چرا تحقیر به بخشی جداییناپذیر از زندگی مردم و گروههای سیاسی تبدیل شده است؟
تحقیرکردن راهی برای فرار از مسئولیت سیاسی است.
دیوید کین (David Keen) استاد مطالعات تعارض در مدرسهٔ اقتصاد لندن است و مطلبی با عنوان «Personal and political shaming is running hot, yet it doesn’t work» در سایت سایکی نوشته است که متن آن با ترجمهی فرشته هدایتی در سایت ترجمان منتشر شده است. متن کامل را در ادامه بخوانید.
دیوید کین،سایکی—«خجالت بکشید!». ظاهراً، این روزها چنین عبارتی برای اعضای گروههای سیاسیای که رقیب یکدیگرند عادی و آشناست. همچنین، تحقیرکردن روش رایج کسانی است که به دنبال ایجاد تغییرند. این روش مدتها یکی از اصلیترین روشها در حمایت از حقوق بشر بوده است و مردم معمولاً امیدوارند که با تحقیرکردن افراد، شرکتها و حکومتهای خاطی رفتار آنها را اصلاح کند.
حال، آیا تحقیر کردن اصلاً چنین کارکردی دارد؟ احساس حقارت احساس دردناک و قدرتمندی است و به فرد این حس را میدهد که شایستۀ محبت یا احترام نیست. در تحقیر افراد یا گروهها، تلاش بر این است که بهنوعی احساس خفت کنند. اما اگر هدف این است که تحقیرکردن سازنده یا متحولکننده باشد، اصلاً مشخص نیست که چنین کارکردی دارد یا نه. درواقع، در بافتهای مختلف، شخص یا گروه تحقیرشده معمولاً تلافی این احساس را سر کسی که تحقیرش کرده یا سر یک فرد بینوای بیخبر از همهچیز درمیآورد.
خود من زمانی به موضوع تحقیرکردن و احساس حقارت علاقهمند شدم که در سیرالئون مشغول تحقیق دربارۀ جنگ داخلیاش بودم. در طول این جنگ (که از سال ۱۹۹۱آغاز شد و تا ۲۰۰۲ ادامه داشت) رفتار خشونتآمیز جنگجویان جناحهای مختلف منجر به گسترش شکاف با غیرنظامیان شد. ازجملۀ این اقدامات خشونتآمیز میتوان به وادارکردن مردم به جنایت علیه جوامع خود اشاره کرد. همچنین جنگجویان مردم را وادار میکردند بین انواع قطع عضو یکی را انتخاب کنند. امدادگران و سایر غیرنظامیان تأکید کردند که جنگجویان معمولاً تلاش میکردند با تحقیر قربانیانشان تجربههای قبلی خود از احساس حقارت را تلافی کنند، مثلاً بهعنوان یک شورشی بر فرماندهی که در گذشته آنها را جریمه یا وادار به کار اجباری کرده فرمانروایی میکردند.
بهکرات از این طرف و آن طرف شنیدهام که تلاش برای تحقیرکردن جنگجویان خشن به این امید که رفتارشان بهتر شود بیفایده است. وقتی فرار از احساس حقارت در دامنزدن به خشونت جنگجویان نقش دارد، تحقیرکردن چگونه میتواند کارساز باشد؟ جنگجویان معمولاً به هرگونه رد و طردی واکنش تهاجمی دارند. حتی در پایان جنگ هم یکی از نیروهای امدادگر به من گفت تشویق رزمندگان سابق به اظهار پشیمانی بابت اعمالشان ممکن است به قیمت جان خود شما تمام شود.
خشم بیجای بعضی از سربازها در سیرالئون مرا یاد شایلاک در نمایشنامۀ تاجر ونیزی اثر شکسپیر انداخت؛ شایلاک سعی در منطقی جلوهدادن خشم خود داشت و میگفت «پیش از اینکه دلیلی داشته باشی مرا سگ خواندی/ حال، چون سگ هستم از دندانهایم بر حذر باش». تحقیرکردن موجب رفتار ناشایست شد. بااینحال، متوجه شدم هرچند غیرنظامیان در سیرالئون طبعاً از قاتلان شرور و کسانی که مسئول قطع عضو بودند وحشت داشتند، گاهی اوقات تدابیر سنجیدهای در پیش میگرفتند. یکی از امدادگران محلی که از دست شورشیان جان سالم به در برده بود توضیح داد در تعاملات روزانهاش «احترام» آشکاری برای شورشیان قائل بوده است؛ تحقیرشان نکرده بود و از معرکه جان سالم به در برده بود.
تحقیرکردن نتیجۀ عکس میدهد و اخیراً این را میتوان بهوضوح در بافتهای سیاسی قطبیشده، مثل آمریکا، مشاهده کرد؛ در آمریکا بسیاری از افرادی که تحقیر شدهاند نهتنها «اصلاح» نشدهاند، بلکه بدتر هم شدهاند. واکنش بحق ترامپ علیه ادعای معروف هیلاری کلینتون مبنی بر اینکه نصف طرفداران ترامپ «یک مشت آدم رقتانگیزند» نشان میدهد چنین برچسبهایی میتوانند حتی به نشان افتخار تبدیل شوند. بعد از درگیری ملیگرایان سفیدپوست با معترضان در شارلوتسویل در سال ۲۰۱۷، ترامپ گفت «در هر دو جناح آدمهای بسیار خوبی» وجود دارند و به این ترتیب خشم گستردهای علیه او شکل گرفت.
در این زمان، ترامپ در گردهماییای در فینیکس در آریزونا با زیرکی تمام گفت «رسانهها میتوانند به من حمله کنند، اما خط قرمز من زمانی است که به شخصیت و لیاقت طرفدارانم حمله کنند». امروز، ترامپ اصرار دارد که پروندههای حقوقی متعدد علیه او صرفاً شاهدی است بر محبوبیتش و اینکه چقدر از او میترسند. تحقیرشدن نهتنها بر ترامپ بیتأثیر بود، بلکه او عملاً از آن بهسان ابزاری برای برانگیختن خشم و تقویت وفاداری هوادارانش استفاده کرد.
سم آلتمن، یکی از کارآفرینان سیلیکون ولی، بعد از انتخابات ۲۰۱۶ با صد نفر از طرفداران ترامپ مصاحبه کرد. بسیاری از این افراد اذعان داشتند که تحقیرشدن آنها خیلی به ترامپ کمک کرد. یکی از نظرات نسبتاً معمول این بود: «دیوسازی از ترامپ با نسبتدادن صفاتی همچون نازی، کِیکِیکِی1، برتریطلبان سفیدپوست، فاشیست و صفات دیگری از این قبیل به او و طرفدارانش حلقۀ حامیانش را مستحکمتر از پیش کرد».
برای اینکه بفهمیم چرا اینجا تحقیرکردن نتیجۀ عکس دارد، باید در وهلۀ اول تشخیص دهیم احساس حقارت چه نقشی در جذبشدن بسیاری از افراد به فردی همچون ترامپ دارد. در کتاب درخشان غریبه در سرزمین خودشان2 (۲۰۱۶) دربارۀ لوییزیانا، آرلی راسل هوکشایلد جامعهشناس، نویسندۀ این کتاب، بحث طرفداری از ترامپ را به «تلاش برای دیدهشدن و احساس عزت و احترام» مربوط میداند.
او میگوید افراد احساس میکنند عزت و احترام چندانی در جامعه ندارند و این را تا حدی به دلیل کاهش امنیت شغلی و احساس غرور نکردن از هویت (دین، قومیت، ملیت، جنسیت و حتی سن) میداند و معتقد است احساس حقارت جایگزین این احساس غرور شده است که این تا حدی ناشی از نگاه تحقیرآمیز رسانهها و افراد شهرنشین و تحصیلکرده به بقیۀ افراد است.
در این شرایط، بسیاری جذب راهحلهایی میشوند که نوید احیاکردن احترام را میدهند، حتی اگر این «راهحلها» مزایای چشمگیر چندانی نداشته باشند. چهبسا سیاستمدار بیشرمی چون ترامپ الگوی دیگران شود و راه فرار نیابتی3 از احساس حقارتی که گریبانگیر تعداد زیادی از افراد شده است ارائه دهد. اگر تحقیرکردن باعث پیشرفتن پدیدۀ ترامپ شده باشد، تحقیرکردن او و طرفدارانش هرگز آنها را متوقف نمیکند.
درواقع، سیاست پوپولیستی جناح راست که در ایالاتمتحده و جاهای دیگر در حال افزایش است بهطور نظاممند احساس حقارت را به رأی تبدیل میکند. بخش عمدهای از سیاست معاصر حول فراری سازمانیافته از احساس حقارت شکل گرفته است و به شیوۀ مخصوص به خود از راهبردهای تحقیرکردن و نقش قربانی را بازی کردن استفاده میکنند. در این راهبرد، تعریف کلیِ «دشمن» تعمیم پیدا کرده و هم شامل اقلیتهای مختلف است و هم شامل هر کسی که دهان به انتقاد بگشاید. محور اصلی این استراتژی بر مدار چنین جملهای میچرخد: «خجالت بکشید که مرا تحقیر میکنید!» -دستوری برای دوقطبیسازی سیاسی.
تحقیرکردن در عرصۀ بینالمللی نیز میتواند نتیجۀ معکوس داشته باشد و رهبران بیوجدان بارها از این موقعیت استفاده کردهاند. دشمنیِ «جامعۀ بینالمللی» گاهی به سود رهبران وقیح و گستاخ است. آنها خود را حافظان جمعیتی میدانند که به ناحق خوار و خفیف شده است. صدام حسین، اسلوبودان میلوشویچ، و ولادیمیر پوتین نیز از این روش استفاده کردهاند.
با توجه به اینکه تحقیرکردن ممکن است نتیجۀ عکس داشته باشد و باعث نفاق شود، آیا اصلاً میتواند مفید باشد؟ فیلسوفانی همچون ژولیَن دئونا، فابریس ترونی، و کریستا تامسن روی این موضوع کار کردهاند و گفتهاند تحقیرکردن زمانی کارساز است که فرد محترمی کسی را که موقتاً از ارزشی مشترک فاصله گرفته با ملایمت سرزنش کند. مثلاً وقتی خانوادۀ مهربانی بچهشان را کمی سرزنش میکنند مثال مناسبی از چنین شرایطی است. البته شاید حتی در این مثال هم بهتر باشد که یک کار خاص بچه را نقد کنیم (با این کار بچه متوجه گناه و تقصیر خود میشود) نه اینکه کل شخصیتش را زیر سؤال ببریم.
در مقیاس بزرگتر، تحقیرکردن یک دولت را بهخاطر نقض حقوق بشر در نظر بگیرید. در مواردی که دولت هنجارهای بینالمللی را پذیرفته باشد، حداقل میتوان آن را بابت ارزشهای ظاهراً مشترک بازخواست کرد. اما اگر نقض حقوق بشر در مقیاس بزرگتری صورت گرفته باشد نشان میدهد ارزش مشترکی وجود نداشته است. جک اسنایدر، دانشمند علوم سیاسی، گفته است تحقیرکردن بهخاطر نقض حقوق بشر معمولاً نتیجۀ عکس دارد، آن هم «وقتی افرادی که از نظر فرهنگی غریبه محسوب میشوند طوری دست به این کار بزنند که گویی دارند رسوم اجتماعیِ محلی را تقبیح میکنند».
بهطور کلی، میتوان گفت وقتی فرد تحقیرکننده فردی ریاکار، بینزاکت، تحقیرکننده به نظر برسد، وقتی ارزشهای مشترک کم باشند، وقتی افراد اساساً اعتبارشان را از افراد درون گروه خود بگیرند، تحقیرکردن بعید است باعث تغییر در رفتار شود. درواقع ممکن است باعث عکسالعمل دفاعی بحق شود.
همۀ این حرفها این پرسش مهم را پیش میآورند که اگر تحقیرکردن معمولاً بیفایده است و درعمل نتیجۀ عکس دارد، چرا همچنان از این روش استفاده میشود. پاسخ این سؤال دشوار است، اما عوامل تأثیرگذاری وجود دارند که خوب است بهشان توجه کنیم.
اولین عاملْ نتیجۀ روانشناختیِ مهم تحقیرکردن است که سریع هم حاصل میشود. درواقع هدف اصلی کسانی که دست به تحقیرکردن دیگران میزنند تغییر رفتار آنها نیست، بلکه میخواهند –حداقل در کوتاهمدت- حس خوبی به خودشان داشته باشد. همانطور که میرا مندیبل در کتابش، تحقیر آمریکایی4(۲۰۱۶)، اشاره کرده است، این هدف جنبۀ گروهی هم دارد: «هیچچیز مثل سرزنش دستهجمعی باعث ایجاد حس همبستگی نمیشود. درواقع امروزه تحقیرکردن بهنوعی کارکرد ابزارآلات شکنجه در قدیم را دارد که در میادین شهر مستقر بودند».
بیشک، رسانههای اجتماعی هم در این عادت جمعی تحقیرکردن نقش قابلتوجهی دارند. فضای مجازی همهچیز را در معرض دید همگان قرار میدهد و شخص میتواند در آن ناشناس باقی بماند؛ بهواسطۀ همین دو ویژگی، مدام شاهد سرزنششدن یک فرد یا یک گروه توسط افراد یا گروههای دیگر هستیم. در فضای مجازی، میتوانید علناً کسی را که نمیشناسید به باد فحش و انتقاد بگیرید، بدون اینکه حتی هویتتان را فاش کنید.
جوامع دیجیتال میتوانند خود را بر حسب اینکه دست به تحقیر چه کسی یا چه چیزی میزنند تعریف کنند. شرکتهای بزرگی که اکثر رسانههای اجتماعی را اداره میکنند از این راه کسب درآمد میکنند. کتی اُنیل، دانشمند علم داده، در کتابش با عنوان ماشین تحقیر5(۲۰۲۲) تأکید میکند در آنچه «اقتصاد توجه» خوانده میشود، تحقیرکردن و واکنش متقابل به آن ابزارهای کارآمد -و سودآوری- برای این هستند که افراد چشم از صفحۀ گوشی یا لپتاپشان برندارند.
یکی دیگر از دلایلی که تحقیرکردن، علیرغم نتایج عکس و نامعلوم، همچنان محبوبیت دارد این است که تحقیرکردن نوعی دستاویز است. به عبارت دیگر، فرد با تحقیر دیگران مسیر توجهات را از خودش به سوی دیگران عوض میکند.
در سیرالئون ضربالمثلی شنیدم با این مضمون: «وقتی انگشت اتهام به سوی کسی میگیرید، سه تا از انگشتانتان به سمت خودتان است». بسیاری از غیرنظامیان میدانستند «دیو» یا «حیوان» خواندن شورشیان باعث میشود رفتارهای غلطی که در ایجاد شورش نقش داشتند و همچنین رفتارهای غلط سربازان دولت از نظرها پنهان شوند. در چنین حالتی، سربازان آموزشندیده، کمدرآمد و زیر سن قانونی دولت که سرخود به غیرنظامیان حمله میکنند، و همچنین عوامل بینالمللی که بر آتش اختلافات میدمند مصونیت پیدا میکنند که بسیار زیانبار است. کسانی که دست به تحقیر و سرزنش چیزهایی میزنند که همگان تحقیرشان میکنند خودشان از نظرها غایب میشوند و از مرکز توجهات کنار میروند.
از تحقیر بهمثابۀ دستاویز در سیاست آمریکا نیز استفاده میشود. در سال ۲۰۱۶، دمکراتها انتخابات را به یک ستارۀ برنامههای تلویزیونی که سابقۀ سیاسی هم نداشت باختند. بااینحال، آن زمان دمکراتها چندان به این نپرداختند که نقاط ضعف و عملکرد خودشان چگونه بوده.
دمکراتها طی چند دهۀ گذشته بسیاری از حامیان قدیمیشان که متعلق به طبقۀ کارگر بودند را از دست داده بودند، بااینحال اغلب سیاستمداران دمکرات و کسانی که در شکلدادن به عقاید مردم نقش داشتند از پاسخ به این سؤال سخت طفره میرفتند که خودشان چه نقشی داشتند در تشدید بیش از حد نابرابری که زمینه را برای سربرآوردن پوپولیسم جناح راست (و جناح چپ) آماده کرده بود. در چنین جوی، تحقیر ترامپ و طرفدارانش توسط دمکراتها به دستاویز میمانست. بااینحال، اگر بازۀ زمانی گستردهتری را در نظر بگیریم که در آن خود دمکراتها سهم عمدهای در قدرت سیاسی داشتند، میبینیم چند انگشت اتهام به سوی خود ایشان نیز دراز است.
فرقی نمیکند عضو کدام جناح سیاسی باشیم، اشتیاق به تحقیرکردن معمولاً حواس ما را از راههای عملی و واقعگرایانه برای ساختن جامعهای بهتر پرت میکند. بااینحال به نظر میرسد امروزه چنین کاری بخش جداییناپذیر سیاستِ مبتنی بر راهحلهای جادویی برای بحرانهای بسیار واقعی است. فردی که دست به تحقیر میزند ممکن است حس خوبی به خودش پیدا کند، اما تحقیرکردن درنهایت باعث میشود هیچکس احساس خوبی نداشته باشد.
این مطلب را دیوید کین نوشته و در تاریخ ۸ فوریهٔ ۲۰۲۴ با عنوان «Personal and political shaming is running hot, yet it doesn’t work» در وبسایت سایکی منتشر شده است و برای نخستینبار در تاریخ ۱۲ خرداد ۱۴۰۳ با عنوان «چرا تحقیر به بخشی جداییناپذیر از زندگی مردم و گروههای سیاسی تبدیل شده است؟» و با ترجمۀ فرشته هدایتی در وبسایت ترجمان علوم انسانی منتشر شده است.
دیوید کین (David Keen) استاد مطالعات تعارض در مدرسهٔ اقتصاد لندن است. جدیدترین کتاب او Shame: The Politics and Power of an Emotion (2023) است.
پاورقی
1 KKK: سرواژۀ Ku Klux Klan که نام سازمان مدافع نژادگرایی در آمریکاست.
2 Strangers in Their Own Land
3 vicarious
4 American Shame
5 Shame Machine
توضیح عکس: یک هفته پس از آزادی پاریس از اشغال نازیها، زنانی که با رژیم نازی همکاری می کردند، با تراشیدن سر مجازات می شدند و اغلب به عنوان وسیله ای برای تحقیر در خیابان ها رژه می رفتند. یکی از این زنان به نام سیمون توسو ۲۳ ساله مترجمی بود که برای آلمانی ها کار می کرد و از او دختری به دنیا آورد. عکاس: رابرت کاپا
انتهای پیام