مرگ ملکه و تونل زمان
عظیم محمودآبادی، روزنامهنگار، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
سفر در تاریخ همیشه برای بشر ایده جذاب و البته تا کنون غیر قابل دسترسی بوده اما جهان هر از گاهی به نوعی این شانس را به ساکنان خود داده که به نحوی از انحاء وارد تونل زمان شوند و در تاریخ سیاحتی داشته باشند و سیر و سفری کنند.
کسانی که با مطالعات تاریخی آشنا هستند القاب و عناوینی از قبیل هِنری هشتم (پادشاه انگلستان و ایرلند در قرن شانزدهم)، الیزابت یکم (ملکه انگلستان و ایرلند در اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم)، جرج سوم (پادشاه پادشاهی متحد بریتانیای کبیر و ایرلند در قرن نوزدهم) و … نه ناآشنا است و نه تعجب برانگیز. چراکه همه میدانیم این عناوین بخش مهمی از تاریخ جهان ماقبل مدرن است و شناسنامه ملتها.
اما وقتی این القاب در میانه قرن بیستویکم به گوش میخورند آنقدر با جهان معاصر ما بیربط به نظر میرسند که آدمی گاه تردید میکند آیا به راستی من در حال شنیدن اخبار این روزهای دنیا هستم یا در زمان سفر کردهام و در تاریخ به سر میبرم؟
فرض کنید اگر امروز شما یکی از روزنامههای چاپ ایران را باز کنید و در آن بخوانید که طهماسب یکم چنین بود و طهماسب دوم چنان کرد تردیدی نخواهید کرد که حتما خواننده یک یادداشت تاریخی درباره احوال دومین پادشاه صفوی (طهماسب یکم) یا دهمین پادشاه این سلسله (طهماسب دوم) هستید. اما به محض اینکه به شما بگویند نه! آنچه در حال خواندش هستید دقیقا در باره وقایع روز است و ربطی به تاریخ ندارد احتمالا منطقیترین واکنشتان این خواهد بود که با صدای بلند بخندید!
واقعیت این است که آنچه برای نگارنده این سطور بیش از هر چیز دیگری در اخبار مربوط به مرگ ملکه بریتانیا جالب است، این پارادوکسیکال بودن عناوین و اصطلاحاتی است که در ادبیات رسانهای این روزهای جهان پربسامد شده است؛ الیزابت دوم درگذشت و چارلز سوم به عنوان پادشاهی بریتانیا معرفی شد! جدا آدمی تصور میکند به قعر قرون وسطی سفر کرده و این رئیس جمهور، وزرا، نمایندگان پارلمان و هیات دولت نیست که در صدر اخبار قرار دارند بلکه همهجا صحبت از ملکه و پادشاه، الیزابت دوم و چارلز سوم، تاج ملکه و میراث پادشاهی، خاندان سلطنت و … است.
حال وقتی این اخبار مربوط به یکی از مشهورترین جوامعی باشد که پرچمدار دموکراسی و توسعه غربی است، این پارادوکس، شدیدتر و مضحکتر هم میشود.
البته اگر کسانی بخواهند این وضعیت را بر اساس اندیشه سیاسی توجیه کنند، ممکن است بگویند شاکله قدرت سیاسی در بریتانیا مبتنی بر محافظهکاری مدرن و آرای اندیشمندان سیاسی نظیر ادموند برک است.
محافظهکاری مدرن، البته یکی از اندیشههای سیاسی مهم – و به زعم نگارنده واقعبینانه و سودمند – و همچنین واجد بصیرتهایی است که در بسیاری دیگر از اندیشههای سیاسی فقدان آنها احساس میشود. چنانکه شاید غنیترین میراث آن را بتوان در آثار ادموند برک فیلسوف سیاسی قرن هجدهم انگلیس و از جمله در کتاب «تاملاتی درباره انقلاب فرانسه» وی مشاهده کرد؛ نامهای که برک در مخالفت با انقلاب فرانسه برای دانشجویان انگلیسیاش میفرستد و بعدها تبدیل به کتابی مهم در اندیشه سیاسی محافظهکاری مدرن میشود.
اما توجه به این نکته ضروری است که آنچه ادموند برک و اساسا اندیشه محافظهکاری مدرن از آن سخن میگوید، نفی هر نوع تجدد آمرانه و مدرنیزاسیون سیاسی – اجتماعی است. بر همین اساس است که وی حتی مخالف برابری اجتماعی حقوق زن و مرد و بسیاری دیگر از مظاهر مدرنیته بود! و البته برای آن استدلالاتی داشت که به سادگی نمیتوان آنها را نادیده گرفت.
اما امروز ما با بریتانیایی مواجه هستیم که ظاهرا از تمام آموزههای مدرنیته – دستکم در مقام ادعا – حمایت میکند اما به شاکله قدرت سیاسیاش که نگاه میکنیم گویی با ساختاری به غایت قرون وسطایی روبهرو هستیم که بعد از مرگ الیزابت دوم، چارلز سوم به پادشاهی میرسد!
این وضعیت فارغ از هر ایراد و اشکالی، دستکم یک حُسن دارد و آن، این است که موجب میشود ما قرن بیستویکمیها، هر از گاهی مفت و رایگان پای در تونل زمان بگذاریم و در تاریخ سفر کنیم.
انتهای پیام