خرید تور تابستان

خارج نشین – ۱3

ستون «خارج نشین» انصاف نیوز، «علی معتمدی»: از همان سال‌های اولی که از ایران بیرون آمدم و خارج نشین شدم، خودم را گم کردم. وقتی به استارباکس می‌رفتم و سفارش قهوه می‌دادم، همیشه سؤال این بود که “وات ایز یور نیم؟”، و خب من هم که چند بار اسمم را بلند داد زده بودم و باز هم “وات؟!!” شنیده بودم، و آخر سر هم باریستای عزیز، اسپل اسمم را اشتباه روی فنجان قهوه نوشته بود، عزمم را جزم کردم که باید فکر دیگری کنم. همان جا بود که تصمیم به پاک کردن صورت مساله گرفتم. تصمیم گرفتم اسم جدیدی برای لااقل قهوه خوردن خودم انتخاب کنم. این ور و آن ور را گشتم و با این و آن حرف زدم و بالاخره اسمی که تا حدودی شبیه اسم خودم بود انتخاب کردم، اسمم را گذاشتم “Alex”. البته نه این که من آدم جوگیری باشم، نه، ما همیشه خوبیم. خلاصه اسم استارباکسی‌ام شد “Alex”. روزهای اول وقتی قهوه سفارش می‌دادم، باریستا بعد از آماده شدن قهوه اسمم را بلند صدا می‌زد “Alex..”، من هم دور و برم را نگاه می‌کردم و مطمئن بودم که کس دیگری باید همان دور و بر به اسم Alex  باشد که خیلی زودتر از من Alex شده است، و الان است که پیدایش می‌شود و قطعاً نسبت به من حق تقدم داشت. ولی نگو که منظور باریستا خود من بودم. من Alex شده بودم و خودم باور نمی‌کردم. ولی این اسم جدید کم کم جای خودش را توی دلم باز کرد و آرام آرام به آن خو کردم. خوشم آمد. با مزه بود. هر بار که باریستا با صدای بلند Alex را صدا می‌زد، کمتر برایم ناآشنا می‌آمد و بیشتر آن را می‌پذیرفتم. این تجربه کاملاً جدید مثل یک بازی کودکانه، لذت بخش و هیجان انگیز بود. روزها می‌گذشت و من اسم جدیدم را دوست داشتم ولی کار به همین جا ختم نشد. این تازه برایم اول ماجرا بود. کم کم بازی را ادامه دادم و شروع کردم به جعل هویت. شروع کردم به امتحان کردن گاه و بی گاه اسم‌های دیگر روی فنجان‌های قهوه استارباکس. هر دفعه اسم جدیدی را انتخاب می‌کردم و باریستا به آن اسم مرا صدا می‌زد، یک بار “Jerard”، چند بار “Steven”، دو سه باری “Kristopher”، و غیره. گمان می‌کردم که تجربه داشتن چند اسم یا حداقل امتحان کردن داشتن اسم‌های جدید، اتفاقی بود که فقط و فقط در خارج نشینی برایم امکان پذیر شده بود. حس عدم تعلق به اسمی که همیشه همراهم بود، حس و حال عجیب و جالبی داشت که تا به حال جرات امتحان کردنش را نداشتم. می‌دانستم که قسمت زیادی از تصویر ذهنی‌ای که از خودم پیدا کرده بودم از اسم کوچکی می‌آمد که خانواده و فامیل و دوستانم برایم انتخاب کرده بودندو از نامی می‌آمد، که می‌توانست هر چیز دیگری باشد. خیلی وقت‌ها خودم را با آدم‌های هم نام خودم شبیه سازی و مقایسه کرده بودم و بر اساس آن آگاهانه یا ناخودآگاهانه برای خودم محدودیت یا مسیولیت های جدید ساخته بودم. حالا این بازی به ظاهر کودکانه، تجربه هوشمندانه‌ای شده بود تا به وسیله‌اش آن تابوها را بشکنم و خودم را بیشتر بشناسم.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا