داود رشیدی | آمدم، دیدم، رفتم
رضا نامجو در روزنامه ی شهروند نوشت: برای درک جایگاهش کافی است کمالالملک، گلهای داوودی، بیبی چلچله، خط آتش، هزاردستان، امامعلی، گل پامچال، ولایت عشق و… را مرور کنیم و به منظره حکشده در چشم ذهن خیره شویم. تابستان گرم امسال با مرگ او تلخ شد. داوود رشیدی که پرویز پرستویی او را یکی از پنج تن سینمای ایران میدانست پیش از آنکه آرزوی دوست و همدورهایاش، استاد علی نصیریان برآورده شود از دنیا رفت.
همین چند روز پیش بود که استاد نصیریان با حضور در برنامه «خندوانه» آرزو کرده بود فیلمی با حضور عزتالله انتظامی، جمشید مشایخی، محمد علی کشاورز، داوود رشیدی و خودش ساخته شود و رامبد جوان هم قول داده بود این کار با همکاری او و دوستانش به ثمر بنشیند، اما دیگر نیازی به انتظار نیست. این اتفاق هرگز نخواهد افتاد. در روزهایی که داوود رشیدی، هنرمند شناختهشده کشورمان زنده بود، با همسر مهربانش احترام برومند قراری گذاشتم برای دیدار و گفتوگو. همان روزها هم برای پاسخ گفتن به بسیاری از سوالات خانم برومند، استاد را یاری میکرد.
داوود رشیدی در بخشی از این همنشینی به اینکه یکبار مردم آنقدر از شوق دیدنش ذوقزده شده بودند که کم مانده بود زیر دست و پا له شود اشاره کرد، خندید و به داشتن چنین مردمی افتخار کرد. بخش منتشرنشدهای از آن دیدار پیشروی شماست:
اگر بخواهید برشی از بهیادماندنیترین روزهای دوران کودکی و نوجوانی خودتان را به خوانندگان این گفتوگو ارایه دهید، از کجا شروع میکنید؟
از عشقم به تئاتر و هنر نمایش و از روزهایی که با پسر عمهام در فرانسه میرفتیم به دیدن نمایشهایی که روی صحنه بود، شروع میکنم. بارها گفتهام زمینه آشنایی من با هنر نمایش بهواسطه آشنایی بود که با آقای عبدالحسین نوشین پیدا کردم. در آن روزها ٧-٦ سال بیشتر نداشتم و زیبایی صحنه، حضور بازیگران، کارهایی که برای آماده شدن انجام میدادم و تمام آن حس و حالی که هنوز هم بعد از گذشت این همهسال در وجودم هست، مرا عاشق تئاتر کرد.
چراغهایی که سراسر سالن را روشن میکرد و باز و بسته شدن پردههای نمایش، شور و شوق خاصی در درونم ایجاد کرد. بعدها که برای ادامه تحصیل اول به بروکسل رفتم و بعد از تحصیل در دوران دبیرستان، دیپلمم را در فرانسه گرفتم، ازجمله روزهای بهیادماندنی که هیچ وقت از یاد نمیبرم همان روزهایی بود که با پسر عمهام میرفتیم به تماشا. این تماشا شامل همه زیباییهایی بود که جوانی به سنوسال من درکش میکرد. از زیبایی شهر بگیرید تا منتظر ماندن در صفوف طولانی برای خریدن بلیت فلان نمایش که در یک ماه خاص خیلی سروصدا کرده بود و اگر دیدنش را از دست میدادیم، احساس میکردیم یک چیز مهم را از دست دادهایم. بعدش هم که به ایران آمدم، همراهی و آشنایی با افرادی مثل زندهیاد علی حاتمی برایم تجربههای شیرین زیادی رقم زد. کار کردنم با تعداد زیادی از هنرمندان صاحبسبک چون داوود میرباقری و … هم همینطور.
یکی از نکات بارز کارنامه شما در تئاتر پرکار بودنتان است. البته همانطور که خودتان هم میدانید زندهیاد سمندریان و خانم صابری ازجمله کارگردانهایی هستند که خیلی کار میکردند اما شما همیشه حضور داشتید. دلیلش چه بود؟
بهواسطه تمام آن تجربههای شیرین دوران کودکی و نوجوانی و بعد هم دیدن بخشی از مهمترین نمایشهای روز دنیا در دوران تحصیلم در اروپا، تئاتر هنری بود که نمیتوانستم از آن جدا شوم.
هنوز هم وقتی به خاطره روی صحنه بردن آن نمایشها فکر میکنم مو به تنم سیخ میشود. در نمایش زندگی را میتوانید ببینید. البته حضور در سینما و تلویزیون هم لطف خودش را برای من داشت، اما راستش تئاتر چیز دیگری بود.
سخن پایانی اگر دارید بفرمایید…
حرف آخرم هم با مردم است و هم با بازیگران جوانی که دارند در این عرصه تلاش میکنند. به مردم میخواهم بگویم آرزویم این است که شما جوانها راحتتر ازدواج کنید، مشکلات اقتصادی کم شود و بعد هم از لطف همیشگیتان در تمام این سالها ممنونم.
شما من را به این جایگاه رساندید و به نظرم هیچ چیز بهتر از عشقی که مردم به هنرمندشان دارند، نیست. به جوانهای بازیگر هم که خدا را شکر خیلیهاشان استعداد زیادی دارند و در دل مردم جا باز کردهاند، میگویم ما هر چه داریم از این مردم است. سعی کنید با آنها بهترین رفتار را داشته باشید و حتی اگر برای گرفتن امضا و عکس و … هم خیلی دور و برتان شلوغ شد، ناراحت نشوید. اگر این مردم نباشند چه کسی میخواهد قدر هنر را بداند؟
انتهای پیام
روحش شاد و قرین آرامش باد.