خرید تور تابستان

گفتگو با کسی که ۱۵ سال برای کودکان نوشت

روزنامه‌نگار بودن در کنار سختی‌هایش شغل هیجان‌انگیزی است، اما اینکه ۱۵ سال در رسانه‌ ویژه نوجوانان کار کنی و مخاطب نامه‌های آن‌ها باشی، قطعا روزهای متفاوتی برایت رقم خواهد خورد.

خبرگزاری مهر: علاقه‌ام به خبرنگاری را در سال‌های دبستان یافتم، روزگاری که بیشتر رسانه‌ها خلاصه می‌شد در چند روزنامه صبح. آن روزها روزنامه‌ها در نظرم با هم فرقی نداشتند، اما در مدت زمان کوتاهی نشریه هفتگی که پنجشنبه‌ها مهمان خانه‌مان می‌شد، اهلی‌ام کرد. هر پنجشنبه به شوق دیدن چرخ‌های رنگی‌اش به دکه روزنامه می‌رفتم و «دوچرخه»‌ام را با ذوق و شوق به خانه می‌بردم.

تصور کردن آدم‌هایی که نام‌شان پای مطلب‌ها می‌خورد یکی از دغدغه‌های ذهنی آن زمانم بود و یک سالی طول کشید تا بتوانم با آن‌ها رو در رو شوم. آن‌ سال‌ها نمایشگاه مطبوعات در کنار نمایشگاه کتاب برگزار می‌شد. غرفه «دوچرخه» در کنار همشهری بود. «سلام، خوش اومدین. من حریری هستم، شما دوچرخه‌ای هستید؟» احتمالا جوابم مثبت بوده و مرا شناخته، ولی دیگر مابقی خاطره را به یاد ندارم. اما یک چیز را به خوبی به یاد دارم، صورت مهربان و خنده دائمی که در چشم‌هایش بود؛ از آن روز «شیوا حریری» دیگر یک اسم داخل روزنامه نبود، می‌دانستم نامه‌هایم را او می‌خواند، می‌دانستم اوست که در ستون‌های مختلف جواب من و خیلی از نوجوان‌های دیگر را می‌دهد، می‌دانستم اوست که برای‌مان نامه می‌فرستد و با خودکارهای رنگی‌اش ناممان را روی نامه‌ها می‌نویسد.

شیوا حریری متولد خرداد ۱۳۵۰ است و لیسانس ادبیات فارسی دارد. به گفته خودش در سال ۷۵ «بزرگ‌ترین شانس زندگی‌اش را پیدا می‌کند» و وارد روزنامه‌ی «آفتابگردان» که در حوزه‌ی نوجوان فعالیت می‌کرد، می‌شود. بعد از آفتابگردان و «بچه‌های زمین»، وقتی سال ۷۹ هفته‌نامه‌ی «دوچرخه» در روزنامه‌ی «همشهری» راه می‌افتد، حریری همکاری‌اش را با این هفته‌نامه شروع می‌کند و از اسفند سال ۸۰ و شماره‌ی ۶۳ این نشریه در سمت دبیر بخش نوجوان مشغول به کار می‌شود، کاری که تا امروز ادامه دارد. به سراغ شیوا حریری رفتیم تا از سال‌های حضورش در تحریریه‌ی «دوچرخه» و هم‌کلام بودن با نوجوان‌ها بپرسیم.

پرنده‌هایی که در «دوچرخه» پرواز را یاد گرفتند

شیوا حریری ۱۵ سال است که با «دوچرخه» و نوجوان‌ها همراه است، نام‌ها و خاطرات زیادی به یاد دارد، در غم‌ها و شادی‌های زیادی شریک بوده و در همه‌ی این سال‌ها نامه‌های بچه‌ها را خوانده است. به همین دلیل همان اول از او می‌پرسم چه حسی دارد از این‌که روبه‌روی کسی نشسته که قبلاَ نامه‌هایش را می‌خوانده است؟

«خیلی حس خوبی است. خیلی جالب است. می‌توانم بگویم بزرگ شدن و حرفه‌ای شدنتان آرزوی‌ سال‌های دور ماست. حالا سال‌ها از آغاز دوچرخه گذشته و این اتفاق افتاده. در همه‌ی این سال‌ها بچه‌های زیادی آمدند و رفتند. رویای بسیاری از بچه‌های دوچرخه این است که زودتر بزرگ شوند و بتوانند در دوچرخه کار کنند، ولی در عمل این اتفاق نمی‌افتد، در عوض این‌جا سکوی پرتاب می‌شود. می‌آیید، تجربه کسب می‌کنید، وارد حوزه‌ی حرفه‌ای می‌شوید و می‌روید. گاهی هم ناگهان می‌روید! گاهی هم از این بدون خداحافظی رفتن دلگیر می‌شویم! اما از این‌ حرف‌ها گذشته، فکر می‌کنم روند طبیعی باید همین‌طور باشد. بچه‌ها باید بروند سراغ کار و زندگی و هدف‌هایی که دارند. مثل پرنده‌ها، تا جوجه‌اند مادر با نگرانی از آن‌ها مراقبت می‌کند. وقت پرواز، جوجه‌ها اول کوتاه کوتاه می‌پرند، ولی ناگهان بلند می‌پرند و بالا می‌روند و اوج می‌گیرند. راه خودشان را پیدا می‌کنند. حالا بعد این همه سال، از این‌که این تعداد پرنده بالای سرم پرواز می‌کنند، حس خوبی دارم.»

ماندگاری در «دوچرخه»‌

حضور شیوا حریری در نشریه «دوچرخه» به دعوت فریدون عموزاده خلیلی اتفاق می‌افتد، خودش در این‌باره می‌گوید: «آقای عموزاده خلیلی کارم را در «بچه‌های زمین» دیده بود. آن زمان مسابقه‌ای برای نوجوان‌ها در حال برگزاری بود. باید کارهای بچه‌ها را می‌خواندیم و داوری می‌کردیم و بعد با بچه‌ها ارتباط می‌گرفتیم. ایشان دیده بود که رابطه‌ام با بچه‌ها و کارهایشان خوب است. بخش مخاطبان یک نشریه هم همین را می‌خواهد؛ کسی که حوصله داشته باشد با بچه‌ها و دغدغه‌ها و آثارشان همراه شود. این‌طوری شد که از من دعوت به همکاری کرد.»

خاطره‌ی اولین روز حضور حریری در دفتر هفته‌نامه شنیدنی است. «وقتی قرار شد کارم را شروع کنم، چند کمد و جعبه‌ و کشو به من نشان دادند که پر از نامه‌های خوانده نشده‌ بود! درواقع به شکل عجیبی با حجم عظیمی از کار روبه‌رو شدم. نشستم و نامه‌ها را دسته‌بندی کردم. تعداد نامه‌هایی که جواب می‌خواستند خیلی زیاد بود. احساس می‌کردم این بچه‌ها خیلی وقت است که منتظر جواب‌اند، برای همین برای همه‌شان نامه نوشتم. این روند ادامه پیدا کرد؛ این‌که همیشه با حجم بسیاری از کار تنها باشم! بعدها شاید نتوانسته باشم برای همه نامه بنویسم، اما سعی کردم سؤالی را بی‌جواب نگذارم.»

ادعا می‌کنم همه‌ی نامه‌ها را خوانده‌ام

شیوا حریری رابطه‌ی خوبی با نوجوان‌ها داشته و دارد و می‌گوید که تجربه و سن هم روی شکل این ارتباط تأثیر داشته است. خودش توضیح می‌دهد: « وقتی کاری را بر عهده می‌گیرم تمام و کمال انجام می‌دهم و برایش وقت و انرژی می‌گذارم. به همین دلیل می‌توانم بگویم که تقریباً هرگز مطلبی به اینجا نرسیده که خوانده نشده باشد. هرنامه‌ و هر ای‌میلی که رسیده، حتماً خوانده شده است. اصلاً این طور نبوده که چون کار زیاد است و چون نامه‌ها زیادند و وقت کم است، اثری دیده نشود. ممکن است چاپ نشده باشد، اما حتماً خوانده شده است، مگر اینکه به دستم نرسیده باشد!»

