روحانیت و واقعگرایی
حجتالاسلام شهابالدین حائری شیرازی در یادداشتی تلگرامی با عنوان «روحانیت و واقعگرایی» نوشت:
در 29 تیرماه سال 1366 قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل تصویب شد. که از ایران و عراق میخواست سریعا جنگ را پایان دهند.
آیت الله خمینی در پیامی به حجاج بیت الله که در مرداد ماه 66 صادر نمود خط مشی جمهوری اسلامی در قبال این قطعنامه و شورای امنیت سازمان ملل که ما را ملزم به پایان دادن به جنگ و سپس وارد شدن در روال خاصی برای تعیین آغازگر جنگ و… میکرد، را تعیین نمود؛ به بخشهایی از این پیام توجه نمایید.
«…کدام انسان عاقلی است که با وجود همه شرایط مناسب و مقدمات لازم و فدا کردن هزاران قربانی بزرگ، از نبرد با دشمن رو به احتضار، [از] مکتب و جامعه و کشور خود چشم پوشی نموده و به او مهلتِ توان دوباره دهد تا در موقع مناسب به کشور ما حمله کند؟….
غوغا به راه انداخته و عزا و ماتم صلح طلبی برپا نموده است و مدافع آزادی و امنیت انسانها شده و برای خون جوانان و سرمایههای مادی و معنوی در کشور ایران و عراق مرثیه سرایی میکند…
…اسلام ابرقدرتها را به خاک مذلت مینشاند، اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را یکی پس از دیگری برطرف و سنگرهای کلیدی جهان را فتح خواهد کرد…»
دقیقا یک سال بعد در 29 مرداد67 خبر پذیرش قطعنامه فوقالذکر توسط ایران از خبر نیمروز پخش شد البته در زمانی که به اذعان کارشناسان فاصله چندانی با شکست نداشتیم!
در تمام دوران جنگ، کسانی نظیر نهضت آزادی که از ضرورت پایان دادن به جنگ سخن میگفتند به انواع اتهامها نواخته شده و به اتهام ناآگاهی از شرائط وحتی خیانت از حضور در رقابتهای انتخاباتی منع و سپس از صحنه سیاست وقدرت در جمهوری اسلامی حذف شدند.
بهنظر میرسد نه نهضت آزادی و مرحوم بازرگان بدخواه نظام و مملکت بودند و نه امام راحل، آنها دو برداشت از شرائط جمهوری اسلامی در جهان و نظم حاکم بر آن داشتند.
اگر آیت الله خمینی هم میدانست یک سال بعد در شرائط بسیار بدتری تن به صلح تحمیلی خواهد داد نه نهضت آزادی را متهم مینمود و نه پذیرش صلح را تا بدترین زمان ممکن به تاخیر میانداخت.
مهمترین مسئله در تامین منافع ملی درک صحیح از نظام ظالمانه حاکم بر جهان و توانایی خودمان است. هر چه این درک واقعبینانهتر باشد نتایج بهتری عائد مردم خواهد نمود.
عدم درک صحیح از امور فوق منافع ملی را با مخاطره مواجه مینماید.
حال باید اذعان کنیم متاسفانه با عدم درک صحیح از واقعیات جهان پیرامون نه تنها نتوانستیم از جنگ جلوگیری کنیم بلکه خود را فاتح و پیروز آن قلمداد نموده و در حال فتح سنگرهای کلیدی ابرقدرتها میدیدیم.
پیش از آن نیز تسخیر سفارت وتحقیر آمریکا نمونه دیگری از فقدان شناخت صحیح از واقعیات جهان پیرامون بود.
آنچه وظیفه ما را امروز در قبال تحریمها و اف ای تی اف و اسرائیل و یمن و سوریه و… مشخص مینماید دقیقا شناخت دنیای پیرامون است که بدون شناخت دقیق موضوع، حکم و وظیفه فعلی را بهدرستی تشخیص نداده و به بیراهه خواهیم رفت.
عقل و شرع برای هر وضعیت، وظیفه خاص ملی میهنی و شرعی را معین مینماید و مهمتر از داشتن نیت وانگیزه صحیح و صادق، شناخت دقیق اوضاع و مناسبات قدرت است.
سخن را با طرح این مسئله به پایان میبرم، آیا رژیم سابق که آن را بهدرستی تحت الحمایه غرب میدانیم بهتر توانست نسبت به مهار عراق، و پیشگیری از جنگ عمل نماید یا ما؟
بالاخره صدام در سال 1353 تحت فشار شرائط، معاهده الجزایر و تعیین حدود مرزی را با ایران امضا کرد حال آنکه طرف عراقی کسی نبود جزهمان صدام که به خاک ما در سال 59 لشکر کشید.
ما سالیانی شعار نه شرقی نه غربی میدادیم اما امروز، چندان به ظلم و ستم شرق اعتراضی نمیکنیم. شرق همان شرق بی خداست اما ما خود را ناچار از سکوت میدانیم.
آیا اگر قرار باشد تجدید نظری اگر چه در سکوت، نسبت به شعار نه شرقی نه غربی بنماییم بهتر نیست ببینیم راه آمدن با کدام یک از شرق و غرب منافع ملی ما را بهتر تامین مینماید؟
انتهای پیام