خرید تور تابستان

خارج نشین – 7

ستون «خارج نشین» انصاف نیوز، «علی معتمدی»: مهاجرت، یک خودکشی تدریجی است یا یک تولد دوباره یا شاید چیزی شبیه هر دوی این‌ها. خودکشی می‌کنی تا از یک دنیا به دنیای دیگر پا بگذاری و این پروسه تدریجی، اکثراً با انکار همراه است، انکار نمردن و تغییر نکردن. حالا این خودکشی یا تولد از کجا و کی آغاز می‌شود؟ از همان روزی که به اداره‌ای، شرکتی، بانکی، مرکز پلیسی، یا چیزی شبیه اینها رفته‌ای، و همان روز از دنیای فعلی که در آن زندگی می‌کنی، سیر شده‌ای. کسی جایی، خسته‌ات کرده است. دلسرد شده‌ای. همان جا و همان روز در گوشه‌های از ذهن و دلت، بدون این که بخواهی یا بدانی، بذر رفتن را کاشته‌ای. نطفه‌اش را بسته‌ای. شبیه قطع رابطه یا همان break up  می‌ماند، وقتی در ظاهر، خداحافظی در یک شب و در یک مکالمه اتفاق می افتد، ولی حقیقتاً، زمان زیادی بوده است که نطفه نفی و نفاق بسته شده بوده است… روزها را شب می‌کرده‌ای و بدون این که بدانی، دگردیسی کامل و کامل‌تر، و جنین بزرگ‌تر و بارورتر می‌شده است، و تو همچنان خیال می‌کرده‌ای که داری زندگی عادی خودت را می‌کنی. با اینکه، خودکشی تو و تولد جنینی جدید در تو، مدت‌ها پیش، آغاز شده بوده است.

این سیر خودکشی یا تولد دوباره، حتی با بستن چمدان و آمدن و خارج نشین شدن هم تمام نمی‌شود. وقتی پایت را روی خاک سرد سرزمینی نو می‌گذاری، وقتی به خیال خودت داری جا می‌افتی، شاید تازه به نیمه این راه رسیده باشی. این جاست که شروع به پوست اندازی می‌کنی تا آرام آرام لایه‌های بیرونی‌ات را بخشکانی و لایه‌هایی زیرین از خود را نمایان کنی. همیشه این جاست، توی همان سال‌های اول مهاجرت، که انکار را شروع می‌کنی. انکار هویت کهنه‌ای که دیگر از آن تو نیست، خاطره‌ای بیش نیست، و انکار هویت جدیدی که از امروز بالاجبار باید برای خود بسازی. می‌توانی از انتخاب این راه و آمدن راضی باشی و بخندی، می‌توانی این را تا همیشه به صلاح خودت و زندگی‌ات بدانی، ولی چه بخواهی و چه نخواهی، ترک پوسته کهنه و تنیدن پوسته‌ای نو، و بیش از همه، رویت پوست و پوشالی که در میانه راه، نه کهنه است و نه نو، حسی بس غریب ست. درک و دیدن خودت، وقتی نه آن خود پیشینی ست که از خود می‌شناخته‌ای و نه آن خود جدیدی ست که انتظارش را می‌کشیدی، اتفاقی ست نادر که تنها در سال‌های اول مهاجرت قابل تجربه است. مثل این می‌ماند که در میانه‌ی خودکشی، سر بگردانی و به ابزار قتاله نگاهی از سر تردید بیاندازی، یا مثل این است که در میانه‌ی راه تولد جنینی که دارد بی صدا و معصومانه در تو رشد می‌کند، از سلامتش به شک بیافتی و دودلی نفست را بند بیاورد. راستش، ادراک در میانه‌ی این راه بودن، وقتی نه کرمی و نه پروانه، وقتی اسمی نداری، آسان نیست.

پوسته‌ی کهنه‌ی ما، همه‌ی چیزهایی ست که گذشته‌ی ما را می‌ساخته است. همه‌ی آدم‌ها، آرمان‌ها و آروزها، خاطره‌ها، خیابان‌ها و کوچه‌ها، و هر آن چه قبل از بسته شدن آن نطفه و کاشته شدن آن بذر اولیه، در ذهن و زبانمان وجود داشته است. پوسته‌ی کهنه‌مان را می‌توانیم نگه داریم و دور نریزیم، می‌توانیم، به دیوار قابش کنیم تا هر روز جلوی چشممان باشد و تماشایش کنیم. می‌توانیم برایش قصه و قصیده و شعر بسراییم، دلمان هوایش را بکند و تا همیشه دوستش بداریم، اما باید این را دانست که آن پوسته، دیگر چیز جدایی از ماست. دیگر ما را نمی‌پوشاند. حفظ نمی‌کند و از سرما و گرما در امان نمی‌دارد. حالا دیگر یک اتفاق و شیی بیرونی ست. شده است یک خاطره. حالا، قرار است، با پوسته‌ای دیگر خو بگیریم. چه تنگ باشد و چه راحت، چه بر انداممان زار بزند و چه زیبا بنماید، مثل کفشی که از پشت ویترین برداشته‌ایم، در مغازه پوشیده‌ایم و پایمان را زده است. و امیدوار شده‌ایم، که با ما راه بیاید و آرام آرام جا باز کند. پوسته‌ای نو که در حقیقت همان آدم‌ها، دوستان و دوستی‌هایی ست که قرار است از نو بسازیم، خیابان‌هایی که باید با خاطره‌هامان پرشان کنیم، و با غم‌ها و شادی هامان بپوشانیمشان.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا