چلچه میخواند بهار آمده
حمزه فیضیپور در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز نوشت:
چلچله (پرستو) میخواند: آغاز بهار و پایان چله
خیز و بیا ناز پرستو بیا
ناز پرستوی سخنگو بیا
بهار آن جاست آنک طلایه روشنش چون شعله در دود
بهار این حاست در دلهای ما آوازهای ما
و پرواز پرستوها در دامان ابر آلود… (اخوان ثالث)
آنچه که از کودکی به یاد داریم: آمدن پرستوها همان و آغاز فصل رویشِ بهار و پایان ثلث دوم درس و مشق در مدرسه و عشق به تعطیلات 13 روزه نیز همان و البته مشغول گشتن ذهنها به چگونه نوشتن تکالیف نوروزیِ از اول تا آنجا که خوانده شده است نیز همانتر.
در هرصورت خاطرهی گذشتهها در پی بردن به آغار بهار زیبا و رهایی از بند چلهی زمین گِلی و پا در پوتینِ پاپوش لاستیکی بلا (چرم چرم!) و سردی هوا و تماشای بهشتِ رنگها با چلچله و نوایش «این نوع پرستو پرندهی خبرآور از وزش نسیم قلقلک دهنده غنچه گل و آمدن بهارسبز با سوادِ زلف چون پرش» عجین گشته است:
بهشت است این که من دیدم نه رخسار
کمند است آن که وی دارد نه گیسو
لبان لعل چون خون کبوتر
سواد زلف چون پر پرستو (سعدی).
بر اساس آن نگاه که از روزگاران گذشته، مردمان در فرهنگهای مختلف پرندگان را نماد دانسته و جنبه معناییِ معنوی و تقدس به آنها بخشیدهاند از جمله الهه و توتمِ باروری، آزادی، عشق، مهربانی، وفاداری و آفریننده آفتاب و آنطور که در ادبیات و فرهنگ اقوام ایرانی عقاب، خروس، هما و سیمرغ مورد توجه قرار گرفته و در قرآن چند نام از پرندگان ذکر شده است: بلدرچین (بقره آیه 57)، زنبور عسل (سوره نحل)، هدهد (نمل آیه 27)، غراب (مائده آیه 31) و ابابیل و در یک معنا شاید هم پرستو (فیل آیه 3) و… حسب تکرار آمدن چلچلهها، پرواز و ندای جمعی آنان در دل آسمان و نغمه سرایِ معنادارشان در ایام میانهی چله و بهار، میتوان آنها را عاشقانه پرندهی بهاریِ عجولِ غیرتی در اعلان پایان سوز سرما و یا به قول شاعر زنده یاد قیصر امین پور در شعرش به نام «به قول پرستو! بهار آمده» آنان را مژده رسانِ آمدن بهار دانست. این پرندهی چلچله نام و ناز پرنده سخنگو (مهدی اخوان ثالث) مظهر تحمل سختیها در طی مسافتهای طولانی برای اثبات اصل وفاداری به اقامت در سبزینگی خاک با رویشی دیگر است تا ما انسانها رهآورد این نماد پرواز در سفر را به قول سهراب سپهری بر زمین بگذاریم:
بار دانش را از دوش پرستو بر زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
و در حالاتی که ما انسانها از قصهی آمدن در پی هم و منضبط فصلها و دگرگونیها که به موجب آن عدمها سوی ِ هستیها میل مینماید عبرت نمیگیریم و در چرخه رفتن هستیها، عدمها، شدنها و آمدنها نظم ناظم را نمیبینیم و گاه حواس پرتی ما به خاطر هوس بازیِ چرخ و فلک و غلطیده در هوای نفس، نقش خالق و صانع نقش نگار را در رستنها و رویشها به هیچ میانگارد به خود بیاییم که همین قصه پرستوی کیلومترها پرواز و و خبررسان رویش نو در بهار (وَاللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَیٰ بَلَدٍ مَیتٍ فَأَحْیینَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا…) را قصه شیپور رستن و رویش حیات نو آدمها بعد از خاک شدن بدانیم (…کذالک النُشُورا / فاطر آیه 9) و با در آغوش گرفتن دمیدن نسیم بهاری، فکورانه طبیعت را با سوره سبز و آیات قامت رعنای خالق تماشا نماییم و با نگاه ویژه که در آن هم تذکر باشد و هم تفکر پیغام چلچله را درک و دریافت نماییم.
با همین دیدگان اشک آلود
از همین روزن گشوده به دود
به پرستو، به گل، به سبزه درود (مشیری)
و درک کنیم که خبر بهار سبز و خرم در آواز و ندای این پرندهی عشق و مهربانی و پرواز دسته جمعیاش شنیدنی است:
آمد بهار خرم و آمد رسول یار
مستیم و عاشقیم و خماریم و بیقرار
گل از پی قدوم تو در گلشن آمدست
خار از پی لقای تو گشتست خوش عذار (مولوی)
و با الهام از منطق الطیر آنان، منطق تأمل و تدبر را با گوش جان بپذیریم و بشنویم تا با آن در اعتدال بهاری که همه چیز به عدل و در جای خویش مینشیند (سعدی: بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار / خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار) جسم و جان انسان نیز به اعتدال و آرامش تن دردهد و انسان شرارتها در “قدرت” و آدم بوالهوس در فزونخواهیهای شهوت و شهرت و بشر حیلهگر و مکار در کسبشان، منزلت و سیاست، در تأثیر از دگرگونی فصلها و تماشای رد و اثر صانع (بابا طاهر: به صحرا بنگرم صحرا ته وینم / به دریا بنگرم دریا ته وینم / به هرجا بنگرم کوه و در و دشت / نشان از قامت رعنا ته وینم) متحول شود و با باورداشت عملی به مبداء و مقصد (وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَی اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ /فصلت آیه 33) در دریای مواج گرفتاریها، اقبال و ادبار آن هم در پرتو حس پاکی وصداقت در اندرون در مسیر از «خاک تا افلاک» با انجام اعمال صالح به ساحل امن و نجات برسد و بریده از تعلقات و درک زندگی موقت دنیوی (اگرصد بمانی و گر سی و پنج / ببایَدْت رفتن ز جای سپنج) و نفی تملقات؛ قدرت، ثروت، شهرت و سیاست را در سمت و سوی خیر و خدمتِ بی منت برای خلق خدا تعریف نماید. خلقی که فرزندان خداوند محسوب میشوند (…کلهم عِیال الله) و برترین آدمها در نزد خالق خلق همانهایی هستند که خورشیدوار خیرشان به خلایق برسد (احب الخلق الی الله، من نفع عیال الله) و با حسن نیت و صادقانه دل و دلها را شاد نمایند (ادخل علی اهل البیت سرورا) و این امر به جد دانسته شود و به آن عاملانه باور داشته باشیم که در قبال عبرت فصول و غیرت حصول (کردارها و گفتارها) در جامعه و با جامعه از دریچه ثروت و قدرت، شهرت و سیاست باید پاسخگو باشم، باشی، باشد، باشیم، باشید، باشند. (فَوَ ربک لنسئلنهم اجمعین) و بدانیم که چلچله بهار طبیعت همان ندای رستاخیز است که سرانجام صور آن دمیده خواهد شد:
این بهار نو ز بعد برگ ریز / هست برهان بر وجود رستخیز
دربهاران رازها پیدا شود / هر چه خوردست این زمین رسوا شود
رازها را میکند حق آشکار / چون بخواهد رُست تخم بد مکار
انتهای پیام