خرید تور نوروزی

«جین بنت»، فیلسوفی که باور دارد اشیا زنده‌اند

«جین بنت فیلسوفی که باور دارد اشیا زنده‌اند» عنوان مطلبی است که مورگن میس (Morgan Meis) نویسنده‌ی آمریکایی نوشته‌است و با ترجمه‌ی نسیم حسینی در سایت ترجمان منتشر شده‌است. متن کامل را در ادامه بخوانید.

ماکس وبرِ جامعه‌شناس می‌گفت «تقدیر دوران ما با عقلانیت و اندیشه‌ورزی و، بیش از همه، افسون‌زدایی از جهان رقم خورده است». از آن پس تصور کرده‌ایم که در جهانی عاری از افسون زندگی می‌کنیم، جهانی که جادو را از آن زدوده‌اند. اما امروز فیلسوفی پیدا شده که دنیا را عاری از افسون نمی‌بیند و معتقد است اشیای بی‌جان نیز عاملیت دارند. جین بنت از خوانندگانش می‌خواهد نگرشی را برگزینند که جایی هم برای حیات‌مندی ماده قائل باشد. او چه می‌گوید؟ منظورش از جنب‌و‌جوش ذاتی ماده و کنش‌مندی اشیا چیست؟ این‌ دیدگاه چه تأثیری بر زندگی و جهان کنونی‌‌مان دارد؟

«جین بنت»، فیلسوفی که باور دارد اشیا زنده‌اند
مورگن میس | «جین بنت»، فیلسوفی که باور دارد اشیا زنده‌اند

مورگن میس، نیویورکر— برنامۀ تلویزیونی «دورنندازها» 1 را بیشتر وقت‌ها تماشا می‌کنم. در یکی از قسمت‌هایش که خیلی از آن خوشم آمد پَتی و دِبرا را می‌بینیم که مثل موش آشغال جمع می‌کنند. پتی محتکر تمام‌عیارِ آت‌وآشغال است: حمام خانه‌اش آن‌قدر وحشتناک است که ترجیح می‌دهم توصیفش نکنم و داستانش از همان قوس همیشگیِ تحول و رستگاریِ برنامه پیروی می‌کند. اما دبرا که لباس، لوازم دکوریِ خانه و خرت‌وپرت‌های به‌دردنخور انبار می‌کند، عجیب‌تر است. او قبول ندارد که مشکلی دارد، درواقع، به تلاش‌های عوامل برنامه برای سروسامان‌دادن به خانه‌اش هیچ اعتنایی نمی‌کند. یکی‌یکی به اتاق‌های خانه‌اش که تازه جمع‌وجورشان کرده‌اند سر می‌زند و می‌گوید «سفید دوست ندارم. همۀ چیزهای محبوبم را از بین برده‌اند». اصلاً احساس شرمساری نمی‌کند و در آخر می‌گوید «افتضاح است، بیزارم از این وضعیت!». دبرا واقعاً شیفتۀ احتکار است و آدم‌هایی که می‌خواهند جلویش را بگیرند این را درک نمی‌کنند.

هیچ‌وقت دقیق نفهمیدم که چرا مجذوب کله‌شقیِ دبرا شده‌ام، تا اینکه اتفاقی با اثر جین بِنِت آشنا شدم، فیلسوف و نظریه‌پرداز سیاسی در دانشگاه جان هاپکینز. چند سال پیش، بنت حین سخنرانی‌اش تصاویری از برنامۀ «دورنندازها» را پخش کرد و مفصل درباره‌اش صحبت کرد. او با آدم‌هایی مثل دبرا همذات‌پنداری می‌کند، دلیلش تا حدودی این است که تمام حواسش، مثل خود محتکرها، معطوف به اشیای انبارشده است. او دراین‌باره پرسش‌هایی فلسفی دارد. افسونگریِ بی‌حد این اشیا از کجا می‌آید؟ این اشیا «سعی» دارند چه کار کنند؟ ما آشغالی‌دانی‌های آن برنامه را بی‌جنبش می‌پنداریم، و آدم‌هایی را که ایجادشان می‌کنند مقصر و متأثر خطاب می‌کنیم و نجات و رستگاری‌شان را امری شدنی می‌دانیم. اما اگر، همان‌طور که بنت نیز در سخنرانی‌اش مطرح می‌کند، اشیای انبارشده بیش از این‌ها عاملیت داشته باشند چطور؟ اگر این تلّ آت‌وآشغال از خود اِعمال قدرت کند چطور؟

همین پاییز گذشته، بنت را در کافه‌ای حوالی دانشگاه جان هاپکینز دیدم. بنتِ شصت‌وهفت‌ساله، با موهای جوگندمی و عینک گربه‌ای، پشت میزی کنار پنجره نشسته بود و چوانگ‌تزو می‌خواند، یکی از دو کتاب مهم آیین تائو، مکتب فکری چینی که تأکیدش بر هماهنگ‌ زیستن با جهان است. رو به من می‌کند و به شکل مشکوکی می‌گوید «اینجا قهوه‌اش زیاد خوب نیست، اما آدم‌هاش خوب‌اند». گوشی تلفنش را درمی‌آورد. «باید یک عکسی نشانت بدهم». صفحۀ گوشی را سمت من می‌چرخاند و تصویر دو موشِ مرده را نشانم می‌دهد که کف پیاده‌رو افتاده‌اند، تصویری که با نگاه دوستانه‌اش به آن محله زمین تا آسمان فرق داشت. گفت «داشتم می‌رفتم دانشگاه که در راه این را پیدا کردم». سرم را جلوتر بردم. موش‌ها که زیر باران سیل‌آسا خفه شده بودند، با زاویه‌ای هنری روی زمین دراز شده بودند، انگار ژست گرفته بودند تا کسی از رویشان تابلوی طبیعت بی‌جان بکشد.

موش‌های مرده یکی از درون‌مایه‌های کار بنت هستند. او در کتابِ مادۀ پرجنب‌وجوش: بوم‌شناسی سیاسی اشیا2، معروف‌ترین کتابش که در سال ۲۰۱۰ نوشته است، از اشیایی نام می‌برد که صبح یکی از روزهای ژوئن جلوی رستوران سَم بَگِل، در خیابان کلد اسپرینگ، در بالتیمور پیدا کرده است:

یک لنگه دستکش کارِ پلاستیکی مردانۀ بزرگ و سیاه
یک کپه گردۀ درخت بلوط
جسد سالم یک موش
درِ سفیدرنگ یک بطری پلاستیکی
یک شاخه چوب صاف

این اشیا بنت را تحت‌تأثیر قرار داد. خودش می‌نویسد «با چیزی مواجه شده بودم که استیون جی گولد نامش را «پیچیدگی و لاینحلیِ جان‌فرسای» پیکرهای غیرانسانی گذاشته بود. ولی در آن مواجهه دریافتم که توان این پیکرها نه‌تنها فراتر از «لاینحلیِ» بی‌اراده است، بلکه در حدی است که قادرند رویدادهایی را رقم بزنند، اثراتی بگذارند». بنت ما را به والت ویتمن ارجاع می‌دهد، ویتمن زمانی گفته بود کسانی که به‌شدت تحت‌تأثیر جهان پیرامون خویش قرار می‌گیرند از «پوست حساسی» برخوردارند. بنت امیدوار است که بتواند در پوست خود نیز چنین حساسیتی را پرورش دهد. پرورش این حساسیت یعنی بذل توجه فراوان به همه چیز، به‌ویژه به تجربیاتی که در حالت عادی ممکن است نادیده و بررسی‌نشده بمانند.

عاملیت‌داشتنِ اشیا ایده‌ای است که شاید از کودکی با آن آشنا باشیم. در کودکی، آن‌قدر به پتوی خود وابسته‌ایم که کسی نمی‌تواند دور بیندازندش، یا عروسکی پارچه‌ای را دوست خودمان می‌دانیم. وقتی بزرگ می‌شویم، شاید لباسی داشته باشیم که نخ‌نما شده اما حاضر نیستیم آن را کنار بگذاریم -با این همه فکر نمی‌کنیم آن پیراهن عاملیتی در جهان داشته باشد. تقریباً برایمان مسلّم است که اشیا بازیگر نیستند و از خود قصد و نیتی ندارند. وقتی آلوین، یکی از دیگر از آشغال‌جمع‌کن‌های برنامه، می‌گوید که اشیا با او «صحبت می‌کنند» می‌دانیم که او مشکلی دارد.

بنت جانبِ آلوین را می‌گیرد. او می‌نویسد «خیلی‌ها این تجربه را دارند که از سوی ماده‌ای ’بی‌جان‘ -از سوی اشیای زیبا یا عجیب، ترجیع‌بند یک آهنگ، یک تکه کیک، یا زنگ تلفن خطاب قرار گرفته باشند. رابطۀ آدم‌ها با چیزها پیچیده است». از دید بنت، اشیایی که با آن‌ها در تماس هستیم هرروز، و به هر طریقی که شده، به ما امر و نهی می‌کنند. یک تکه پلاستیک براق در خیابان چمشتان را می‌گیرد و سرتان را به‌سوی دیگری می‌چرخاند -طوری که ممکن است بعد از چند اتفاق متوالی که اصلاً فکرش را هم نمی‌توانستید بکنید، سکندری بخورید و با سر به دیوار برخورد کنید. چه کسی «بازیگر» این سناریو بوده است؟ مسلماً، شما. بشر عاملیت دارد. اما، به گفتۀ بنت، آن تکه پلاستیک هم بازیگر بوده است. باعث شده است تا برای شما اتفاقی بیفتد.

اعتقاد به اینکه یک تکه پلاستیک از عاملیت راستین برخوردار است بنت را در زمرۀ پیروان سنت فکری‌ای قرار می‌دهد که بنیان‌گذار آن فیلسوف و جامعه‌شناس فرانسوی فقید، برونو لاتور، بود. لاتور در کتاب خود با عنوان مواجهه با گایا: هشت درس درباب رژیم آب‌وهوایی جدید3 می‌نویسد «وقتی مدعی می‌شویم که، در یک سو، دنیایی طبیعی و در سوی دیگر، دنیایی بشری وجود دارد، درواقع حرفمان این است که، در پی این تقسیم‌بندی، بخشی از بازیگران مستبدانه از هر کنشی محروم می‌شوند و بخش دیگری، به همان اندازه مستبدانه، صاحبِ جان می‌شوند». لاتور معتقد بود که دیگر نباید عاملیت را به حوزۀ بشری محدود کنیم؛ او اظهار می‌کند که با گستردنِ محدوده‌ای که برای افراد و اشیای دارای عاملیت قائلیم، احتمالاً راحت‌تر حقایق مسلّم جهان را بپذیریم. لاتور می‌نویسد «واضح است که نیروی طبیعت دقیقاً نقطۀ مقابل بازیگر بی‌جنبش است. این را هم متخصصان هیدرولیک یا زمین‌ریخت‌شناسان می‌دانند و هم رمان‌نویسان و شاعران. اگر رود می‌سی‌سی‌پی مالک چیزی هم باشد، آن چیز عاملیت است، عاملیتی چنان قدرتمند که خود را هم بر عاملیت مردم عادی تحمیل می‌کند و هم بر عاملیت یگان مهندسان ارتش آمریکا».

اشیا عاملیت دارند. مادۀ بی‌جانْ بی‌جنبش نیست. همۀ چیزها همیشه در حال انجام کاری هستند. به اعتقاد بنت، محتکرهای اشیا خود را با این حقایق، که خیلی‌هایمان اصلاً توجهی به آن نداریم، به‌شدت وفق داده‌اند. کسانی که محتکر اشیا نیستند می‌توانند جنب‌وجوش ذاتی ماده را نادیده بگیرند، زیرا دنیای مدرنی که در آن زندگی می‌کنیم ماده و حیات را در دوستۀ مجزا قرار می‌دهد. بنت می‌نویسد «جداسازی ماده و حیات ما را برآن می‌دارد تا حیات‌مندیِ ماده و نیروهای زندۀ آرایش ماده را نادیده بگیریم، مثلاً چشممان را بر اثرگذاری اسیدچرب امگا-۳ بر تغییر خلق‌وخوی انسان می‌بندیم، یا نمی‌بینیم که زباله‌ها در خاک‌چال‌ها «دفع» نمی‌شوند بلکه جریان خروشان مواد شیمیایی و بادهای غیرمنتظره را پدید می‌آورند». محتکرها به دست آنچه احتکار می‌کنند شکنجه می‌شوند. اما باقی ما نیز شکنجه می‌شویم: درست به همین دلیل است که امروزه استادی نظیر ماری کوندو می‌تواند از راه کمک به مردم در تسلط‌یافتن بر دارایی‌های مادی‌شان به شهرت برسد. بنت خود را یک‌جور کمینه‌گرا معرفی می‌کند، اما کمینه‌گرایی او از اعتقادش به عاملیت‌داشتنِ اشیا نشئت می‌گیرد. به من می‌گوید: «نمی‌خواهم این همه هیاهو [هیاهوی اشیا] دوروبرم باشد».

در پارکی به نام دروید هیل، در مسیری میان درختان قدم زدیم. بنت ایستاد و بعد مسیرمان را به‌سوی دیگری کج کرد، به‌سوی سرازیری تندی که برای کم‌کردن سرعت پایین‌رفتنمان باید از شاخه‌های کوچک و تنۀ درختان کمک می‌گرفتیم. بعد ایستادیم تا درخت خشکیدۀ بسیار خاصی را تماشا کنیم. به نظرم آمد درخت محزونی است.

بنت که دست‌هایش را به هوا برده بود خنده‌کنان گفت «دارد دست‌هایش را در آسمان کش و قوس می‌دهد!».

بنت در جدیدترین کتاب خود که جنبش‌‌های ورودی و خروجی4 نام دارد، از مواجهه‌اش با یک ایلانتوس آلتیسیما، یا درخت بهشتی5 -درختی با رشد سریع و برگ‌های بیضی‌شکل- حین قدم‌زدن در بالتیمور صحبت می‌کند. درباره‌اش می‌نویسد «درختی دیدم که حتی ریزترین شاخ‌وبرگش در هم‌نوایی با آفتاب خود را گسترانیده و به تلاطم درآمده بودند. تازه متوجه حضور چیزی شده بودم که به‌وضوح خویشاوندم بود». ایلانتوس آلتیسیما غالباً گونۀ مهاجمی تلقی می‌شود. تأملاتِ بنت مؤلفه‌ای اخلاقی در خود دارند: اگر درختی مزاحم، یا درختی خشکیده، یا موشی مرده خویشاوند من باشند، در آن صورت هر چیزی با من خویشاوند است، حتی یک تکه زباله. و من احتمالاً برای چیزهایی که خویشاوند من‌اند بیشتر ارزش قائل خواهم بود و به آن‌ها به چشم چیز مهم و ارزشمندی نگاه خواهم کرد. بیشترِ کسانی که دغدغه‌های زیست‌محیطی دارند تا وقتی که این مفهوم خویشاوندی به نیمۀ زیبای طبیعت مربوط باشد مشکلی با آن ندارند. اما خویشاونددانستنِ دستکش‌ پلاستیکی و درِ بطری‌های پلاستیکی عجیب است. بنت بر آن است که تقریباً با هر چیزی به‌عنوان خویشاوند احتمالی‌اش برخورد کند.

دست‌هایش را پایین آورد و با کتانی‌های نقره‌ایِ براقش راه افتاد و سمت جنگل رفت. جنبیدم تا خودم را به او برسانم. کمی بعد، چشممان به چیزی افتاد که دریافتیم توان توصیف دقیقش را نداریم.

بنت با صدای بلند پرسید «آن چیست؟».

به نظر می‌آمد تلّی از یک شیء‌ تقریباً درخشندۀ نارنجی‌رنگ است که درست از درون خاک سر برآورده است. خم شد تا لمسش کند.

گفت «پلاستیک است»، اول ناامید شد اما بعد کمی وارسی کرد. تک‌تک موهای پلاستیکی نارنجی، درست مثل برگ‌های سوزنی کاج، از طول به هم چسبیده بودند.

پرسید «این چطور از اینجا سردرآورده؟». رو کرد به من و گفت «سعی کن بکشی‌اش بیرون!». خم شدم، مُشتی از خرده‌موهای نارنجی را در دستم گرفتم و یک‌باره کشیدمشان. تکان نمی‌خورند.

بنت گفت «شگفت‌انگیزه». «انگار یک نفر دارد گولمان می‌زند». گوشی‌اش را درآورد و عکس گرفت، بعد سری تکان داد و گفت «چیز معرکه‌ای پیدا کردیم».

بنت در ماده‌ی پرجنب‌وجوش برای اشاره به ویژگی‌های زنده و کنش‌مند اشیا از عبارت «قدرت شیء»6 استفاده کرده است. او چیزهایی را که در راهِ رستوران سَم بَگِل دیده بود چنین توصیف می‌کند «دائم در نوسان‌اند: لحظه‌ای خود را شیئی بی‌جان نشان می‌دهند و لحظه‌ای بعد وجودِ جان‌دار خود را آشکار می‌کنند: در نگاه اول شیئی بی‌ارزش‌اند و لحظه‌ای بعد نقش طلبکار را به خود می‌گیرند؛ یک لحظه ماده‌ای بی‌جان و لحظه‌ای بعد فعال و سرزنده‌اند». بنت می‌گوید که حتی فلز نیز، به نحوی، زنده است -فلز می‌تواند به شیوه‌های جالبی ترک بخورد، و «خط سِیر این ترک‌ها محتوم و از روی جبر نیست، بلکه نمایانگر علیتِ آشکاری است که به‌موجب آن ذرات فلز، طی چرخۀ بازخورد، در جا و در لحظه، اول به حرکات خاص ذرات مجاور واکنش نشان می‌دهند، و سپس به واکنشی که ذرات مجاور نشان داده‌اند، و همین‌طور تا آخر». بنت با وام‌گرفتن عبارتی از ماریو پرنیولای فیلسوف، موضوع «جاذبۀ جنسی مواد غیرآلی» را مطرح می‌کند، به معنیِ «حیات‌مندیِ پُرتلألؤ و بالقوه خشنی که در ذات ماده است».

آیا آن چیز نارنجی‌رنگ به نظرم فریبنده بود؟ نه آن‌قدرها، ولی به‌هرحال رویم تأثیری گذاشته بود. ماکس وبرِ جامعه‌شناس در سال ۱۹۱۷ اظهار کرد که «تقدیر دوران ما با عقلانیت و اندیشه‌ورزی و، بیش از همه، افسون‌زدایی از جهان رقم خورده است». از آن پس ما تصور کرده‌ایم که در دنیایی عاری از افسون زندگی می‌کنیم، دنیایی که جادو را از آن زدوده‌اند. بنت از ما می‌خواهد این امکان را هم در نظر بگیریم که «دنیا عاری از افسون نباشد» «یعنی، در آن خبری از مادۀ بی‌جان نباشد». واکنش بنت به افسون‌زدایی جهان این است که وقوع آن را از اساس انکار کند.

بنت فیلسوف و نظریه‌پرداز سیاسی است. اما موضوع آثار فکری او عمدتاً خلق نظریه‌های جدید نیست. او در نوشته‌های خود، ایده‌های ژیل دلوز، امانوئل کانت، مارتا نوسبام و دیگران را ماهرانه تلخیص و ادغام می‌کند. بنت از خوانندگانش می‌خواهد نگرشی را برگزینند و ابراز کنند که برای حیات‌مندی ماده هم جایی قائل باشد. چنین نگرشی، از دید بنت، نگرش سودمندی است. او می‌نویسد «اگر هیچ شکلی از اشکال افسون در میان نباشد، احتمالاً انرژی یا انگیزه‌ای برای اجرای پروژه‌های بوم‌شناختی نخواهیم داشت». چه بسا «رقابت با شیوه‌های ناخوشایند و ناعادلانۀ تجاری‌سازی، یا پذیرش انسان‌ها و غیرانسان‌هایی که هویت تثبیت‌شدۀ ما را به چالش می‌کشند» برایمان دشوار باشد.

آیا اگر حواسمان به کاغذ شکلاتِ روی زمین باشد واقعاً می‌توانیم دنیا را نجات دهیم؟ شاید نشانی از فلسفۀ عالیِ بیل و تد7 در این ایده باشد، شاید هم نباشد. بنت می‌گوید می‌توان از دیدگاه او انتقاد کرد و آن را «چرند» و «تخیلی» دانست. اما او علاقه دارد «دیدگاه‌هایی را که نامعقول به نظر می‌رسند اتخاذ کند، بینش‌های خوبِ درونشان را بیابد و بعد پیروشان شود». بنت ادامه می‌دهد که «من، برخلاف جنبش عصر واگشت، باور ندارم که بلور فلان خاصیت و بهمان قدرت را دارد. اما چنین باوری را چه بینشی برانگیخته است؟». بینشی که در پسِ استقبال از بلور در عصر واگشت است عبارت است از حیرتی که بلور در ما ایجاد می‌کند. این بلورها به شیوه‌های گوناگون خود را وارد تمدن بشری کرده‌اند -ظروف غذاخوری، تزئینات، لوازمی برای عبادت، نوشت‌افزار (گرافیت نوعی بلور است)، و مادۀ اصلی ریزتراشه‌ها. بررسی ساختار منحصربه‌فرد آن‌ها برای شاخه‌های مختلف پژوهش علمی همواره اهمیت داشته است. دوروتی کرافوت هاجکین، بلورنگارِ برندۀ نوبل شیمیِ سال ۱۹۶۴، خود را فردی توصیف کرد که «همۀ عمر اسیر شیمی و بلورها» بوده است. حتی، به گفتۀ هاجکین، خودِ بلورها اسیرش کرده‌اند. شاید میان طرفداران واگشتیِ بلور و دانشمندِ تجربی نقطۀ اشتراکی وجود داشته باشد.

در سطح کلان، اثر بنت به نگرشی می‌پردازد که در مقابلِ نگرش‌ دیگران اتخاذ می‌کنیم. وقتی به او گوشزد کردم که هیجان‌زدگی‌اش در برابر قدرت شیء ممکن است فلسفۀ سحر و جادو تلقی شود، کمابیش موافق بود اما بعد نظرش را عوض کرد. جواب داد «وقتی با کسی روبه‌رو می‌شوید که با شما فرق دارد، اگر هنگام حیرت از آن شخص یکی دو لحظه درنگ کنید، شاید بتوانید لحظۀ ترس یا انکار را به تعویق بیندازید». عنوان فرعیِ کتاب مادۀ پرجنب‌وجوش، یعنی بوم‌شناسی سیاسی اشیا، به سیاستی میان‌فردی اشاره می‌کند: از دید او، سیاست همواره باید با حس حیرت همراه باشد، نه‌فقط حیرت از مارموست8، ویروس‌ها، رودها، تکه‌پلاستیک، سیمان و موش‌های مرده بلکه حیرت از آدم‌های دیگر.

بنت و من از پارک بیرون آمدیم و کمی بعد خودمان را در جای ترسناکی زیر یک بزرگراه یافتیم. تصمیم گرفتیم از تپه‌ای که آن نزدیکی بود به سمت محلۀ مدرنی به نام همپدِن بالا برویم. سلانه‌سلانه رفتیم تا جلوی یک آپارتمان بسیار بدترکیب به ایستگاه رسیدیم. بنت با شوق زیاد سعی داشت چیزی را نشانم بدهد.

گفت «بالتیمور به این سنگ‌ها معروف است، اسمشان فرمِستون است. مثل کاغذدیواری با طرح سنگ هستند». به نظر حرفش درست بود: فرمستون که نمای آپارتمان را با آن پوشانده بودند، شبیه به نسخۀ گچی و باسمه‌ایِ دیوارهای سنگی قرون‌وسطا بود. بنت به ایراد دیگری در فرمستون اشاره کرد که به‌خودی‌خود به چشم نمی‌آمد.

پرسیدم «آن چیست؟».

بنت مغرورانه جواب داد «یک ترک‌خوردگی که درزگیری شده».

منظورش را درست نفهمیده بودم. بعد خودش توضیح داد که آن ترکِ درزگیری‌شده برای این نظرش را جلب کرده که نشان می‌دهد خودِ فرم‌استون نیز میل دارد «آدم‌ها را حتی وقتی در حال طراحی و ساخت چیزها هستند هدایت کند، شکل دهد و ترغیب کند و فرابخواندشان». گفت یک نفر مُشتی بتونه را روی دیوار ساختمانی مالیده است، اما خطوط و طرح‌های فرمستون او را «هدایت» کرده‌اند. بعد ادامه داد که «اساساً باید از شکل ماده تبعیت کرد». عاملیت امری دوطرفه است.

هوا گرم بود و من خسته بودم. همین یک ساعت پیش، درخت خشکیده‌ای مرا مسحور خودش کرده بود، اما حالا خانه‌ها و چمن‌ها و چراغ‌های خیابان و ترک‌های درزگیری‌شده کم‌کم داشتند جنب‌وجوششان را در نظرم از دست می‌دادند. حس عجیبی داشتم و احساس گناه می‌کردم. آیا داشتم بنت را -و فرمستون را- را مأیوس می‌کردم؟ بنت می‌نویسد «حتی اگر، درست همان‌طور که من باور دارم، حیات‌مندیِ ماده واقعی باشد، تشخیص آن دشوار خواهد بود، و حتی وقتی تشخیص داده شود، متمرکزماندن بر آن مشکل خواهد بود. حالا فهمیده‌ام که فکرکردن به حیات‌مندی ماده چه کار ساختارشکنانه‌ای است». مسئله فقط این نیست که تمرکز کار فرساینده‌ای است. بنت عکس آن موش‌های مرده را به یک دلیل نشانم داده بود: اگر حقیقتاً پذیرای تمام چیزهای اطرافمان باشیم و از آن‌ها تأثیر بپذیریم، دیگر جایی برای سلیقه و وسواس به خرج دادن باقی نمی‌ماند. یا همه‌چیز یا هیچ‌چیز -خوب، بد، زشت در کنار هم. این هم می‌تواند الهام‌بخش باشد و هم طاقت‌فرسا. شاید علت سردرگمی و پریشانی محتکرها هم همین باشد: بارِ چیزهایی که جمع می‌کنند بر دوششان سنگینی می‌کند و گاهی حتی به آن‌ها ضربه می‌زند. اگر قرار باشد بشر یاد بگیرد که ارزش ذاتی هر مادۀ زنده‌ای را به رسمیت بشناسد، کار سختی پیش رو دارد.

بنت به یافتن نتیجۀ مطلوب امیدوار است. در مدتی که با او بودم، هرازگاهی به یاد خانه‌ای قدیمی در دیترویت می‌افتادم که من و همسرم سال‌هاست در حال بازسازی‌اش هستیم. خانه در سال ۱۹۱۷ ساخته شده. همۀ کارها به میل خانه پیش می‌رود. کار نوسازی را با کلی ایدۀ حسابی برای تغییر اساسی نقشۀ خانه شروع کردیم، اما چون همۀ کارها را خودمان انجام می‌دادیم و کند پیش می‌رفتیم، خانه فرصتی یافت تا نظرش را اعمال کند. مسلماً مثل آدم‌ها که حرف نمی‌زند، اما هر روز و هر فصل منظورش را به ما می‌فهماند. خانه نشانمان داد که نور در زمستان، بهار، تابستان و پاییز چطور بر سطوح و فضاهای داخلی‌اش می‌تابد؛ بعضی تغییراتی که در فکرمان بود با اطلاعاتی که از خانه گرفتیم دیگر غلط به نظر می‌رسید. آن‌وقت تغییرات دیگری که حتی به ذهنمان هم نرسیده بود یک‌باره در نظرمان شدنی و جذاب شد: سقف‌ خانه جا به جا ریخته بود و همین باعث شد بتوانیم سقف بعضی اتاق‌ها را بلندتر کنیم.

نوسازی خانه داشت به یک‌جور گفت‌وگوی مستمر بدل می‌شد. حالا، به‌جای اینکه تصورات قبلی‌مان را بر مشتی مادۀ بی‌جان اعمال کنیم، اغلب فکر می‌کنیم که «خانه چه می‌خواهد؟». آن‌هایی که گاهی به خانه سر می‌زنند از حس خاص خانه‌مان حرف می‌زنند. می‌پرسند چه کار کرده‌ایم که خانه این‌قدر گرم و دلچسب شده؟ پاسخشان، همان‌طور که بنت نشانم داد، واضح و قطعی نیست. ما به خانه گوش سپردیم و خانه به ما. افسون کارش خودش را کرده است.

این مطلب در ۲۸ فوریهٔ ۲۰۲۳ با عنوان «The Philosopher Who Believes in Living Things» در وب‌سایت نیویورکر منتشر شده است و برای نخستین بار در تاریخ ۲۹ خردا ۱۴۰۲ با عنوان «جین بنت، فیلسوفی که باور دارد اشیا زنده‌اند» با ترجمۀ نسیم حسینی در وب‌سایت ترجمان علوم انسانی منتشر شده است.

مورگن میس (Morgan Meis) نویسندهٔ آمریکایی است. نوشته‌های او عمدتاً در زمینهٔ هنر و فرهنگ هستند و در نشریاتی چون هارپر، اسلیت و نیویورکر منتشر شده‌اند. او در سال ۲۰۱۳ برندهٔ جایزهٔ نویسندگی Whiting Award شد.

پاورقی

1. Hoarders
2. Vibrant Matter: A political Ecology of Things
3. Facing Gaia: Eight Lectures on the New Climate Regime
4. Influx & Efflux
5. همان درخت عرعر است [مترجم].
6. Thing power
7. به فیلمی به نام Bill & Ted’s Excellent Adventure (۱۹۸۹) اشاره دارد که یکی از فیلم‌های سه‌گانۀ بیل و تد است. این فیلم فیلمی با مایه‌های فلسفی است و بیل و تد، شخصیت‌های اصلی، می‌خواهند با نیروی موسیقی‌شان دنیا را نجات بدهند [مترجم].
8. میمون کوچک و دم دراز آمریکای مرکزی و جنوبی

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا