دربارهی «محور شرارت»
ایسنا نوشت: «رابرت بریج» نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی در مطلبی برای راشاتودی با اشاره به سیاست خارجی ایالات متحده مینویسد: «در هشتم مارس ۱۹۸۳، رونالد ریگان، رئیس جمهوری وقت آمریکا، اتحاد جماهیر شوروی – رقیب آمریکا در جنگ سرد – را یک “امپراتوری شرور” نامید که “مجمع همه شرارتها در دنیای مدرن” بود. تقریبا دو دهه بعد، جورج بوش، رئیس جمهوری وقت آمریکا در ۲۹ ژانویه ۲۰۰۱ بار دیگر این اظهارات ریگان را منعکس کرده و کرهشمالی، عراق و برخی دیگر را کشورهای “سرکشی” خواند که به “محور شرارت” تعلق دارند. اینها لغرشهای زبانی سهوی نبودند.
استفاده ریگان و بوش پسر از دوگانه خیر و شر، به عنوان ابزاری ساده اما موثر عمل کرد، چرا که “شر” واژهای با مفاهیم ضمنی عمیق مذهبی بوده و عملا مترادف با شخص شیطان است؛ مسلم است که کسی نمیخواهد به دفاع از “شر” متهم شود. در نتیجه، جمهوریخواهان و دموکراتها متفقالقول شدند که این “رژیمهای شیطانی” مستحق نابودی بوده و چه کسی شایستهتر از این ملت “استثنایی” برای به راه انداختن چنین جنگی؟
اتفاقاً، تنها چهار ماه قبل از اینکه بوش به “محور شرارت” اشاره کند، این “رئیس جمهوری جنگ” درباره “جنگ صلیبی مبارزه علیه تروریسم” صحبت کرد. (واژه crusade درانگلیسی هم به معنای مبارزه است و هم به معنای جنگ صلیبی) به طور قابل پیشبینی، ضعف او در انتخاب کلمات، زنگ خطری را در سراسر اروپا به صدا درآورد، چرا که این قاره با جنگهای مذهبی غریبه نبود.
اما آیا به راستی دولت بوش داشت “شرارت” خود را بر دیگر دولتها فرافکنی میکرد؟ تنها چند روز پیش از سخنرانی معروف و منفور “محور شرارت” بوش، آمریکا با زندان گوآنتانامو (گیتمو)، درهای جهنم را به روی زمین گشود؛ زندانی که سازمان عفو بینالملل با اشاره به اداره کل اردوگاههای کار و اصلاح اتحاد جماهیر شوروی در زمان حکومت ژوزف استالین، آن را “گولاگ زمان” نامید. گیتمو در جنوبیترین نقطه کوبا در پایگاه دریایی گوآنتانامو و در زمینی ساخته شد که آمریکا پس از جنگ با اسپانیا در سال ۱۸۹۸ به دست آورد. این زندان با وحشیگری، شکنجه و انحراف عدالت و در یک کلام، با “شر” هممعنی شده است.
زندانیان سابق گوآنتانامو در “جنگ بوش علیه تروریسم” – که بسیاری از آنها از محاکمه یا حتی وکیل قانونی محروم بودند – صحنههای وحشتناکی از رفتار غیرانسانی را توصیف کردهاند، از جمله تحقیر جنسی، مصرف مواد مخدر اجباری و آزار و اذیت با انگیزه مذهبی.
معظم بیگ، ساکن سه ساله گوآنتانامو که بعدها به یک فعال تبدیل شد، در گفتوگو با راشاتودی از مشاهدات خود در این زندان گفت: به چشم دیدم که دو تن را تا سر حد مرگ کتک زدند. زندانی دیگری را دیدم که با دستهایش از سقف قفس آویزوان شده و آنقدر مورد ضرب و جرح قرار گرفت که جان باخت. آمریکا پذیرفته است که این یک قتل بوده است.
شخصا زمانی شاهد لرزشی در اذهان آمریکاییها بودم که تصاویری از بازداشتشدگان در کمپ اکس-ری گوآنتانامو منتشر شد. این تصاویر تاثیری بر جای گذاشتند که پاک کردن آن دشوار است؛ گروهی از زندانیان با لباس نارنجی زندان که دستبند به دست، در محوطهای با سیم خاردار نشسته و دادههای حسیشان به وسیله چشمبند، محافظ گوش، ماسک و دستکشهای ضمخت، محدود شده است. ارتش آمریکا از چه میترسید؟ نگران این بود که یکی از چندین زندانی ارزشمندش -که بعضیهاشان در هیچ دادگاهی مجرم شناخته نشدند- دل به دریا زده و از بهشتش در آن جزیره که در محاصره کوسههاست، فرار کند؟
اگر نه، پس هدف از این رفتار خشونتآمیز چه بود؟ چه چیزی بجز افراطی ساختن بیشتر دشمنان عاید آمریکا میشد؟ در این مقطع، آمریکا همانقدر سادیستیک، وحشی و “شرور” به نظر رسید، که عاملان حملات ۱۱ سپتامبر.
اما این تازه شروع ماجرا بود. پس از ۱۱ سپتامبر، انتظار میرفت که جورج بوش و نومحافظهکارها به دنبال مسئولین آن فاجعه بروند، و رفتند. اما گرچه واشنگتن به دلیل پناه دادن طالبان به اسامه بن لادن، مغز متفکر القاعده -که مسئول حملات ۱۱ سپتامبر بود- در افغانستان به آنها حمله کرد، اما اندکی بعد با حمله به عراق -که هیچ نقش یا تقصیری در ۱۱ سپتامبر نداشت- حمایت جامعه جهانی را از دست داد.
اینجا آمریکا مقداری از “شرارت” خود را با مهمترین متحدش، یعنی انگلیس به اشتراک گذاشت. در سپتامبر ۲۰۰۲، نخستوزیر وقت انگلیس (تونی بلر) در تلاش برای یافتن بهانهای برای حمله نظامی به عراق، به یک پرونده اطلاعاتی اشاره کرد که طبق آن، صدام، رئیس جمهوری وقت عراق، میتوانست در مدت تنها ۴۵ دقیقه، انگلیس را بمباران شیمیایی کند، ادعایی که خوراک لذیذی برای مطبوعات انگلیس شد. تا اینکه در سال ۲۰۱۶ و با انتشار گزارش چیلکات، مشخص شد که صدام تهدید قریبالوقوعی برای انگلیس به شمار نمیآمد.
این سرنوشت زمانی حتمی شده و دامن عراق را گرفت که کالین پاول، وزیر امور خاجه وقت آمریکا، در شورای امنیت سازمان ملل متحد حاضر شد تا با اتکا به زنجریه دیگری از دروغهای تکراری و نخنما -یا به عبارت دیگر، شکست اطلاعاتی- پرونده حمله به عراق را تقویت کند. او حتی برای بزرگنمایی و داغتر کردن ماجرا، یک شیشه سم تقلبی تولید کرده و هشدار داد که “صدام حتی درباره یک قاشق از این ماده نیز توضیحی نداده است.” در این مقطع، دیگر حتی بازرسان تسلیحاتی سازمان ملل نیز که در عراق حضور داشته و هیچ نشانی از سلاح کشتار جمعی پیدا نکرده بودند، نتوانستند جلوی “سگهای جنگ” را بگیرند. ۹ سال جنگ نمایانگر یکی از بزرگترین فجایع انسانی تاریخ مدرن بود، جنگی که در آن میلیونها عراقی کشته یا آواره شدند، در حالی که وقتی هالیبرتون -شرکت قدیمی دیک چنی، معاون وقت رئیس جمهوری آمریکا- برنده قراردادی به ارزش ۱.۴ میلیارد دلار برای بازسازی صنعت نفت عراق -که اوضاع خوبی نداشت- شد، افراد کمی در این مسئله تعارض منافع دیدند. اجازه داریم آن را “شرورانه” بنامیم یا صرفا تجارتی در سرزمین شیردلان بود؟
متاسفانه جنگ عراق، پانوشت سیاهی دارد که با توجه به موضوع مورد بحث، نمیتوان آن را نادیده گرفت. در آوریل ۲۰۰۴ نقض حقوق بشر در بازداشتگاههای آمریکا این بار در زندان ابوغریب بغداد خبرساز شد. این تجاوزات که با برچسب “شیوههای بازجویی پیشرفته” آن را تطهیر کرده بودند، شامل شکنجه، تجاوز و رابطه جنسی اجباری بود.
روزنامه اکونومیست، این بازار فجایع را در تصویری در صفحه اول خود خلاصه کرد؛ مردی با دستهای باز و کلاه و سرپوشی پارچهای که روی یک جعبه ایستاده و به بدنش الکترود وصل کردهاند. اکونومیست خطاب به دونالد رامسفلد، وزیر دفاع وقت آمریکا در زیر این تصویر نوشته بود: استعفا بده رامسفلد.
در سال ۲۰۰۸، پس از ویرانگریهای هشت ساله نومحافظهکاران، آمریکاییهای خسته از جنگ آماده امید و تغییر بوده و باراک اوباما -سیاستمدار دموکرات- را به عنوان رئیس جمهوری این کشور انتخاب کردند. در آن لحظه تمام جهان نفس راحتی کشید و خیالش راحت شد که نخستین رئیس جمهوری سیاهپوست آمریکا -که تقریبا همه او را به چشم یک ناجی میدیدند- دورهای از صلح، آرامش و عقلانیت با خود بیاورد؛ اما این خیال خوش، دیری نپایید. در مارس ۲۰۱۱ با بمباران لیبی -که از قبل درگیر جنگ داخلی بود- توسط آمریکا و متحدان غربیاش، بار دیگر این آتشبازی جهانی آغاز شد.
با گذشت اندک زمانی، معلوم شد که “حفاظت از غیرنظامیان” صرفا بهانهای برای سرنگونی دولت معمر قذافی بود. گرچه قذافی نیز مانند سایر رهبران، ضعفهای شخصیتی خود را داشت، اما توانسته بود لیبی را به ثروتمندترین کشور آفریقا تبدیل کند. با این حال، این ثروت توسط گروهی کوچک احتکار نمیشد، بلکه در قالب مراقبتهای پزشکی و آموزش رایگان بین مردم تقسیم میشد.
هنگامی که وزیر امور خارجه وقت آمریکا، هیلاری کلینتون خبر مرگ قذافی را شنید که توسط خیل عظیمی از مردم در خیابان کشته شد، اعلام کرد: آمدیم، دیدیم، او مرد.
برای باراک اوباما، که تنها ۹ ماه پس از آغاز به کارش، برنده جایزه صلح نوبل شده بود، لیبی نقطه کوچکی در رادارش بود. تنها در سال ۲۰۱۶، نیروهای آمریکایی دستکم ۲۶ هزار و ۱۷۱ بمب بر سر دیگر کشورها رها کردند، که از این میان، ۱۲ هزار بمب سهم سوریه و عراق بود. افغانستان ۱۳۳۷، لیبی ۴۹۶، یمن ۳۵، سومالی ۱۴ و پاکستان نیز سه بار هدف بمبهای آمریکا قرار گرفتند. اوباما، که به رئیس جمهور صلح شهرت یافته بود، در سال ۲۰۱۶ در حالی کاخ سفید را ترک کرد که بیش از هر رئیس جمهور دیگری در تاریخ آمریکا، در جنگ بود.
یکی از میراثهای تاسفبار دولتهای بوش و اوباما -که ۱۶ سال جنگافروزی را به جهان تحمیل کردند- افزایش اختیار بازوهای اجرایی قدرت برای شروع درگیریهای نظامی بدون نیاز به تایید کنگره بود. همچنین این اختیار به روسای جمهوری آمریکا داده شد که به لطف قانون مجوز استفاده از نیروی نظامی (AUMF) دستور حملات پهپادی به شهروندان آمریکایی در خارج از کشور را بدون روند قانونی صادر کنند. در همان زمان -همانطور که ادوارد اسنودن، کارمند سابق آژانس امنیت ملی در سال ۲۰۱۳ افشا کرد- دولت ممکن است میلیونها ایمیل و سوابق تلفنی آمریکاییها را با حداقل نظارت قضایی جمعآوری کند.
و اما دونالد ترامپ، سیاستمدار تازهکاری که مرغش یک پا داشت، متعهد شد “باتلاق را تخلیه کند” و ماجراجوییهای نظامی آمریکا در خارج از کشور را متوقف کند. در حالی که چهل و پنجمین رئیس جمهوری آمریکا دارای وجه تمایز نادری بود که این کشور را در مدت ریاست جمهوری خود از یک جنگ داغ تمامعیار دور نگه داشت، اما واقعیت صحنه، این دستاورد را تحتالشعاع قرار میدهد.
در دوره این رهبر پوپولیست جمهوریخواه، بمباران افغانستان در مقایسه با سالهای گذشته به سطح بیسابقهای رسید. در ۹ ماه اول سال ۲۰۱۸، ماموریت کمکرسان سازمان ملل متحد در افغانستان (یوناما) ۸۰۵۰ تلفات غیرنظامی (۲۷۹۸ کشته و ۵۲۵۲ زخمی) را ثبت کرد؛ ارقامی که با آمار سال ۲۰۱۷ در بازه زمانی یکسان، مشابه بود. این بیشترین تلفات غیرنظامی در ۹ ماهه نخست سال از سال ۲۰۱۴ بود.
موارد مذکور، خلاصه بسیار محدودی از رفتار تهدیدآمیز و “شیطانی” آمریکا در دولتهای مختلف بود. هدف از چنین طرحی این است که نشان داده شود که آمریکا صلاحیت این را ندارد که دیگر کشورها را ذاتاً “شیطان” بنامد. در واقع، اعمال آشکار “شیطانی” که توسط عراق یا کرهشمالی انجام میشود و میتواند واکنش تهاجمی آمریکا را به دنبال داشته باشد، اساسا وجود ندارد.
اگرچه میتوان ادعا کرد که این دو کشور دارای سنتهای ملی خاصی هستند که ممکن است از دیدگاه غرب به آنها برچسب “ظالمانه” زده شود، اما مطمئناً یافتن مشکلاتی مشابه در آمریکا نیز برای شهروندان عراق و کرهشمالی کار زمانبری نیست. با این حال، اینکه بگذاریم این لفاظی تا آنجا ادامه یابد که یک ملت ذاتا “شرور” نامیده شود، غیرمسئولانه و نسنجیده است. این کشورها ذاتا “خیرتر” یا “شرتر” از آمریکا نیستند؛ میتوان انتظار داشت که ملتها مطابق با شرایط، «درست» یا «نادرست» رفتار کنند.
با این اوصاف، در چارچوب کنونی، تردیدی وجود ندارد که “رفتار بد” آمریکا، بسیار فراتر از رفتار به اصطلاح «محور شرارت» عراق و کرهشمالی بوده است. با این حال، سوال اینجاست که اگر این دو کشور از قدرت نظامی بیشتری در صحنه جغرافیای سیاسی برخوردار بودند، آیا رفتارشان با رفتار واشنگتن مطابقت داشت؟ شاید بهتر باشد که فلاسفه سیاست، پاسخ این سوال را بدهند. اما لرد اکتون احتمالا آن را به بهترین نحو با عبارت معروف خود خلاصه کرده است: “قدرت فاسد میکند. قدرت مطلق فاسد مطلق است.” به عبارت دیگر، “قدرت مطلق” همان “شر” واقعی است که ما باید بیشتر نگران آن باشیم.»
انتهای پیام