عصر الکترونیک مخاطبان ما را هم گرفت

در دفتر دوچرخه دیگر خبری از کمدها و کشوهای پر از نامه نیست. به هر حال دنیا الکترونیکی شده و برای خیلی‌ها ای‌میل زدن جای نامه فرستادن را گرفته است، اما حریری به واقعیت دیگری هم اشاره می‌کند: «واقعیت این است که بچه‌ها کم‌تر از دوره‌های قبل کار می‌کنند، خیلی کم‌تر. به هر حال روزگار و جامعه تغییر کرده است. بچه‌ها جاهای زیادی برای سرگرم شدن دارند. شما چه‌قدر ابزار برای سرگرمی داشتید؟ یک کتاب و چند شبکه‌ی‌ تلویزیونی و چند نشریه که می‌توانستید بخوانید و این امکان که بتوانید خودتان را هم ارتباط برقرار کنید و نامه و اثر بفرستید، خیلی فوق‌العاده بود. با شروع عصر الکترونیک و وبلاگ‌نویسی، مخاطبان فعالمان، آن‌ها که اثر می‌فرستند، کم شدند. وبلاگ‌ها فضایی بودند که بچه‌ها می‌توانستند بنویسند و حرف بزنند و مخاطب پیدا کنند، بدون اینکه کسی از کیفیت کارشان ایراد بگیرد و اصلاحشان کند. حالا از عصر وبلاگ هم گذشته‌ایم! امروز هر فردی می‌تواند با تلگرام و اینستاگرام یک رسانه در اختیار داشته باشد و هرچه می‌خواهد بنویسد و مخاطب خودش را هم داشته باشد. به نظر می‌رسد بچه‌های امروز برای دیده شدن چندان نیاز به نامه‌نگاری با یک نشریه ندارند.»

بچه‌ها عوض شده‌اند

نشریه‌ای که بخش زیادی از ارتباطش با بچه‌ها از طریق نامه و ای‌میل است، وقتی بچه‌ها ننویسند، احتمالاً اتفاق دردناکی برایش می‌افتد، اما حریری این موضوع را دردناک نمی‌داند: «دنیا و ارتباطات آن عوض می‌شوند. چیزی که دردناک است این نیست که بچه‌ها سرگرمی‌های دیگری پیدا کرده‌اند. چون هدف نشریه‌ای مثل دوچرخه هم این است که بچه‌ها لذت ببرند، خوش باشند و از نوجوانی‌شان راضی باشند. اگر با چیزهای دیگری سرگرم و راضی و خوشحال می‌شوند، من مشکلی ندارم. ‌چیزی که دردناک است، این است که بچه‌های ما خوشحال و راضی نیستند. مشکل سیستم آموزشی ماست که بچه‌ها، خلاقیت و نشاطشان را می‌خورد! زمانی که نسل شما (متولدان اواسط دهه‌ی ۶۰ و ابتدای ۷۰) مخاطب دوچرخه بودید، سال‌های آخر دبیرستان وارد بحث تست و کنکور و درس و دانشگاه می‌شدید، اما الان بچه‌ها از سال‌های آخر ابتدایی خیلی جدی درگیر درس می‌شوند. تمام تابستان مدرسه می‌روند، از سن ۱۳، ۱۴ سالگی با وحشت از کنکور حرف می‌زنند. بچه‌ها وقت برای نوجوانی ندارند! خیلی‌زود با واقعیتِ  نگرانی، استرس، ناکامی، غصه، ترس، وقت نداشتن، عذاب وجدان،‌ خستگی و دلزدگی آشنا می‌شوند. بچه‌ها به جای کارهایی که دوست دارند انجام بدهند و کارهایی را که طبیعی سنشان است، مجبور می‌شوند در این سیستم آموزشی کارهایی انجام بدهند که بیهوده است، آن‌ها را قالب می‌زند و استعدادها و خلاقیت‌هایشان را از بین می‌برد.»

او در ادامه به محتوای نامه‌های بچه‌ها در این سال‌ها اشاره می‌کند و توضیح می‌دهد: «سال‌های اول، (همان متولدان اواسط دهه‌ی ۶۰ و ابتدای ۷۰) ، از خانواده‌ها بابت این‌که آن‌ها را به کلاس‌های تابستانی مثل زبان، ورزش، نقاشی و سفالگری می‌فرستادند، گله داشتند، اما این سال‌ها از کلاس کنکور می‌نالند! یعنی چیزی به اسم تفریح، خواندن به قصد لذت، خواندن برای تفریح وجود ندارد. بچه‌ها تمام مدت با عذاب وجدان زندگی می‌کنند. اول از این‌که برای دوچرخه نامه نمی‌نویسند عذاب وجدان می‌گیرند، بعد از این‌که وقتشان را صرف داستان نوشتن و شعر گفتن کتاب خواندن کردند، نه تست زدن و تمرین‌های درسی را حل کردن! این رها نبودن بچه‌ها، دغدغه‌مند بودن بچه‌ها غم‌انگیز است. الان اگر بخواهم از نظر توان و خلاقیت بچه‌های نسل‌های را با هم مقایسه کنم؛ باید بگویم بچه‌های امروز باجرئت‌تر و جسورترند، با اعتماد به نفس بیش‌تر و مستدل‌تر حرف می‌زنند، اما خلاقیت و پشتکار و حوصله‌ی کم‌تری دارند.»

خلاقیت‌مان را از دست داده‌ایم

حریری که معتقد است بچه‌های نسل جدید عمیق خواندن را یاد نمی‌گیرند و ادامه می‌دهد: «به هر حال رسانه‌های مجازی همه‌مان را سطحی‌ کرده است. این‌قدر پراکنده و کوتاه می‌خوانیم که می‌خواهیم دو خط کتاب بخوانیم سختمان می‌شود! عادت کرده‌ایم انتخابی و به‌سرعت بخوانیم. حالا تصور کنید که بچه‌ها این شکلی بزرگ می‌شوند، با همین تلگرام و لاین و اینستاگرام و واتس‌اپ. عمیق و جدی خواندن را اصلاَ یاد نمی‌گیرند. مدرسه که یادشان نمی‌دهد. خیلی ‌از مدرسه‌ها اگر ساعت کتاب‌خوانی بگذارند،‌ آخرش از کتاب امتحان می‌گیرند! بسیاری از خانواده‌ها هم خواندن هرچیزی را غیر از درس وقت تلف کردن می‌دانند! عادت به خواندن و فکر کردن ذهن را وسیع و خلاقیت را تقویت می‌کند. البته موضوع فراگیری فضاهای‌ مجازی و… جهانی است، اما در ایران این موضوع با بحث کنکورمحوری تشدید می‌شود.»

اوج دوچرخه

از حریری درباره‌ی دوران اوج دوچرخه که می‌پرسم. می‌گوید نمی‌خواهد به این سؤال پاسخ بدهد، چون هرسالی را مثال بزند، ممکن است مخاطب تصور کند که دوره‌ی آن‌ها خوب نبوده یا نیست. او می‌گوید: «بدترین کار این است که به بچه‌ها بگوییم دوره‌ای که در آن زندگی می‌کنند خوب نیست و قدیم‌ها بهتر بوده! این حسرت گذشته را داشتن و در حال و برای آینده زندگی نکردن مخرب است. در عین حال، بچه‌ها در مسیر بزرگ شدن می‌ترسند و نگران گذر نوجوانی به جوانی‌اند، اما من هیچ وقت به آن‌ها نمی‌گویم بزرگ شدن بد است، همیشه می‌گویم ویژگی‌ها و امکانات خودش را دارد. هیچ وقت نخواستم به این بحران دامن بزنم. همیشه گوش داده‌ام و سعی‌ کرده‌ام تصویر روشنی از بزرگ شدن بدهم؛ جوانی، دانشجو شدن، کار کردن، مستقل شدن. اما به هر حال ما در گذشته در دوچرخه امکانات بیشتری داشتیم. امکانات مالی بهتری داشتیم. دوچرخه‌ی دوشنبه‌ها را داشتیم و ارتباط‌ها بهتر بود. وقتی امکانات مالی‌تان کم باشد، نمی‌توانید وسیع کار کنید و ناچارید محدودیت‌ها را بپذیرید.»

دست‌خط بچه‌ها در یادم می‌ماند

در همه این‌ سال‌ها که حریری مخاطب نامه‌های بچه‌ها بوده، دست‌خط‌های زیادی را هم دیده و خیلی از نوجوان‌ها را با همین دست‌خط‌ به یاد می‌آورد: «روزگاری که بیش‌تر نامه‌ها دستی بودند، دست‌خط بچه‌ها عامل مهمی برای این بود که در ذهنم بمانند. خوش‌خط‌ها و کسانی‌که تمیز می‌نوشتند. خوش سلیقه‌ها هم خود به خود در یادم می‌ماندند. تو را با دست‌خطت و نشانی خانه‌تان به یاد دارم! البته لحن نامه هم مهم است. بعضی از بچه‌ها لحنی نازنین، مهربان و دوست‌داشتنی دارند. بچه‌ها به دوچرخه هویت می‌دهند، انگار واقعاً با دوستشان حرف بزنند، بسیاری‌ از نامه‌ها درددل‌اند یا روزمرگی‌هایشان. طبیعتاً آن‌ها که خوب می‌نویسند، آن‌ها که کارهای ‌دستی‌شان خوب است در ذهنم می‌مانند. از طرف دیگر بچه‌هایی که همیشه شاکی و طلب‌کار هستند هم در ذهنم می‌مانند، چون باید حواسم بهشان باشد، پاسخگوی‌شان باشم و سعی کنم راضی نگهشان دارم. و البته بدخط‌ها هم! آن‌ها که خواندن نامه‌شان پوست آدم را می‌کند! و من آدمی‌ نبودم که از نامه‌ای به خاطر بدخطی‌اش بگذرم! البته اعتراف می‌کنم که گاهی خیلی سخت بود.»

او از انواع مخاطب‌های دوچرخه هم صحبت می‌کند. «مخاطب پیگیر زیاد داشتیم، بعضی از آن‌ها امروز از همکاران ما هستند. آمدند دوچرخه و گفتند به ما کار بدهید! بدون این‌که موظف باشند و کسی از آن‌ها بخواهد، مشغول شدند و خودشان را به مجموعه قبولاندند. مخاطب‌هایی که خیلی دیر دل می‌کنند و می‌خواهند طولانی‌ترین دوره‌ی نوجوانی را داشته باشند هم داشته‌ایم و مخاطب‌های طلبکار که می‌خواهند همیشه همه‌ی مطالبشان چاپ شود، مخاطب‌هایی که کیفیت کارشان بالا نیست و تلاش نمی‌کنند بهتر شوند هم زیاد داشته و داریم.»

نامه‌هایی پر از خنده‌ و گریه‌

از شیوا حریری درباره‌ی نامه‌هایی می‌پرسم که باعث شادی یا ناراحتی‌اش شده. جواب جالبی می‌دهد: «وقتی بچه‌های قدیمی نامه‌ای می‌نویسند و از تأثیر دوچرخه در زندگی و آینده‌شان حرف می‌زنند یا از حسی که به دوچرخه دارند می‌نویسند، گریه‌ام می‌گیرد. چون این دقیقاً همان چیزی است که می‌خواهیم در دوچرخه رخ دهد. من ‌نخواستم این‌جا شاعر یا داستان‌نویس یا عکاس و… تربیت کنم، اگرچه همه‌ی این امکانات فراهم کرده‌ایم و وقتی‌ اتفاق‌ می‌افتد، خیلی هم احساس غرور می‌کنیم، چون به نظرم موفقیت بچه‌ها موفقیت دوچرخه است. ولی مهم‌ترین هدف من این بوده که وقتی شما بزرگ می‌شوید و به دوران نوجوانی‌تان نگاه می‌کنید، بگویید با دوچرخه خوش گذشت. دوچرخه به ما کمک کرد که نوجوانی خوبی داشته باشیم. می‌خواهم دوچرخه دریچه‌ای باشد که رنگ و شادی و امید و زندگی را به زندگی نوجوان‌ها بدهد. بنابراین وقتی نامه‌ای برسد که شامل این احساس باشد، اشکم را درمی‌آورد. حس می‌کنم به نتیجه‌ای که می‌خواستم رسیده‌ام.»

او درباره‌ی چیزهای جالبی که بچه‌ها می‌فرستند توضیح می‌دهد: «بعضی وقت‌ها بچه‌ها چیزهای جالبی می‌فرستند. یک بار نوجوانی یک جعبه قاصدک فرستاده بود. یک بار نوجوانی از بابل خرمالو فرستاده بود، یک بار از بوشهر برایمان خرما رسید. این‌ اتفاق‌ها خیلی دلگرم‌کننده است، چون احساس می‌کنیم به این شکل وارد خانواده و زندگی بچه‌ها شده‌ایم. یک بار هم یکی از نوجوان‌ها برایم لواشک فرستاد، چون نوشته بودم لواشک دوست دارم! »

کاردستی‌های بچه‌ها هم از دیگر چیزهایی است که برای حریری جذابیت‌ دارد. «با کاردستی‌های بچه‌ها خیلی شگفت‌زده می‌شوم؛ مثلاً وقتی برای تولد دوچرخه به تعداد سال درنای کاغذی یا قلب پارچه‌ای فرستاده بودند. خیلی از کاردستی‌ها هنوز در دفتر دوچرخه هست؛ لنگه‌جوراب بافتنی برای سال نوی میلادی، کفش‌های کوچولوی مقوایی، سفره‌ی هفت سین و….»

دخترهایی که همیشه با ما بودند

شیوا حریری در بخش دیگری از صحبت‌هایش به این اشاره می‌کند که همیشه مخاطبان دختر دوچرخه خیلی بیشتر از مخاطبان پسر بوده‌اند و می‌گوید: «خیلی وقت‌ها هم سرزنش شدیم و مورد انتقاد قرار گرفتیم که چرا دوچرخه دخترانه است. واقعیت این است که پسرها در جامعه‌ی ما امکانات بیش‌تری دارند و به خاطر تربیت مردسالانه‌ در خانواده و اجتماع آزادی‌های بیش‌تری دارند. مثلاً خیلی بیش‌تر و طولانی‌تر از دخترها اجازه دارند بیرون از خانه باشند. برای همین هم کم‌تر حوصله‌شان سر می‌رود. درباره‌ی اثر فرستادن و کار کردن هم معمولاً می‌خواهند زود به نتیجه برسند. از طرفی دخترها بیش‌تر در خانه هستند، بنابراین دوچرخه برایشان سرگرمی، دوست و پناهگاهی است که می‌توانند برایش حرف بزنند. آن‌ها صبورترند، حاضرند کار بیش‌تری بفرستند و منتظر بمانند. حاضرند کارشان را اصلاح کنند و وارد گفت‌وگو شوند تا کارشان منتشر شود.»

نامه‌هایی برای هنرمندان و ورزشکاران

دبیر بخش نوجوان هفته‌نامه دوچرخه از درخواست‌های نوجوان‌ها هم می‌گوید: «زمانی مد شده بود که بچه‌ها برای هنرمندان و ورزشکاران نامه می‌نوشتند، در حقیقت برای ما نامه می‌فرستادند و می‌خواستند که به دست آن‌ها برسانیم، در آن زمان نامه‌های زیادی برای علیرضا دبیر و هدیه تهرانی می‌آمد.»

روزگاری ما برای شما معما بودیم!

نمایشگاه مطبوعات محل مناسبی برای ارتباط‌های حضوری با خواننده‌هاست. حریری به نکته‌ی جالبی درباره‌ی این ارتباط‌ها اشاره می‌کند: «سال‌های قبل همه‌ی ما برای شما معما بودیم! ما را نمی‌شناختید، عکسی از ما ندیده بودید و این‌که بدانید کسی که این مطلب را نوشته چه شکلی است، هیجان‌انگیز بود. امروز این طور نیست. با شبکه‌های اجتماعی همه یکدیگر را دیده‌اند و می‌شناسند و حتی جست‌وجوی‌ ساده‌ای در اینترنت می‌توانند عکس‌ها را پیدا کنند. حتی برای این‌که نوجوان‌ها با هم در ارتباط باشند، باید همدیگر را می‌دیدند و نهایت شماره تلفن خانه یا آی‌دی مسنجر از یکدیگر می‌گرفتند. اما الان زیر پوست دوچرخه‌ی رسمی تعداد زیادی دوچرخه‌ی کوچک وجود دارد که ما از آن‌ها خبر نداریم. به اسم دوچرخه در گروه‌ها با هم آشنا می‌شوند و ارتباط دارند. البته قرار نیست خبر داشته باشیم، اما عامل به وجود آمدن آن‌ها دوچرخه است.

بچه‌هایی که شبیه نامه‌هایشان نبودند

حریری می‌گوید که گاهی بچه‌هایی را می‌دیده که شبیه به نامه‌های‌شان نبودند. «خیلی وقت‌ها نامه‌ای از نوجوانی می‌خواندم که خیلی جسورانه بود، ولی خودش خیلی خجالتی بود و نمی‌توانست حرف بزند یا بچه‌هایی که ظاهر بزرگسالانه‌ای داشتند و من جا می‌خوردم که نوشته‌های خیلی کودکانه‌ای داشتند. اما عمده‌ترین خجالتی بودن در برخوردهای رودر رو بود که به نظر می‌رسید بچه‌ها با کاغذ راحت‌تر هستند.»

بچه‌ها من را در کار نگه می‌دارند

حریری می‌گوید که بچه‌ها او را در کار نگه می‌دارند و به همین دلیل هم با تغییر بچه‌ها تغییر کرده‌ است. «تمام تغییراتی را که درباره‌شان حرف زدم، خودمان هم پذیرفته‌ایم و با آن‌ها همراه شدیم. در هر زمان شکلی بودیم که بچه‌ها بودند، شکلی بودیم که بچه‌ها می‌خواستند، دغدغه‌ای را داشتیم که بچه‌ها داشتند، البته در حد توان و امکاناتمان.»

بزرگ شدن نوجوان‌ها خیلی هیجان‌انگیز است

شیوا حریری در پایان تأکید می‌کند که دلش می‌خواهد دوچرخه همچنان بماند و بزرگ‌تر شود، اما هیجان‌انگیزترین اتفاق بزرگ شدن شماست! وقتی بعد از مدتی شما را می‌بینم که بزرگ شده‌اید، کار می‌کنید، درس خوانده‌اید و زندگی خودتان را دارید، خیلی خوشحال‌کننده است و جالب این‌که شما را با جزئیات یادم می‌آید. گاهی برای خودم هم سؤال است که چه‌طور همه‌چیز در ذهنم می‌ماند. من آدم خوش‌حافظه‌ای نیستم، به نظر می‌رسد در این سال‌ها حافظه‌ام برای این کار تربیت شده است!»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا