چرا «علفزار» فیلم مهمی است؟
لقمان مداین در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز دربارهی فیلم سینمایی «علفزار» به کارگردانی کاظم دانشی نوشت:
علف زار نمونه یک فیلم اصولی و خوش ساخت است، پیکره اش از تیغ بی رحم سانسور چند پاره شده اما هنوز استوار است، از یک سو تلاش برخی سیاسیون برای اعمال نفوذ در دستگاه قضایی را به تصویر می کشد، و از سوی دیگر فساد برخی در قوه قضاییه را عریان می کند، مثل آنچه که در سال های اخیر اتفاق افتاد و از قاضی و دادستان تا معاون و مدیرکل در قوه بازداشت شدند و رئیس دستگاه قضا کنونی و پیشین با آن برخورد کردند! فیلم دست روی خرید و فروش کودکان می گذارد، چیزی که در فیلم سانسور شد، سوءاستفاده برخی پزشکان از پرستاران را نشان می دهد، از عمق نفوذ برخی سیاستمداران سخن می گوید، وقتی بیان می شود که او می تواند رای پزشکی قانونی، دستگاه قضایی و هرجایی را عوض کند، وقتی گفته می شود که آن مجرمین باید التماس دادگاه کنند تا اعدام شوند چون اگر بیرون بیایند آن سیاستمدار بلایی به سرشان می آورد که روزی هزار بار آرزوی مرگ کنند و در نهایت از شرافت بازپرس و قضاتی سخن می گوید که زیر شدیدترین فشارها هم که باشند حق را ناحق نمی کنند، و هویدا می سازد که یک قاضی یا بازپرس هر چقدر هم که انسان سالمی باشد اما فشار بالای کار و کثرت پرونده مجال بررسی دقیق و صدور حکمی صحیح را نمی دهد و ممکن است جایی از دستش در برود.
دقایق ابتدایی فیلم خارق العاده است، همان ابتدا مخاطب میخکوب می شود، آنقدر شوکه کننده است که بیننده هم مانند مامور خاطی حیران می ماند، با مادر کودک کشته شده همذات پنداری می کند، تغییر معادله قدرت در مناطق جنوب شهر را به زیبایی تصویر می کشد، جایی که پلیس به سختی حریف گردن کلفت های آن مناطق می شود، و لات کف خیابان به سرباز تشر می زند.
اصول فیلمنامه ای به خوبی رعایت شده، هم کاراکتر ها، هم قصه، هم اشیا و صحنه و هر دو پیرنگ کاشت، داشت و برداشت دارند، فراز و فرودشان رعایت شده، به جزئیات توجه شده، کشش و کشمکش دارد و هیچ چیز از قلم نیفتاده است.
پیرنگ اصلی فیلمنامه ماجرای یک بازپرس است که توسط دادستان مجتمع قضایی و شهردار شهر تحت فشار قرار می گیرد، اگر به شرافت قضایی پایبند بماند خانواده اش به سختی می افتند و خودش درگیر حفاظت می شود، و اگر به اصولش پشت کند باید چشمش را بر ظلمی ببندد که حتی حیوان نیز بر حیوان روا نمی دارد.
پیرنگ فرعی فیلم ماجرای قاچاق کودکان است، خرید و فروش انسان، افرادی که از شلوغی محاکم قضایی سوءاستفاده می کنند، و با بهره گیری از احساسات بازپرس زمینه را برای فریب او فراهم کرده و هویت تازه را برای مالکان جدید کودک فراهم می کنند.
خرده پیرنگ های فیلم عالی است، از دغدغه های دادستان برای تامین امرار معاش مجتمع قضایی، تا فرزند مریض بازپرس پرونده، یا بُعد دیگر داماد شهردار، یا خیانت شبنم، و یا ماجرای فرزند سارا که همه چیز را دیده، تا تلاش های برادر او، و در نهایت علت تقلای خود شهردار.
عطف اول فیلم زمانی آغاز می شود که دادستان در راهروی دفترش به امیرحسین بشارت می گوید زودتر پرونده را جمع کن و مراقب باش که این بار تیرهوایی نزنی، و حالا روال عادی تغییر می کند، امیرحسین در یک دو راهی خطرناک باید تصمیم بگیرد که کدام سو بایستد.
اوج فیلم زمانی است که امیرحسین به عنوان بازپرس پرونده حامد را در اتاقش زیر فشار می برد و در نهایت حامد همه چیز را اقرار می کند، و حقایق فاش می شوند، مشخص می شود که چه کردند، و چه جنایتی رخ داده است.
عطف دوم فیلم زمانی است که بازپرس پرونده سارا را از ابعاد پنهان ماجرا که می تواند مثل بمب صدا کند یا آن خبری که می تواند زندگی شبنم را تحت تاثیر قرار دهد آگاه می سازد، و سعی می کند او را از شکایت منصرف کند اما با قاطعیت سارا برای انجام شکایت، امیرحسین نیز پای او می ایستد و با لگد زدن به کارتن هایی که برای نقل و انتقالی آورده بود، راهش را انتخاب می کند.
عنصر ارتباطی فیلم را به اشتباه کارت ویزیت شهردار می دانستم که طی هم صحبتی با عزیزی در ایام جشنواره به این نتیجه رسیدیم عنصر ارتباطی برگه شکایت سارا است، همان برگه شکایتی که مسیر حاکم بر پرونده را به هم می ریزد، برادرها را به یک قدمی اعدام می رساند، شهردار را از شورای شهر باز می دارد، زندگی خودش را در معرض طلاق قرار می دهد، خواهرش را رسوا و برادرش را به سوی اخراج می برد، امیرحسین را از انتقال به تهران بازداشته و درگیر حفاظت می کند و دادستان را با مقامات شهری و بازپرس خودش در می اندازد.
فیلم پر از تعلیق های خوب، دقیق و بهجاست، قدرت حدس زدن را از مخاطب می گیرد، هم کاراکترها غافلگیر می شوند هم قهرمان و هم بیننده، مثل وقتی که کودک کشته می شود، دادستان اعمال فشار می کند، سارا ظاهر می شود، امیرحسین کنجکاو می شود، شبنم نسبت به خواهرش دروغ می گوید، داماد شهردار تهدید می کند، حامد اعتراف می کند، دادستان زورش نمی رسد، امیرحسین برای کودک دلش به رحم می آید، برادر سارا تلاش های نافرجام می کند، مادر مجرمین حقایق را به مهران می گوید و نفس ها بند می آید.
دیالوگ پردازی فیلم شاهکار است، نه زیاد است و نه کم، حد را رعایت کرده، نه گل درشت می شود نه خسته کننده، کشمکشآفرین است و آموزنده، پر است از اصطلاحات دقیق و خوب، که مطالعه کافی بر شیوه گفتاری مرسوم را نشان می دهد، دیالوگ ها فاش کننده اطلاعات نیستند، و نویسنده قهرمان را مجبور می کند برای کشف حقایق خودش تلاش کند و حلال مسائلش نمی شود.
ضد ارزش در ابتدای فیلم همسر شهردار است، اوست که از سوی همسرش ماموریت پیدا کرده تا این پرونده را جمع کند، اوست که حاضر است عروسش را خرد کند اما آبرویشان حفظ شود، اوست که به بازپرس امر و نهی می کند، عروسش را تهدید کرده که طلاق وی را از پسرش می گیرد و او را از فرزندش جدا می سازد، اما به مرور وقتی متوجه عمق ماجرا می شود، مخفیانه به عروسش چراغ سبز می دهد که با خیال راحت شکایتش را پیش برد و هیچ نگرانی ای نداشته باشد و اینجا تبدیل به ارزش می شود.
قهرمان قصه امیرحسین بشارت است، بازپرس پرونده، که وقتی پی می برد چه جنایاتی رخ داده حاضر به سکوت و تمکین نمی شود و علی رغم اینکه می داند چه تبعاتی او را دنبال خواهد کرد مسیرش را انتخاب کرده و پای حق می ایستد، از تمام موانع چشم پوشی می کند و رد می شود، خودش را فدا می کند اما سر خم نمی کند و در دوراهی شرافت و رذالت مسیر نخست را بر می گزیند.
ضد قهرمان، دادستان مجتمع قضایی است، اوست که در ابتدای فیلم سعی دارد امیرحسین را بخاطر کشته شدن کودک بازخواست کند، اما پس از اعمال نفوذ شهردار، از قدرتش سوء استفاده کرده و با مانع گذاری بر سر راه بازپرس او را در دوراهی قرار می دهد که اگر پرونده شهردار را حل و فصل نکند با انتقالی اش به تهران مخالفت و بخاطر پرونده کشته شدن آن کودک اذیتش می کند، دادستان است که چشمش را بر عدالت می بندد، و برای تامین هزینه های مجتمع مقابل فشار شهردار سر خم می کند.
تدوین فیلم عالی است، دقیق و درست، کاملا بجا کات زده شده و بر التهاب فیلم افزوده است، مثل لحظه کشته شدن کودک، مثل لحظه اول دادگاه که با ورود هر زن قربانی، نگاه متجاوزش را نشان می دهد، مثل وقتی که ما را با افشا کننده آشنا می کند، مثل بسیاری از لحظات ناب دیگر که به خوبی کنار هم چیده شده اند و اثری از سکته در آنها یافت نمی شود.
اصلاح رنگ و نور نیز بسیار مطلوب است، هیچ زیاده روی نشده، و تمام سکانس ها دارای درجه کلوین مشخص و تلورانس استاندارد هستند، به خوبی سردی نور را با سرمای فضای حاکم بر بازپرسی حس می کنیم، گرمای نور را با گرمای اتاق دادستان احساس می کنیم و نمونه های بسیار خوب دیگر.
میزانسن نیز بر قوت فیلم افزوده، ترسیم دقیق محیط بازپرسی، اتاق دادستان، محل کشته شدن کودک، یا انتخاب درست خودروی داماد شهردار، مهران، امیرحسین و حتی خود شهردار، یا لباس منطبق بر شخصیت یکایک کاراکترها که بسیار خوب انتخاب شده اند، و بیننده را با خود به درون قصه می کشند.
دکوپاژ فیلم بسیار حرفه ای است، کارگردان کاملا بر دوربین مسلط است، زوایای عالی جایگذاری دوربین، اندازه تصویر هر پلان، و زمان دقیق حرکت دوربین را می داند، آگاه است از هر کاراکتر چگونه نقش را تحویل بگیرد، تحولات حاکم بر صحنه را می شناسد، و به خوبی انتخاب می کند چه صدایی در چه پلانی شنیده شود، نور پردازی دقیق او ما را با حس حاکم بر صحنه آشنا می کند و همین باعث می شود شاهد یک خروجی درخشان باشیم.
دو سکانس برتر فیلم آنجایی است که یکی از برادرهای متجاوز به نام امین در مواجهه با همسر محجبه اش چادر او را جلو می کشد تا حجابش رعایت شود!
و در سکانسی دیگر آن وقت شکل می گیرد که سارا با بیان تمام حقایق خالی شده و خود را در پناه منشی بازپرس که خانم محمدی نام دارد می اندازد و گریه می کند، اینجا به نوعی خود را در پناه قانونی که بتواند حامی او باشد انداخته است.
نقش آفرینی بازیگرها عالی است، تمامشان بر اساس شخیت پردازی های ترسیم شده پیش رفتند، نقش را شناخته، به آن بُعد دادند و با شخصی کردن شرایط با آن زندگی کردند، پرروح و پر مفهوم، عمیق و حرفه ای پیش آمدند، صدا و حرکات بدنشان هماهنگ با متن و صحنه است، در صدایشان، صداقت می بینید، آوای کلام را درست به کار می گیرند، معنای سخن را درک کردند، واژه ها را به درستی تلفظ می کنند، گویش ها را رعایت کرده، و در نهایت سرعت، سادگی و روانی آن را ادا می کنند.
حالات بدنی و رفتارهای جسمانی منحصر به فردی از خود بروز می دهند، آنجا که حامد با نگاهش شبنم را دنبال می کند، آنجا که سارا دهانش را پاک می کند و کف دستش را تمیز می کند.
نقش هیچکدام تکراری نیست، الگوی مکرر را کنار گذاشته و تجربه ای نخست را خلق کردند و باعث شدند تا نقش صادقانه روایت شود.
بجای آنکه پیرو متن باشند و تابع خواست، جوهر نویسنده را درک کرده و به زبان خود آن را ترجمه می کنند، کنش های کلامی به خوبی در آمدند مثل تمام آن وقت هایی که روی دیگر شخصیت کاراکترها را می دیدیم.
دیالوگ های برتر فیلم کم نیستند، مثل وقتی که:
بازپرس به دادستان می گوید شما بگو من چکار کنم و دادستان می گوید “ اونو دیگه تو بلدی چیکار کنی ” و با پاسخ تند و کنایه آمیز امیرحسین مواجه می شود که می گوید: “ نه دیگه اونو شما بلدی”
یا زمانی که داماد شهردار می گوید: “من نجسی نمی خورم حرومه” و بازپرس با کنایه می گوید: “با هم میرین تو استخر حلاله؟”
یا وقتی که بازپرس به سارا می گوید: “چطور توقع داری من حرفتو باور کنم؟” و سارا به تندی می گوید: “چون تو اونجا نشستی”
یا جایی که سارا بی تفاوتی بازپرس و تلاش او در جمع کردن پرونده را می بیند و نمی تواند ساکت بنشیند و بر سرش داد می زند: “تو چطور شبا راحت می خوابی؟” “شرفتو به چی فروختی؟”
در روان شناسی رنگ ها، بازپرس پرونده یعنی امیرحسین بشارت کت و شلوار طوسی پر رنگ به تن دارد، که نماد اطمینان و اعتماد، عقل و هوش، بی طرفی، سازش و استقلال است، چیزی که در لحظه به لحظه فیلم آن را می بینیم، زمانی که سر دادستان داد می زند که چرا شهردار او را تحت فشار گذاشته و اعمال نفوذ می کند تا بی طرفی اش را نقض کند، یا وقتی که حاضر به سازش با دادستان نمی شود و پای استقلال خود می ایستد، یا جایی که از هوش خود در بازجویی حامد و از عقل خود در حلال زاده شمردن دختر بچه استفاده می کند و در نهایت علی رغم مستندات مستی و شهادت خواهر سارا مبنی بر مصرف قرص های روانبخشی به او اطمینان و اعتماد می کند تا حقش ضایع نشود.
سارا مانتو و روسری نقره ای به تن دارد، که معرف کسالت روح، غم، اندوه، خستگی و افسردگی شدید است، شخصیتی دارای استقلال دارد که نمودش را در خلال فیلم هم می بینیم.
دادستان کت و شلوار طلایی به تن دارد، رنگش بیانگر افرادی است قدرت طلب که دوست دارند همیشه موفق باشند، ثروت اندوزند و روحیه ای معنوی دارند، مثل همان چیزی که در فیلم دیدیم، دادستانی که نماز اول وقتش ترک نمی شود اما از ترس بهم خوردن جایگاهش میان بزرگان شهر و از دست رفتن قدرتش به بازپرس فشار می آورد تا حق را ناحق کند، و در سویی دیگر نگران است اگر پرونده طبق سفارش پیش نرود چگونه امرار معاش مجتمعش را تامین کند.
گریم بازیگرها به خوبی طراحی و اجرا شده، در چهره هر کدام بخشی از شخصیت او را درک می کنیم، باورپذیر است و طبیعی، آنچه بر قربانیان گذشته را بازتاب می دهد و این نقطه قوت کار گریم است.
سانسورهای زیادی بر فیلم انجام شده، چه آنجا که تکه ای از جنایت داخل باغ را با حضور سارا نشان می دهد، چه جایی که بازپرس در گوش حامد می زند، یا وقتی که دختر بچه پس از اخذ مجوز شناسنامه جلوی درب مجتمع قضایی فروخته می شود، یا زمانی که در انتهای فیلم طی تماس تلفنی، شهردار امیرحسین را تهدید می کند و..
در شخصیت پردازی قهرمان یعنی امیرحسین بشارت یا همان بازپرس پرونده، از نظریه روانی اجتماعی اریک اریکسون استفاده شده، امیرحسین تا قبل از اوج فیلم شخصیتی کم و بیش سایهگون دارد، درگیر نخستین مرحله بحران هویت است، از اعتماد به فردی که مورد ظلم قرار گرفته امتناع می ورزد، بخاطر اتفاقی که در پرونده کشته شدن کودک روی داده، مارگزیده شده و حالا باید تاوان بدهد و سعی می کند به سادگی اعتماد نکند، باید دنیای او را بپذیریم، دنیای مشکوک، پر از فساد، نیرنگ و خنجر زدن های از پشت. هرچه جلو می رویم چالش پیش روی قهرمان بیشتر می شود، او کم کم سعی می کند با غلبه بر حس بی اعتمادی خودش را راضی کند تا برای فردی دیگر ایثار کند. او با حل و فصل کشمکشی درونی و عمیقا شخصی دل به دریا می زند و این نکته مهمی است چرا که در فیلم پیچیدگی شخصیت فدای پیشروی سریع پیرنگ نشده است.
تقریبا از اوج فیلم به بعد یعنی جایی که امیرحسین با دادستان در اتاق روبروی بازپرسی مرزبندی می کند، می بینیم که وارد دومین مرحله از بحران هویت یعنی ایجاد استقلال و خودمختاری می شود، علیه نفوذ شهردار و فشار دادستان شورش می کند، و آزادی های سلب شده اش را پس می گیرد، و به جنگ تمام عیار قدرت های مسلط می رود، خودمختاری او برای سارا امکان پذیر نیست، کاری که او می کند را هیچ کس نمی تواند انجام دهد و همین نکته کلیدی است که باعث می شود بیننده از تماشا حظ ببرد و با وی همذات پنداری کند.
موسیقی فیلم بسیار مرتبط است، زیباست و خوش ساخت، بهزاد عبدی با خوش سلیقگی خاص خود از شخصیت پردازی قربانیان تجاوز استفاده کرده و با هنرش آن را به ساز رسانده است، تا تمام حس و حال هر فرد که حتی برای یک بار قربانی تجاوز کلامی، رفتاری، جنسی یا حقوقی شده را فاش سازد.
در نقد و بررسی این اثر بخاطر نبود هیچ کم و کاستی نمره کامل را در نظر می گیرم و امتیاز ده را به آن اختصاص می دهم.
انتهای پیام