تبعات تئوری توطئه
ابوالفضل نجیب، روزنامهنگار در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
اخیرن نماینده رهبری در یزد طی اظهاراتی مدعی شده غربیها هویت معنوی جوانان ما را ربودند. این اظهارات در تضاد با کسانی دیگر از این جریان است که مدعی افزایش ایمان جوانان در بعد از انقلاب هستند. فرض اول این است که منشا این ادعاهای متناقض محصول بی اطلاعی محض از واقعیت های میدانی است. فرض دوم حکایت از برخی رویکردهای فرافکنانه در قبال وضع موجود دارد، که البته به فراخور، تبعات ناخواسته خود را به همراه دارد.
این اظهارات شاید برای نسل های بعد از انقلاب چندان جای ابهام و سوال بجا نگذارد، اما برای نسل نوعی من بسیار تامل برانگیز و محل پرسش های جدی است. حداقل از این منظر که پیش از انقلاب تمامی نیروهای مذهبی مخالف شاه بر این باور بودند که سیاست های فرهنگی رژیم شاه در همسویی تمام و کمال با دکترین فرهنگی آمریکا در راستای استحاله فرهنگی که همانا نابودی بنیان های دینی بود، اجماع و اتفاق نظر داشتند. بگذریم از این که تمامی جریان های مارکسیستی متاثر از همین دیدگاه بر استحاله نسل جوان در آنچه به فرهنگ سرمایه داری و لجنزار بورژوازی تعبیر می کردند، خواسته یا ناخواسته گفتمان واحدی را در مبارزه علیه شاه و همسویی تاکتیکی دنبال می کردند. به یک معنی آنچه آن گوینده را به چنین ورطه از ادعاهایی سوق داده در مرحله نخست و در خوشبینانهترین حالت ناشی از نگرانی از انفعال نسل جوان نسبت به باورهای دینی و بحران معنوی و در بدترین حالت دین گریزی و فراتر از آن ورود نسل جوان به ورطه دین ستیزی است. این ادعا در حالی مطرح می شود که خواسته یا ناخواسته باید تغییر هویت معنوی جامعه را در راستای سیاست گذاری های کلان مسئولانی ارزیابی کرد که به حسب ادعاهای اولیه موجودیت و موضوعیت خود را نه تنها درراستای حفظ و اشاعه معنویت دینی که بطور مضاعف مبارزه با تمامی موانع پیش روی توسعه معنویت دینی در جهان تعریف کرده و همچنان بر این ادعا اصرار می ورزد.
آنچه اما امروز به لطائف الحیل و با ادبیات متنوع اذعان می شود، به تمامی بر ناکارآمدی و ناتوانی در حفظ همان معنویت و ایمان سنتی و موروثی گذشته حکایت دارد. بررسی دلایل و ریشه های این وضعیت همان اندازه که در داوری وضعیت گذشته، به نوعیت نگاه کارگزاران سیاست های فرهنگی و دینی بعد از انقلاب معطوف است.
می توان به نوعی مشکل اساسی مسئولان ما بعد از به قدرت رسیدن برای توسعه و گسترش فرهنگ و هویت دینی را به جای الگوبرداری از سنت های عقلانی دینی نمونه آنچه همین مبلغان دولتی و غیر دولتی بر آن تاکید می داشتند، گرته برداری از شیوه های منسوخ شده برای تثبیت قدرت سیاسی و تعمیق و بسط و گسترش انگاره های دینی برشمرد. شیوه هایی حداقل تجربه شده که تلاش داشتند با رویکرد اراده گرایانه و همه جانبه جامعه را به انقیاد خاستگاه های ایدئولوژیک خود سوق و به عبارتی تربیت کنند. غافل از این که این شیوه در تجربه های تاریخی متعدد نتیجه و پاسخی جز شکست نظام های سیاسی و منسوخ شدن کلیت ایدئولوژی آنها در بر نداشته است. در تاریخ معاصر این شیوه اراده گرایانه که به انقلاب به اصطلاح فرهنگی تعبیر شده و البته با شیوه های مختلف اعمال شده با دوفرایند ظاهرن متفاوت اما در عمل به تسلیم کردن قدرت سیاسی به مردم و متلاشی شدن یکی از دو بلوک قدرت جهانی و آن دیگری به تسلیم و انفعال هر چه بیشتر در قبال مطالبات مردم منجر شده است.
ایمن سأزی مائو و استالین برای مصون سازی هویت فرهنگی در مواجهه با آنچه فرهنگ امپریالیستی تعبیر می کردند بر دو محور محدودسازی مطالبات جمعی و بسته کردن تمام شریان های طبیعی و همزمان تلاش گسترده و بی وقفه هویت بخشی فرهنگ حزبی و مارکسیستی مبتنی بود. آنچه اما در جامعه شاهد بودیم مقاومت در برابر فرهنگ حزبی و در نهایت فروپاشی از درون بود. این فروپاشی از یک سو منجر به فروپاشی تمام قد نظام مارکسیستی در شوروی و متعاقب با درک مقتضیات حفظ قدرت به تسلیم شدن حزب حاکم چین به تعدیل و در نهایت تن دادن به هویت و خواست جمعی جامعه منجر شد.
هویت جمعی اکنون مردم چین فارغ از هر گونه داوری درباره آن، در واقعيت امر حداقل بخشی ناشی از مقاومت ناگزیر مردم چین در تنظیم رابطه با حاکمانی بود که تلاش داشتند هویت جمعی و ملی مردم را یکسره به آنچه فرهنگ پرولتری تعبیر می کردند، مستحیل کنند. آنچه در حال حاضر از جانب جریان های تندرو و به تعبیری ایدئولوژیک برای تعمیق همه جانبه آنچه به فرهنگ دینی تعبیر می کنند، شاهد هستیم ناظر بر این رویکرد است.
و آنچه از تبعات تئوری توطئه در سطح جامعه و از جانب نسل جوان شاهد هستیم مقاومتی است که کارگزاران سیاست های فرهنگی به دلیل ناکارآمدی و شکست در پروژه تغییر هویت جمعی به خاستگاه های خود، چاره ای جز ارجاع دلایل این شکست به عامل بیرونی ندارند. و عجیب این که کمترین اهتمام و اجماعی بر همسو و یک کاسه کردن اظهارات متناقض نشان نمی دهند. آنها عامدانه یا ناآگاهانه فراموش کرده و می کنند که بزرگترین حربه و بهانه و حداقل یکی از مهمترین بهانه همه جریان های چپ و مذهبی علیه شاه نجات نسل جوان از هویت باختگی دینی و طبقاتی بوده، و بر اساس ادعاهای آن ها افزون بودن شمار مراکز فحشا و فساد از مراکز فرهنگی دلیل وحجت کافی برای دکترین امپریالیستی در ایران بوده است. آنچه امروز در واقعيت اجتماعی هم شاهد و هم مسئولانی اینچنین از تغییر هویت معنوی جوانان زنهار و هشدار می دهند حداقل بر این حقیقت صحه می گذارند که نسل جوان قبل از انقلاب به مراتب در قبال توطئه ادعایی آقایان مقاومتر بوده است. اما جای یک سوال اساسی همچنان باقی است و این که چرا نسل های بعد از انقلاب علیرغم حصور مسئولانی که مدعی معنویت فرهنگی و فرهنگ معنوی (بخوانید دینی) است، اما به تعبیر آقایان اینچنین در قبال فرهنگ مهاجم نه تنها فشل که با اشتیاق تسلیم آن می شود؟
حقیقت را اما بر خلاف این ادعاهای متوهمانه باید در جای دیگری جستجو کرد. در مدار و میدانی که ناگزیر دلایل واقعی قهر آشکار نسل جوان را نه با تعبیر غلط برخی که معنویت را با جنس و تعبیر خالی شده از محتوای به نسخه تک ساحتی که همانا فرمانبرداری بی قید و شرط به آنچه آقایان به معنویت و دین و هویت تعبیر می کنند، جستجو کرد. به جایی که هویت از هر جنس دینی و فرهنگی به اراده و خواست جامعه گره و پیوند خورده است.
فرهنگ و معنویت و هویت لباس نیست که بتوان به طرف العینی از تن بیرون آورده شود و به میل و اراده چیز دیگری جایگزین آن شود.
حامیان تئوری توطئه همان اندازه که تمایل دارند دلایل ناکارآمدی، بحران ها و شکست ها را به عالم بیرونی ارجاع دهند، در عین حال برای سرپوش گذاشتن بر انفعال و بی عملی و مقابله با این دشمن فرضی چاره ای جز توسل به قدرت نمایی متوهمانه و توجیه شکست ها به نقش عامل بیرونی در همه عرصه های اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و نظامی و… ندارند. ادعاهایی از این نوع که کشورهای جهان در پی الگوبرداری از ما هستند، یا قرار دادن ایران در شمار اقتصادهای برتر دنیا و الگوبرداری از حجاب و به رخ کشیدن توان نظامی و صدها ادعای دیگر در پیشرفت و توسعه، ناظر بر این پارادوکس و برآیند ناگزیر چنین نگاه متناقضی است.
لازم به یادآوری است اینچنین تبعاتی در عین ناگزیری مسبوق به سابقه است. مطالعه فرایند این رویکرد بخصوص در دو کشور چین و شوروی بخصوص دردوران استیلای مائو و استالین بسیار قابل تامل و عبرت آموز است. شاید بتوان به نوعی روند موجود را به نوعی الگوبرداری ناشیانه از تنظیم رابطه مسئولان دو کشور مذکور در قبال بحران ها و شکست ها و ناکارآمدی ها در قبال مردم خود یادآور شد. با این توضیح که آن ها حداقل کمی در تعدیل و تخفیف معرفی عامل بیرونی هوشمندانه تر عمل می کردند.
و سخن آخر این که اگر غربی ها از آن سوی دنیا موفق به ربودن هویت دینی ما شده اند، باید از خودتان بپرسید چگونه شما از نزدیک ترین فاصله و نقطه ممکن به این جوانان و صرف هزینه های نجومی و تشکیل نهادهای رنگارنگ فرهنگی و دینی و سازوکارهای سخت و نرم و… نه تنها قادر به گسترش هویت معنوی آنها نشدید که آن معنویت سنتی گذشته را هم به باد فنا دادید.
واقعیت و حقیقت این است که مسئولان برای احیای دین و معنویت با فرض این که چنین هدفی داشتهاند، هم در متدلوژی هم در روش و هم در اخلاق و عمل مسیر اشتباه و متاسفانه غیرقابل بازگشتی را انتخاب کرده که کمترین تبعات آن وضعیتی است که از یک سو کارگزاران را به ورطه تناقض گویی و واکنش جامعه را در قبال توهمات ناشی از تبعات تئوری توطئه به ورطه شوخ طبعی و سخره گرفتن اظهاراتی اینچنین ساده انگارانه ناگزیر کرده است.
انتهای پیام