خرید تور تابستان

آکونومی پلتیک | محمدرضا تاجیک

محمدرضا تاجیک، نظریه‌پرداز و استاد دانشگاه در یادداشتی که برای انتشار در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:

یک

در شماره‌ی دوم جریده‌ی «صوراسرافیل»، می‌خوانیم: ای آدام اسمیت! که اسمت را پدر اکونومی گذاشته‌ای. یعنی که مثلا در روی زمین کسی بهتر از تو اکونومی نمی‌داند. اگر تو واقعا پدر اکونومی هستی پس چرا لوازم تولید ثروت را منحصر به طبیعت، کار و سرمایه قرار داده‌ای و در معنای این سه چیز هم دراز دراز مطالب نوشته‌ای. ازین حرف تو همچو درمی‌آید که اگر انسان از این سه چیز منفعت نبرد، باید دیگر از گرسنگی بمیرد. هی‌هی! بارک‌الله به عقل و معرفت تو، بارک‌الله به فهم تو، کمال تو، حالا یک کمی نگاه کن به علم اکونومی پادشاه ما، و آن‌وقت پیش خودت اقلا خجالت بکش! و بعد از دین خودت را اول عالم اکونومی حساب نکن. مرد عزیز، تو خودت می‌دانی که پادشاه ما کار نمی‌کند. برای این‌که او شاهنشاه است. یعنی در دنیا و عالم هر جا شاه هست او بر همه‌شان شاه است. پس به‌همچو آدمی کارکردن نمی‌برازد. آمدیم سر طبیعت، آن را هم البته شنیده‌ای که شاهنشاه ایران از آن وقت که به شبی یک حب تریاک عادت کرده، طبیعتش آن‌قدرها عمل نمی‌کند. و اما آن که سرمایه است، آن را هم لابد در روزنامه‌های پارسال خوانده‌ای که در ماه ذیقعده‌ی گذشته آن‌قدر از سرمایه بیمناک بود که دار و ندار عیالش را برد گذاشت بانک روسی گرو که چهار روز چرچر بچه‌های میدان توپخانه را راه انداخت. پس حالا به عقیده‌ی تو باید شاه دستش را بگذارد روی دستش و بِربِر تماشا کند به امیر بهادر و امیر بهادر هم به قول ترک‌ها مال‌مال نگاه کند به روی شاه. نه عزیزم آدام اسمیت! تو اشتباه کرده‌ای. علم تو هنوز ناقص است و تو هنوز نمی‌دانی که غیر از طبیعت و کار و سرمایه، ثروت به چیزهای دیگر هم تولید می‌شود. بله، نه شاه بِربِر نگاه می‌کند به روی امیر بهادر و نه امیر بهادر مال‌مال نگاه می‌کند به روی شاه. شاه وقتی دید دست‌وبال‌ها تنگ است، ستارخان از یک طرف برای مواجب نق‌نق می‌کند، می‌دانی چه می‌کند؟ می‌دهد در دربار کیوان‌مدار یک سفره پهن می‌کنند. تمام وزراء، امراء، سرتیپ‌ها و مجتهدها را جمع می‌کنند. کنار سفره ولیعهد را می‌نشانند. میان همان سفره، دلاک را هم خبر می‌کنند، یک دفعه مثلا از پر شال صدراعظم مشیرالسلطنه درمی‌آید یک گنجشک، و می‌پرد میان اطاق، ولیعهد چشمش را می‌دوزد به‌طرف گنجشک، دلاک خرج عمل را تمام می‌کند. آن‌وقت یک‌دفعه می‌بینی که یک صد و پنجاه و هزار دست رفت توی جیب‌ها، هی شاهی، پنج‌شاهی، پناه با دو قرآن است که به مثل باران می‌ریزد توی سفره. وقتی پول‌ها را می‌شمرند، خدا بدهد برکت، شده است هفتصد و هفت تومان و دو هزار و یازده شاهی. حالا به من بگو ببینم این پول‌ها از کجا پیدا شد؟ طبیعت این‌جا کمک کرد؟ پادشاه دستش را از سیاه به سفید زد؟ یا یک سرمایه برای کار گذاشته شد؟ … شاه محرمانه می‌دهد تفنگ‌های دولت را می‌ریزند توی میدان مال‌فروش‌ها، یک چراغ حلبی هم روش می‌کنند می‌گذارند روی تفنگ‌ها. هی بابا شام شد و ارزان شد! تفنگ‌های صد تومانی را می‌فروشند پانزده تومان. شب وقتی حساب می‌کنند سیصد و چهل و پنج تومان تفنگ فروخته‌اند. آن‌وقت فردای همان روز شاه می‌نشیند سر تخت کیانی که خدا به او اعطا فرموده است! و سیف قاطع اسلام، ستون محکم دین مبین و حامی اسلام و مسلمین اعنی سیدنا جنرال لیاخوف را هم صدا می‌کنند و می‌فرماید از قراری که به حضور اعلی‌حضرت اقدس همایون، عرض شده است جمعی از مفسدین آشوب‌طلب که جز خرابی زمین و دولت و هدم بنیان اسلام و سلطنت قصدی ندارند در خانه‌های خود برای اشتعال فتنه و فساد تفنگ ذخیره کرده‌اند. البته تمام خانه‌ها را مخصوصا با قزاق‌های روسی خودتان تفتیش کنید. برای این‌که قزاق مسلمان نامحرم است مبادا چشمشان به زن و بچه‌ی مسلمانان بیفتد. هر کس تفنگ دارد تفنگش را ضبط و یکی پانزده تومان جریمه کنید. … حالا ای اسمیت، به من حالی کن ببینم این پول‌های حاضر از طبیعت شده، یا از کار یا از سرمایه؟ پس تو هنوز خامی، هنوز علم تو کامل نیست. هنوز تو لایق لقب پدر آکونومی پلتیک نیستی. پدر آکونومی پلتیک پادشاه جم‌جاه ملایک‌سپاه، پدر والاگهر ما ایرانی‌ها، اعلی‌حضرت، قدر قدرت، فلک حشمت، کیوان شوکت، رستم صولت… محمد علیشاه قاجار است، والسلام.

دو

ظریفی بعد از شنیدن این مطلب، آهی کشید و گفت: واقعا باید یک نون بخوریم و صد بار شکر خداوند بکنیم که سرزمین ما را سرزمین گنده‌هایی چون شاهان قاجار قرار داد، و اگر از مواهب دیگرش ما را چندان نصیبی نداد از نعمت این گنده‌ها زیادی بر ما منت نهاد: آن‌هم چه گنده‌هایی: آخر گنده‌های عالم، گنده‌هایی که قادرند با هر دم مسیحایی خویش، هر مشکل پیچیده و لاینحل جامعه‌ را به طرفه‌العینی مرتفع و با هر بازدم خود هر مشکل پیچیده و لاینحلِ تمام عالمیان و آدمیان را مرتفع نمایند. گنده‌های ما فقط گنده نبوده و نیستند، علامه‌ی دهر هم بوده و هستند، افلاطون و ارسطو و هابز و ماکیاولی و آدام اسمیت و… هم بوده و هستند، هر چه همگان داشته و دارند، آن‌ها به تنهایی دارند.

بنابراین، دانای معلوم و مجهول و علوم و فنون گوناگون نیز بوده‌ و هستند و در امر تدبیر جامعه، اساسا نیازی به عقل منفصل نداشته و همواره به یاری عقل متصل به مصاف مشکلات و بحران‌ها و تهدیدات ‌رفته و همواره نیز، پیروز از این مصاف خارج شده‌اند. بی‌مورد نیست که ما ایرانیان از دیرباز کلیدی که مفتاح تمامی درهای بسته باشد را «شاه‌کلید» (بخوانید «گنده‌کلید») می‌نامیم.

ظریف، تا بدین‌جا رسید، آهی کشید و ادامه داد: اما گنده هم گنده‌های قدیم. بالاخره فن و هنر و دانش تخلیه‌ی جیب خواص را می‌دانستند، اما چه بگویم از برخی گنده‌های جدید که از گنده‌گی تنها «گنده‌گویی» را نیک می‌دانند، و البته، دست در جیب عوام کردن را. برای نمونه، چنانچه تاملی گذرا در حال و احوال و اقوال و افعال برخی گنده‌‌کوچک‌های همین دورانی که تجربه می‌کنیم داشته باشیم، دچار شگفتی و حیرانی و ویرانی می‌شویم…. هر کدام که می‌آیند با صورتک آدام اسمیت‌ها می‌آیند و فهم و درک و دانش و تدبیر گنده‌های پیشین را به پشیزی نمی‌خرند و بر سر هر کوی و برزنی فریادشان بلند است که ویرانه‌ای تحویل گرفته‌اند و تلاش دارند عمارتی تحویل دهند، اما نهایتا آن‌چه از اقوال و افعال‌شان نصیب مردمان می‌گردد جز افسوس و دریغی برای دیروز نیست. نمی‌دانم مدیران اقتصادی این مرز و بوم این‌روزها بر کدامین تصمیم و تدبیر هستند، اما می‌دانم حال وضعیت اقتصادی مردم سخت ناخوش است و چنانچه چاره‌ای نشود از علاج و دوا، دیری نخواهد پایید که وضعیت بر خویش می‌پیچد و می‌شورد.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا