خرید تور تابستان

یک تصمیم؛ بازی «ام‌اس» تمام می‌شود

مریم پیمان در شرق نوشت: لیوان خنک آب را تا ته سر می‌کشم. روی صندلی ولو می‌شوم و با ناامیدی به دیوار سفید روبه‌رو خیره. تکرار می‌کنم؛ «تمام شد». روزهای خوب و خنک بهار تمام شد. درد در ماهیچه‌های بادکرده پاهایم می‌پیچد. توانی برای بلندشدن ندارم. گرما امان بریده این روزها و نفسی برای من و تاکسی‌های داغ‌تر از آتش جهنم نمانده. هنوز شهر گرما را باور و هضم نکرده است. کولرها جدی روشن نشده‌اند و کسی کنار خیابان یخ نمی‌فروشد. کاش! زودتر بگذرند روزهای گرم بهار و تابستان و پاییز با خنکی و شادابی از راه برسد. صدایی در خانه ذهنم می‌پیچد؛ «یخ زدم. کولر را خاموش کن!» دکمه‌های کولر را با انگشتان سوزان از گرمای بهاری خاموش می‌کنم و دل‌زده از گرماي آرزوی سلامتی. امسال من و «ام‌اس» هم باید بازی را تمام کنیم و این موجود عجیب باید باور کند که در بدن من جایی برای او نیست. دیگر او جزئی از من نیست، فردی جدای از من شده است. باید مثل زمستان شال و کلاه کند و از خانه من برود. خارش دست‌ها، بی‌حالی، بی‌قراری و عصبانیت با گرما تشدید می‌شوند و من این روزها به اشتباه وارد بازی این بیماری شده‌ام و مثل یک بستنی ساکت و آرام، بدون تحرک در سایه آفتاب، آب می‌شوم. هر چه گرما بیشتر هجوم می‌آورد، خستگی، بی‌حالی و عصبانیت جدی‌تر هر بیمار مبتلا به ام‌اس را به ضعف می‌کشاند و زندگی در روزهای گرم به فرار از خیابان و خانه‌نشینی منتهی می‌شود. بارها و بارها در برابر گرما مقاومت می‌کند و برای عادی‌بودن و عادی به‌نظر‌رسیدن ظهرهای گرم هم به دنبال زندگی معمولی می‌رود. اما همه این تلاش‌های ناآگاهانه، حمله‌های مکرر و تشدید بیماری را به همراه دارد و اگر بیمار زودتر از شهر و دیگران بهار را جدی بگیرد، شاید بتواند نشانه‌های بیماری و گرما را عقب براند و با کمترآزاردیدن و در معرض گرما قرارگرفتن از هر مشکلی جلوگیری کند.کتاب‌هایم را در قفسه‌ای کوچک می‌چینم. با حسرت روی آنها دست می‌کشم. به کتابخانه بزرگ و انبوهی فکر می‌کنم که سال‌ها کتاب‌هایش را نخوانده رها کردم و امروز سرنوشتی جز خاک‌خوردن ندارند. ذوق دارم. ذوق خواندن آنچه همیشه برای من امری محال و دست‌نیافتنی بود؛ خواندن داستانی بلند که نوشتن آن سال‌ها نویسنده‌اش را درگیر کرده بود. مبارزه با بیماری برای من دشوارتر از کار او نیست. نوشتن جان‌کندن است و بیماربودن هم. نویسنده از جان مایه می‌گذارد و ذهن؛ و من کار ساده‌تری را در پیش دارم. بسیاری از بیماران حتی شروع به مصرف دارو و درمان نمی‌کنند، اما من این بازی را شروع کرده‌ام و تا امروز موفق بوده‌ام. حالا ادامه این بازی به شکل اتمام آن یک رؤیای دست‌یافتنی است؛ باید بدون بیماری زندگی‌کردن را یاد بگیرم. بدون بودن داروها، عذر و بهانه برای تنبلی‌ها و عقب‌افتادگی‌ها و حتی حرفی از یک بیماری. خاطرات تلخ و تجربه بیماری برای بلوغ جسمی و ذهنی من باقی می‌مانند و مثل دیگران، من هم نباید نشانه‌ای از این بیماری در روح و جسمم ببینم.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا