از همان شاعر جوان به پدر ادبیات موزاییکی جهان
«سید عماد موسوی» شاعر و سردبیر دو هفته نامه «صبحدم» جوابیه را برای «علیرضا محمودی ایرانمهر»، نویسنده کتاب «حافظ خوانی خصوصی» نوشت.
به گزارش انصاف نیوز هفته گذشته سید عماد موسوی در یادداشتی انتقادی را به کتاب حافظ خوانی خصوصی کرده بود (لینک یادداشت) که علیرضا ایرانمهر در یک مصاحبه (لینک مصاحبه) و یک یادداشت جوابیه (لینک یادداشت) به انتقادات او پاسخ داد. موسوی در پاسخ به مصاحبه و جوابیه ایرانمهر یادداشتی برای انصاف نیوز ارسال کرده که متن آن عینا در پی میآید:
«از همان شاعر جوان به پدر ادبیات موزاییکی جهان
آقا علیرضای گل، هفته ی پیش یادداشتی نوشتم پیرامون ابتذال و میانمایگی در هنر و ادبیات امروز کشورمان و در آن به چند مثال استناد کردم تا حق مطلب ادا شود؛ بعد از چند روز دیدم مصاحبه کرده ای و مثلا جواب مرا داده ای! مصاحبه ات به نظرم چیز چندان مهمی نیامد تا بخواهم جوابی به آن بدهم؛ خودت هم ظاهرا این را فهمیدی و از همین رو، روز بعدش مجددا یادداشت مفصلی در پاسخ به من منتشر کردی؛ یادداشتت را دوستی در جمعی برایم خواند و حقیقتا بعد از مدتها خنده ی مفصلی کردیم و نشاط بسیار رفت! قبل از هرچیز لازم است به رسم ادب، بابت این خنده و نشاط از تو تشکر جانانهای بکنم.
در جوابیه ات نوشته بودی که رفیقت به تو گفته: «مردم دارن درباره کتابی که هنوز تمومش نکردی دعوا میکنن!» نمیدانم چرا بی دلیل یاد این ضرب المثل افتادم که حرف را زمین بیندازی، صاحبش برمیدارد! اما علیرضای عزیز، یادداشت من نقد کتاب منتشر نشده ات نبود بلکه نقدی کلی بود راجع به تمام آثار زرد و زردنویسان عزیز! فقط در قسمتی از یادداشتم، نقد کوتاهی راجع به داستان «خواب شفیره ها» نوشته بودم که اگر پاسخی داشتی باید به آن می دادی اما ظاهرا ترجیح داده بودی مرا دشمن فرضی ات در نظر بگیری و از موقعیت به وجود آمده برای تبلیغ کتاب منتشر نشده ات بهره ببری و البته از نویسنده ی فیلمنامهی «ده رقمی» توقعی هم بیش از این نیست!
ادعا کرده بودی که کتاب منتشرنشده ات یک شاهکار است و البته مشک آن است که خود ببوید و ما هم بخیل نیستیم! و بعد نوشته بودی که اثرت یک ساختار موزاییکی دارد! اما باید بدانی که سال ها پیش یعنی در سال 1966 “جولیا کریستوا” با ابداع اصطلاح “بینامتنیت” چیزهایی گفته است که شاید به دردت بخورد! بینامتنیت که تو تحت عنوان “ساختار موزاییکی” از آن حرف زده ای با کپی کردن و کلاژ و قرار دادن جمله ی استیو تولتز به نام خودت در کانال تلگرامت فرق می کند! تقریبا تمام متون ادبی مهم جهان به نحوی با سایر آثار، از نظر صوری یا معنوی ارتباط دارند و البته این ارتباط به معنای نفی استقلال ساختاری یک اثر نیست، بلکه هنرمند با خلاقیتی که لازمه ی هنر است، این ارتباط را به بخشی از ساختار اثر خود تبدیل می کند و رنگ و بویی تازه به آن می بخشد. پیشنهاد می کنم برای نمونه نگاهی به کتاب “شرق بنفشه” اثر شهریار مندنی پور بیندازی تا ببینی آنچه به عنوان ادبیات موزاییکی از آن یاد میکنی، کشف و ابداع تو نیست بلکه سال هاست در ادبیات وجود دارد. در همین کتاب شرق بنفشه، مندنی پور به شیوه ای خلاقانه از تذکره الاولیای عطار و بوف کور هدایت و آثار ادبی دیگری استفاده میکند اما ویژگی های ساختاری-روایی اثرش مختص قلم مندنی پور است. در شعر هم شاملو به گونه ای دیگر وامدار تاریخ بیهقی و نثر قرن ها پیش است اما هرگز داستان حسنک وزیر را به نام خود در جایی منتشر نکرده است! کوتاه اینکه بینامتنیت با کپی و سر هم کردن تکه های آثار دیگران تفاوت دارد؛ البته دادائیست ها زمانی با کلاژ تکه های پراکنده چیزهایی می نوشتند که شاید تو هم شیوه ی آن ها را در پیش گرفته ای که در این صورت خیلی پست مدرنی و متاسفانه این جامعه ی سنتی هم قدرت را نخواهد دانست! بگذریم… که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی!
اما جای دیگری از یادداشتت خطاب به خودت نوشته بودی: «تو داری کتاب عجیبی می نویسی و به نقطه ای از زندگیت رسیدی که مردم می تونن با کلمه های تو دوستی و دشمنی کنند.» خوشحالم که یادداشتم چنین اعتماد به نفسی به تو بخشیده اما آقا علیرضا، متاسفانه من نه با خودت دوستی و دشمنی دارم و نه با کلماتت! فقط یک بار در نمایشگاه مطبوعات سال گذشته به غرفه ی نشریه ای که من سردبیرش هستم آمدی و نشستی و چند ساعتی حرف هایی زدی که اینجا مجال گفتنش نیست! تنها برخوردمان همین بوده!
در جای دیگری از جوابیه ات گفته بودی که اگر عضو مافیا بودی، مرا به صندلی می بستی و 400 صفحه کتابت را برایم می خواندی! لابد به این نتیجه رسیده ای که بعید است مخاطب بنشیند و کتابت را بخواند و پیش خودت خیال کرده ای تنها راهش این است که مخاطب را ببندی و برایش به زور بخوانی!
در جای دیگری هم نوشته بودی که انگار غمگین سر مستراح نشسته ای و به دشمنانت فکر می کنی که ناگهان فرشته ی مهربان برایت خبر بردن جایزه ی نوبل را می آورد! از قدیم گفته اند آرزو بر جوانان عیب نیست اما عزیزم، چنین توهمات کودکانه ای از سن تو بعید است! به نظرم راحت باش و به کارت در مستراح ادامه بده!
در انتهای یادداشتت هم با ذوق و شوق بابت شادی وصف ناپذیری که از خواندن یادداشت من نصیبت شده، اول از خدا و بعد از من تشکر کرده بودی و البته حقش داری ذوق کنی چون از برکت یادداشت من، اسمت در چند رسانه آمد و توانستی برای شاهکار منتشر نشده ات تبلیغ کنی و البته می توانی خوشحال باشی که بعدها در تاریخ ادبیات، کسانی که یادداشت های مرا می خوانند، ممکن است به اسم تو هم بربخورند و به عنوان پدر ادبیات موزاییکی، در تاریخ بمانی!
وگرنه آدم با دورهمی گرفتن و نوشتن چند کتاب بی مایه با نثر رقیق و برگزار کردن چند کارگاه دوستانه و روزی هزارتا پست در اینستاگرام و تلگرام گذاشتن و کیلویی فروارد کردنشان، به جایی نمیرسد!
آقا علیرضای گل، برای من که سال هاست کار رسانه ای می کنم کمی مضحک است که بخواهم با دشمنی با تو به شهرت برسم! که دشمنی با تو، بیشتر کوچکم می کند نه بزرگ! آخر تا به حال چند شاگرد با دید و نگاه تو در ادبیات تربیت شده است، چند تا کتاب درست و حسابی چاپ کرده ای؟ فیلمنامه هایت هم که همه زرد و بی محتواست! می ترسم دلیل توهماتت چیز دیگری باشد پس دوستانه توصیه می کنم حتما خودت را یک چکاپ کامل بکنی!
نمی دانم یادداشتت را با کمک چند نفر از دوستانت و با خواندن چند ویکی پدیا نوشته ای اما دوستانه پیشنهاد می کنم دفعه ی بعد اگر چیزی نوشتی حداقل اصول پیش پا افتاده ی نثر را رعایت کن و مثلا لحن محاوره و رسمی را یک جا و در یک جمله به کار نبر! البته با این وجود نثر یادداشت دیروزت از نثر کتاب ها و رمان های زردت موفق تر بود و دلیلش هم شاید توهمی باشد که از خواندن یادداشت من دچارش شده بودی!
در پایان اگر واقعا حرف و سوادی برای گفتن داری، می توانیم حضوری و در مقابل خبرنگاران به گفتگو بنشینیم و راجع به زردنویسی و ابتذال ادبی، صحبت کنیم!
سید عماد موسوی
امرداد 96»
انتهای پیام