودش را تجزیه و تحلیل کند، اما برایم روشن نیست که آن چیزی که میخواهم عرضه کنم، ارزشش را دارد یا نه. چیزهای بسیار ناخوشایندتری وجود دارد که ممکن است پیدا کنید. اگر ایمیلهای شریک زندگیتان روزهایی که با همکار جذابی جلسه دارد، محبت کمتری در خودشان داشته باشند چه؟ اگر دیگر برای همدیگر ایمیلهای عاشقانه نفرستاده باشید چه؟ یا اگر فقط گاهی به او گفته باشید که جذاب است؟ چه میشود اگر با شریک سابقتان دربارۀ پروست و افلاطون حرف زده باشید و با شریک فعلی زندگیتان فقط در مورد این صحبت کنید که برای شام چه بخورید؟ شاید استدلال کنید که اگر اینچیزها درست باشد، بهتر است آدم از آنها آگاه باشد. اما زیاد مطمئن نیستم که عشق در برابر چشمانِ موشکاف، چیز جالبی به نظر برسد. رابطههای عاشقانه عجیبوغریبند: رقص دو نفرهای۷ که در لحظه دوستداشتنی است، ولی وقتی با عقلِ سرد تحلیل و کمّیسازی میشود، عجیبوغریب به نظر میرسد؛ پر از حقایقی که اگر مبهمتر با آنها روبهرو شوید، شاید ملایمت بیشتری داشته باشند. اگر هیچوقت شریک زندگیتان را نامهربان نیافتهاید، چه سودی برایتان دارد که بدانید ۲۰درصد کمتر از شما گفته است: «دوستت دارم»؟
دومین درسی که گرفتم دربارۀ محدودیتهای علم آمار است. کلِ رابطۀ من در آن ایمیلها خلاصه نمیشود: آنچه که من به یاد دارم خود لحظاتند، نه سایههای دیجیتالیِ آنها. کل بایگانی ایمیلهای مربوط به رابطهام خودشان میتواند به یک ایمیل ضمیمه شوند. اما یکصدمِ یکصدمِ یک هارددیسک، بهقدر یک سرانگشت از گَرد سحرآمیز الکترون نمیتواند گنجایش چهارسال اشک و احساس را داشته باشد. همۀ ایمیلهای من هم با الگوریتمهایم مطابقت نمیکند، چرا که اگر همۀ پیامهای بادقت نوشتهشده را برمیداشتم و به جای آنها واژهها را با ترتیبی تصادفی کنار هم میگذاشتم، الگوریتم باز هم به همان نتایج میرسد. وقتی داشتم این یادداشت را مینوشتم، تنها کسی که میخواستمش شریک زندگیام بود، و تنها چیزی که داشتم، تعدادی نمودار. اگر هنگام بررسی یگانه رابطهای را که اینقدر خوب آن را میشناسم، تا این اندازه اشتباه کردهام، خدا میداند هنگامیکه برای دهها هزار آدم دیگری که هرگز ملاقات نکردهام رویکرد مشابهی را به کار ببرم، چهچیزهایی را نخواهم فهمید.
بنابراین دو تا درس هشدارهای متضاد من به کسانی است که عشق را به نموداری خطی فرومیکاهند: شما نمیدانید چه چیزی را از دست میدهید و نمیدانید چه چیزی پیدا میکنید. شاید لحظاتی که بیشترین ارزش را برایتان داشتهاند، نباید ارزشگذاری شوند.
پینوشتها:
• این مطلب را اِما پیرسون نوشته است و در تاریخ ۳۱ مارس ۲۰۱۵ با عنوان «Re: Our Relationship» در وبسایت آتلانتیک منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۴ شهریور ۱۳۹۹ با عنوان «اگر رابطۀ عاطفیتان را تحلیل آماری کنید، چه چیزهایی میفهمید؟» و ترجمۀ حمیدرضا کیانی منتشر کرده است.
•• اما پیرسون (Emma Pierson) محقق آمار در دانشگاه آکسفورد است و دربارۀ تحلیل دادههای شخصی آنلاین کار میکند.
[۱] Infinite jest
[۲] Obtaining consent: شامل توضیح تحقیق و ارزیابی درک شرکتکنندگان با استفاده از یک سند رضایت میشود. [مترجم]
[۳] Dandy : آدم شیکپوش [مترجم]
[۴] Yankee doodle
[۵] Bro: واژهای خودمانی همانند داداش [مترجم]
[۶] OkCupid
[۷] Pas de deux: رقص دو نفره در باله [مترجم]
انتهای پیام