خارج نشین – 9
ستون «خارج نشین» انصاف نیوز، «علی معتمدی»: گاهی خیال میکنم که ما آدمها هیچ وقت منظور یکدیگر را عمیقاً نمیفهمیم. حتی بین آدمهایی که هم زبان و هم کلام هستند، چیزی به نام عدم درک و سوءتفاهم وجود دارد که مثل دیواری میانشان کشیده شده است. آدمهای غیر هم زبان که جای خود دارند. این دیوار نامریی گاهی بلند است و گاهی کوتاه، ولی همیشه وجود دارد. البته بعضیها بر این عقیدهاند که زبان مهم نیست و احساس چیزی فراتر از زبان کلامی و قواعد دستوری است که خود بحث جداگانهای ست. ولی باور کنید این مساله سوء تفاهم در کوچکترین مسایل روزانه هم میتواند پیدا شود. آدمها درونیاتی دارند که به واسطهی زبان گفتاری یا زبان رفتاری (یا همان بادی لنگوییج) منتقل میشود. همین خندیدن، که شاید یکی از سادهترین ابزار انتقال احساسات یک انسان باشد، به آسانی میتواند مورد سوء برداشت قرار گیرد. در همان سال اول ورودم به آمریکا، با یکی از هم خانهایهای اکراینیام، که پسری مهربان و حساس و کم رو بود، راجع به کار و درس و دانشگاه گپ میزدیم. از استاد و موضوع تحقیق همدیگر میپرسیدیم و بحث میکردیم. از کشورش و فرهنگ رایج آن جا و هوا و غذا و غیره گفتیم و خندیدیم تا آرام آرام رسیدیم به مسایل شخصیتر. مثلاً این که چندمین بار است که از خانواده دور شدهایم و یا این که چقدر تا همین الان و ماههای اول مهاجرت توانستهایم خودمان را با فرهنگ جدید و آمریکایی وفق بدهیم. در میان گله و غری که از نبود و دوری خانواده میزدیم، رو کردم و گفتم «یه عادت خیلی خوب که آمریکاییها توی فرهنگشون دارن می دونی چیه؟»، نگاهی از روی کنجکاوی کرد و مشتاق بود که جواب را بداند. ادامه دادم «یکی از اخلاقای خیلی خوبشون، لبخند زدنه… همیشه بهت لبخند میزنن» و ناخودآگاه لبخند روی لبم آمد. مطمئن بودم که لبخند زدن جز معدود رفتارهایی ست که هر انسانی میتواند، با آن ارتباط برقرار کند و با آدمها احساس نزدیکی کند. سرش را چرخاند، کمی منمن کرد و بعد با تلخی گفت «به نظرم این یکی از ریاکارانهترین رفتارای آمریکای هاست!». این تنها چیزی بود که حتی به عقلم هم نمیرسید. خیال نمیکردم که چنین جوابی را بشنوم. دوست داشتم بیشتر بدانم، و برایت بیشتر توضیح بدهد. پرسیدم «منظورت چیه؟». گفت «توی اکراین، کسی بهت لبخند نمیزنه، مگر این که واقعاً از ته دل بخواد به تو احساسی رو منتقل کنه، یا از قبل با تو آشنا باشه و بخواد محبتش رو نشون بده..». متوجه نمیشدم. ادامه داد «این جا آدما، از روی عادت و ادب اجتماعی شون چپ و راست بهت لبخند میزنن … این نوع لبخند زدن و ابراز محبت، واقعی نیست، فیک آ! یه ریاکاری واقعیا!». قیافهاش برافروخته و ناراحت بود و به نظر اینها را از ته دل میگوید. با تکان دادن سرم، بهش نشان دادم که اگر چه شاید با حرفش موافق نباشم، ولی منظورش را حداقل متوجه میشوم. بحث و صحبتمان تمام شد و من از آن روز بود که هر وقت میخواستم به کسی توی کوچه و بازار و خیابان لبخند بزنم، اول از خودم میپرسم که آیا لبخندم از ته دل و واقعی ست؟
انتهای پیام