خرید تور تابستان

«با نظام فعلی حوزوی دشوار است علمای بزرگ تربیت کرد»

یک جامعه شناس معتقد است:  با این نظام دشوار است علمای بزرگ را تربیت کرد، علمای بزرگی که تقوای طلبگی داشتند و سال ها دود چراغ می خوردند و زحمت می کشیدند و با محدودیت مالی و بدون اینکه از احساس غنایی هم برخوردار بودند و در عین حال با سختی از یک سو و از سوی دیگر با رضایت خاطر سال ها کار طلبگی می کردند تا اعتبار خود را در اجتماع حوزویون و عموم مردم به دست می آوردند، ولی در حال حاضر آن نظام به هم خورده است.

گفتگوی  شفقنا زندگی با دکتر محمد امین قانعی راد،عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور را می خوانید:

* به نظر شما بحث زی طلبگی روحانیت طی سال های اخیر چه اندازه متفاوت شده با آنچه که در گذشته نسبت به آن در حجره ها و‌ حوزه های علمیه حساسیت وجود داشت؟

در حوزه های علمیه در زمینه شیوه زیست حوزوی تحولات  زیادی ایجاد شده، این تحول لزوماً از نظر وضعیت اقتصادی – سیاسی نیست بلکه از نظر شیوه های آموزش و رابطه بین استاد و طلبه روش ها تغییر پیدا کرده است. سبک زندگی طلبگی هم تغییر پیدا کرده که راجع به این مساله تا حدودی تحقیقاتی انجام شد.

و تحقیقات بیشتری هم باید صورت گیرد، در حال حاضر وقتی وارد حوزه می شوید، می بینید که شخص طلبه است ولی در مرکزی درس می خواند که این مرکز مدارک دانشگاهی می دهند و این فرد لباس طلبگی ندارد و با لباس شخصی رفت و آمد می کند و درس های خود را در حوزه به صورت ثبت نام کردن و واحد گذراندن و شیوه ای که در دانشگاه برای ثبت نام و انتخاب دروس و مسایل مانند آن طی می کنند؛ ممکن است با یک استاد چند واحد درس بخوانند و بعد تمام شود و با استاد دیگر درس بگذارنند و در حقیقت انسجامی که در حوزه بین استاد و شاگرد و مدرس و طلبه وجود داشت به این صورت که سال ها طلبه ای در محضر یک استاد و مدرسی به صورت طولانی مدت تلمذ می کرد و اساساً به دنبال مدرک و گواهی نبود، دیگر وجود ندارد؛ در گذشته فرد خودش اعتبار خود را به دست می آورد، اما در حال حاضر چون این فرد می خواهد عضو فلان سازمان و استخدام شود به دنبال گواهی و مدرک است. این مساله یک آشفتگی در نظام آموزش حوزوی ایجاد کرده که در زمینه های مختلف برای خود پیامدهایی دارد که باید روی این پیامدها فکر کرد. با این نظام دشوار است علمای بزرگ را تربیت کرد، علمای بزرگی که تقوای طلبگی داشتند و سال ها دود چراغ می خوردند و زحمت می کشیدند و با محدودیت مالی و بدون اینکه از احساس غنایی هم برخوردار بودند و در عین حال با سختی از یک سو و از سوی دیگر با رضایت خاطر سال ها کار طلبگی می کردند تا اعتبار خود را در اجتماع حوزویون و عموم مردم به دست می آوردند، ولی در حال حاضر آن نظام به هم خورده است.

* در مقایسه با گذشته به جز زی طلبگی تحول دیگری در نهاد روحانیت شاهد هستیم که بتوان آن را به عنوان تغییر مسیر در این نهاد دانست؟  

در مناطق مختلف، حوزه علمیه تأسیس می شود و بچه های نسبتاً نوجوان را در این حوزه ها به عنوان طلبه به کار می گیرند که نمی دانم پشت سر این نهضت پرورش طلبه چه مساله ای وجود دارد؛ من در سفری که به یکی از روستاها داشتم دیدم که حوزه علمیه ای تأسیس کردند، این حوزه علمیه یک ساختمان چند طبقه بود، حیات و منابع مالی داشت، طلبه جذب می کرد و یک نوع آموزش خاصی داشتند که لبه سیاسی این آموزش قوی بود و در کنار آن آموزش بسیجی هم طی می کردند گویا سیستم در حال ساخت نیرو برای خود است؛ در کنار آن مدرسه هم تشکیل می شود که چندین مدرس در این مدارس مشغول تدریس می شوند و حقوق دریافت می کنند و یک اقتصاد طلبگی شکل پیدا می کند که این اقتصاد طلبگی با اقتصاد طلبگی که به صورت خودجوش و مردمی در ۵۰ تا ۷۰ سال پیش وجود داشت، متفاوت است. در حقیقت این منابع مالی است که هدایت می شود و برنامه ریزی صورت می گیرد و مبتنی بر یکسری اهداف است که بخشی از آن اهداف، اهداف سیستم است نه اهداف فرهنگ. یعنی سیستم برای افزایش ایمنی خود، برای ساخت نیروی انسانی مورد نیاز خود نیروهایی را پرورش می دهد تا آنها در آینده به پیشبرد اهداف سیستم کمک کنند؛ به ظاهر هم که نگاه کنید عیبی ندارد، یکسری نوجوان هستند که درس دینی می خوانند و طلبه می شوند و در آینده در جامعه حضور خواهند داشت و می توانند مردم را هدایت کنند و از سوی دیگر هم ضریب ایمنی سیستم را افزایش دهند. اما نگاه مردم محلی به این مکان ها به عنوان مکان های در بسته محفوظی است که معلوم نیست آنجا چه خبر هست و در حقیقت به حالت تردید و شک به آن نگاه می کنند.

بالاخره اهداف متعددی پشت سر این قضایا وجود دارد و گاهی هم ممکن است فردی که در حوزه تحصیل کرده و از فلان روستا بوده، امروز درس طلبگی او تمام شده و می خواهد جایی منشأ خدمت شود و پیشنهاد می دهد که در روستای ما می توان یک مدرسه ساخت و افرادی هم داوطلب هستند، از قضا این چند روستایی که من دیدم، طلبه ها از بیرون آمده بودند و از خود روستا نبودند.

تحول دیگر اینکه فعالیت دینی با فعالیت های اقتصادی ارتباط پیدا کرده است. قبلا حوزه و مدرسه در کنار بازار تشکیل می شد و بین مدرسه و بازار یک ارتباط پولی وجود داشت، بازاری ها خمس، زکات و سهم امام را می دادند و شخصیت مذهبی که در مدرسه دینی بودند، از این پول ها برای طلبه ها استفاده می کردند و هزینه طلبه ها، مدرسین و خرج مدرسه را می دادند، در این مدارس پول غلبه نداشت و حرف اصلی را نمی زد بلکه درس و طلبه بودن بود که در مدرسه جریان پیدا می کرد و در عین حال مخارجی هم بود که باید از طریق بازار تأمین می شد. در حال حاضر در بسیاری از موارد دیدیم که یکسری مجتمع های دینی – تجاری ایجاد شده است، مجتمع های دینی – تجاری جایی است که یک مسجد ساختند و دور تا دور آن واحد های تجاری است و این واحدهای تجاری هم در اختیار مسجد هستند و با نرخ های بسیار بالا اجاره داده می شوند و در آن لوکس ترین کالاها از پیتزا گرفته تا محصولات آرایشی و بهداشتی و محصولات سامسونگ و پاناسونیک به فروش می رسد و مدرسه و مسجد یک نقش اقتصادی پر رنگی در این مجموعه دارد. دیگر کسی نیست که به او پول دهد در حالی که در نظام قبلی بازار به مدرسه پول می داد، اما در حال حاضر نمونه هایی می بینیم که مدرسه از مردم پول می گیرد و گاهی هم به زور و تهدید نرخ را تغییر و افزایش می دهد و جابه جا می کند به بیان دیگر کاسب شده است، این در حالی است که در گذشته نقش کاسب را ایفا نمی کرد و کسی بود که با احترام دست او را می بوسیدند و به او پول می دادند، اما اکنون در این نمونه ها باید در یک چانه زنی پول ها را بگیرد و خرج کند؛ در این میان ممکن است که فضای درسی هم فراهم شده باشد. به نظرم این مساله تجاری شدن فعالیت های دینی را به همراه می آورد یعنی در این موقعیت مسجد یک سرمایه گذار، کار آفرین و هدایت کننده منابع مالی است و هدف او کسب سود بیشتر است یعنی یک بنگاه اقتصادی است منتها در این بنگاه اقتصادی فعالیت های دیگری هم صورت می گیرد.

* بدون آن که بخواهیم تعمیم بدهیم، امروز کدام یک از این دو نقش پرر نگ تر است، مسجد به عنوان یک بنگاه اقتصادی قوی یا مسجد به عنوان یک کانون درس و اخلاق و دین؟

من نظرم این است که در مواردی که مثال زدیم نقش بنگاه اقتصادی در حال پر رنگ شدن است بنابراین صاحب مسجد و اهالی به این نوع مسجد به چشم دیگری نگاه می کنند؛ چنین مسجدی چه بسا دیگر پناهگاه و کانونی نیست که به آن امید داشته باشند بلکه کانونی است که از آن بیم دارند چون نقش مالک را ایفا می کند، این هم نکته مهمی است که روی نقش اخلاقی روحانیت و دین تأثیر می گذارد.

* بعد از پیروزی انقلاب شاهدیم که روحانیون به علت نبودشان در قدرت شاید تجربه های چندانی از مدیریت های اجرایی نداشتند حال بعد از گذشت بیش از ۳۵ سال از انقلاب فکر می کنید چه اندازه حضور روحانیون در عرصه های اجرایی بر تقویت یا عدم تقویت باورهای دینی و مذهبی مردم موثر بوده است؟ چرا که برخی از روحانیون  معتقدند که اجرای احکام دینی از طریق حضور در عرصه های اجرایی بهتر میسر خواهد بود.

بعد از انقلاب روحانیت به طور طبیعی به مناصب قدرت و ثروت نزدیک شد و دچار شکاف درونی گردید و نتوانست وحدت خود را حفظ کند و در حقیقت انسجام خود را از دست داد، این مساله تا حدودی طبیعی است چرا که قبل از انقلاب روحانیت در موضع فرهنگ از یک انسجامی برخوردار بود به همین دلیل فتوای یک روحانی برای سایر علما حتی واجب الاطاعه بود و اگر کسی فتوایی می داد سایر علما هم از این فتوا تبعیت می کردند بنابراین شما می بینید که در ماه های اول انقلاب روحانیت بزرگ ایران تقریباً دوش به دوش و شانه به شانه هم هستند هر چند که کم و بیش اختلافاتی با هم دارند، ولی انسجام کلی خود را حفظ کردند. موضع فرهنگ به ویژه فرهنگ مبتنی بر دانش سنتی این امکان وحدت و یگانگی را در بین روحانیت ایجاد کرده بود و همین وحدت و یگانگی قدرت نفوذ آنها را افزایش داده بود. آنها می توانستند در زمینه های اخلاقی تعیین کننده باشند، در جهت گیری های عمومی جامعه تأثیر بگذارند، روی سیاست ها تأثیر بگذارند و حرفی که می زدند بسیار منسجم بود، ولی وقتی به مواضع قدرت و ثروت نزدیک شدند در درون خودشان شکاف ایجاد شد، شما روحانیتی را دارید که به موضع قدرت نزدیک تر و از موضع قدرت دورتر است، روحانیتی دارید که به منابع ثروت دسترسی پیدا کرده و برخی هستند که نتوانستند یا نخواستند به رانت های اقتصادی دسترسی پیدا کنند بنابراین زندگی ساده خود را دارند. این چندگانگی که در روحانیت ایجاد شده خودش در وهله اول یک حرکتی را ایجاد کرده که باید نام آن را روحانیت علیه روحانیت گذاشت. این دوگانگی و چندگانگی در درون روحانیت در برخی از مواقع تا حد تضادهای بسیار شدید است لذا امروز روحانیونی داریم که روحانی دیگر را تکفیر می کند در حالی که قبلاً خود را موظف می دانست به فتوای او توجه کند، برخی روحانیونی که لباس به تن دارند برخی دیگر را با کلمات زشت نام می برند؛ آنها را آمریکایی، مرتجع، خائن، بی سواد، خود فروخته یا غرب زده می دانند؛ متاسفانه روحانیت علیه روحانیت انواع و اقسام صفات را به کار می برد و دیگر نیاز نیست شخص دیگری برای روحانیت شمشیر بکشد، خودشان علیه خودشان شمشیر کشیدند.

* آیا این همان پارادوکس دستیابی آدم ها به مواضع ثروت و قدرت نیست که وقتی دسترسی پیدا می کنند چه بسا دچار چندگانگی و شکاف می شوند و مقابل هم می ایستند و خودشان خودشان را تضعیف می کنند؟

درست است. بنابراین در خیلی از موارد به جای اینکه دشمن، روحانیت را ضعیف کند می بینیم که جریان های روحانیت هستند که خودشان خودشان را تضعیف می کنند در حقیقت در این فرایندی که افتادند پیامی جز این ندارد، در حال حاضر هم اگر به آنان بگوییم، می گویند که ما چنین کاری نمی کنیم ولی در عمل چه بسیار چنین می شود. متأسفانه در حال حاضر رویکردی که بسیاری از روحانیت در مقابل اصلی ترین مسایل اجتماعی دارد، رویکرد عقل سلیم است یعنی در بهترین حالت روحانیت در مسایل اجتماعی دیدگاه و موضع عامه مردم را دارد و ما از سوی روحانیت پیشگامی و تحلیل و ارایه راه حلی در مسایل اجتماعی نمی بینیم.

* این مساله مربوط به روشنفکران و دانشگاهیان نیست؟  

درست است، اما روحانیت هم می تواند از موضع فرهنگ به این مسایل وارد شود چون روشنفکران و دانشگاهیان و روحانیون کنشگران فرهنگی هستند و می توانند از موضع فرهنگی در این مورد ایده های خود را بیان کنند. واقعاً روحانیت امروز چه ایده ای برای مردم دارد؟ جز اینکه بیانی شبه خرافی از مسایل اجتماعی ارایه می دهد و رفتار عمومی مردم را عامل برخی از مشکلات مردم می داند، در حالی که ما از آن طرف هم می توانیم بگوییم که رفتارهای عمومی سیاستمداران است که عامل بسیاری از این مشکلات هست، آیا نقش برخی روحانیت این شده که مشکلات را گردن مردم بیندازد و در این وسط سیاستمداران را تبرئه کند و به نحوی کار آنان را توجیه کند؟

نداشتن یک پروژه فکری مشخص نه در بین روحانیتِ در قدرت بلکه حتی در بین بسیاری روحانیت منتقد را هم شاهد هستیم، آنان یک پروژه فکری مشخصی ندارند که بتوانند سامان اجتماعی ما را از حیث اخلاقی و مناسبات اجتماعی مردم با یکدیگر بهبود ببخشند. در حال حاضر مناسبات اجتماعی فقیر شده، زندگی اجتماعی؛ مادی شده، آدم ها از یکدیگر در حال فاصله گرفتن هستند، اخلاق در مناسبات اجتماعی در حال فراموشی است، ولی کجا هستند گروه های روحانی که برای تغییر این مسایل در جامعه دارای پروژه های فکری باشند؟

در حال حاضر برخی از گروه های روحانیون در مواردی منسجم شدند و یک شبه گروه سیاسی تشکیل دادند که در عرصه سیاست حرف بزنند، روحانیت مثل اینکه خانه اصلی خود را فراموش کرده، خانه اصلی او فرهنگ است نه سیاست.

بنابراین امروز در حال از دست دادن نقش خود به عنوان کنش گر فرهنگی است، ولی در عرصه سیاسی برخی به نظرم خوب عمل می کند که البته این امر موجب بازگشت اعتبار روحانیت نمی شود یعنی عملکرد خوب روحانیت در عرصه سیاسی به پای افراد موفق نوشته می شود. داشتن یک پروژه های فرهنگی از موضع نگاه دینی نسبت به جامعه می تواند به بازیابی اعتبار نهاد روحانیت کمک کند.

* نهادینه شدن اخلاقیات در فرهنگ و باورهای مردم می تواند منتج از چندین گروه یا مرجع در هر جامعه ای باشد. از فرهنگیان و ورزشکاران و هنرمندان گرفته تا خانواده و معلمان و دوستان و همکاران و البته روحانیونی که در جامعه ما نقش پررنگی دارند. در گذشته بسیاری از والدین و اجداد ما از طریق کلاسهای قرآن و منابر و موعظه ها بخش زیادی از مولفه های اخلاقی را فرا می گرفتند. با توجه به عصر حاضر که وسایل ارتباط جمعی نیز در این خصوص نقش بی بدیلی دارد فکر می کنید جایگاه روحانیت در نهادینه کردن اخلاقیات در جامعه ما کجاست و به چه سمت و سویی می رود؟

محیط ارتباطی بسیار تقویت شده است، مثلا مسجد یک محیط ارتباطی بود و روحانیت صاحب منبر و صحبت خود را می کرد و از این طریق ارتباط او با مردم برقرار می شد و در این ارتباط اخلاق و نگاه دینی را هم به جریان می انداخت، از زمانی که ابزارهای ارتباطی جدید ایجاد شده، روحانیت و برخی از افرادی که از موضع دین به مسایل نگاه می کردند، نگران بودند که کانون های ارتباطی جدید که در وهله اول رادیو و تلویزیون و پس از آن ماهواره و سینما و اخیراً هم اینترنت و شبکه های اجتماعی هستند می توانند یک فضای رقابتی برای روحانیت ایجاد کنند که در واقع صدای روحانیت شنیده نشود و این محیط های ارتباطی وارد عمل شوند و پیامدهایی را ایجاد کنند. به یاد دارم که ۵۰ سال پیش که من دانش آموزی دبستانی بودم وقتی یک اتفاقی در شهر می افتاد، مردم در مسجد جمع می شدند و با روحانی مسجد ارتباط برقرار می شد و خط های ارتباطی داده می شد که در مورد این مساله چه باید کرد، مثلاً اگر زلزله ای در فلان شهر آمده بود و فلان تهدید ایجاد شده بود، در مسجد با حضور روحانی تصمیم گرفته می شد که شرایط امداد و کمک های مردمی به آسیب دیدگان فراهم شود، اما در حال حاضر به محض اینکه اتفاقی می افتد مردم به شبکه های اجتماعی رجوع می کنند و قبل از اینکه منتظر باشند روحانیت حرفی بزند، کلی اطلاعات در شبکه های اجتماعی رد و بدل می شود و موضع گیری ها مشخص می گردد، این مساله روی رفتار مردم تأثیر می گذارد و در بسیاری از موارد هم ممکن است که تاثیرات مثبتی بگذارد به طور مثال در مورد زلزله کرمانشاه اخباری که در شبکه ها رد و بدل می شد و گفت وگوهایی که اتفاق می افتاد، باعث شد که مردم وارد جریان شوند و مشارکت، کمک و احساس مسئولیت کنند بدون اینکه یک روحانی ضرورتا بخواهد فتوایی یا مثلاً دستوری دهد و اتفاقا اینجا می بینید که نقش غیر روحانیت در پیشگامی برجسته شد اعم از آقای علی دایی ورزشکار، افرادی در حوزه هنر و در حوزه دانشگاه هم آقای زیباکلام وارد شدند که البته من در گفت وگوهایی که داشتم با این روش با ذکر دلایل خودم مخالفت کردم، اما بالاخره شما می بینید که در این موقعیت روحانیون نقشی مثل گذشته نداشتند.

* چرا مخالف هستید؟

یکی از دلایل من این بود که به نظرم باید نهادهای اجتماعی تقویت شوند نه افراد؛ اینکه به فردی منابع مالی دهیم، نشان می دهد که یک نگاه فردگرایانه در جامعه وجود دارد، سازمان اجتماعی باید از طریق تقویت نهاد اجتماعی کارکرد خود را انجام دهد. اگر می خواهیم سامان اجتماعی را تقویت کنیم باید نهادهای اجتماعی از جمله NGO ها را تربیت کنیم. برخی از نهادهای اجتماعی در حال استحاله شدن در نقش ها و کارکردها هستند.

* با توجه به بودجه امسال، فکر می کنید وابسته شدن نهادهای دینی به منابع مالی دولت ها که در طول سالیان و قرن های گذشته جزو نهادهای مستقل فکری و مادی از دولت ها بوده اند چه اندازه می تواند تاثیرات مهمی در پویایی یا عدم پویایی این نهادها داشته باشد؟ با توجه به شرایط نسبتا ناگوار اقتصادی در بین بسیاری از خانواده های ایرانی فکر نمی کنید این میزان بودجه اختصاصی به نهادهای دینی ممکن است تاثیر منفی بر روی نگرش مردم نسبت به روحانیت داشته باشد؟

ارتباط نا مناسبی میان فعالیت های اقتصادی و فعالیت های دینی ایجاد شده و یکی از این ارتباط های نامناسب هم در این زمینه است، نهادهای دینی باید از کمک های مردمی برخوردار باشند و از طرف بخش خصوصی و غیر دولتی حمایت شوند، اگر این چنین باشد بهتر می توانند رسالت خود را انجام دهند در غیر این صورت آنها کارگزار دولت می شوند و دولت هم علی القاعده هر جا اعتباری می دهد بابت آن اعتبار حساب پس می گیرد و نهادهای دینی هم براساس آن نگاه سنتی حساب پس نمی دهند بنابراین باز برای مردم این ذهنیت ایجاد می شود که آنها از منابع دولتی برخوردارند و چون از منابع دولتی برخوردارند حتما به مسایل دولت بیشتر توجه می کنند تا آنچه مورد نیاز مردم باشد، واقعیت هم همین است یعنی وقتی شما از دولت پول می گیرید، مجبور هستید طرح هایی به دولت دهید که مورد پسند او قرار گیرد و بگوید که بابت آن به شما پول می دهد. نمی توانید بگویید که دولت به من پول بدهد و آزادانه هر کاری خواستم انجام دهم به همین دلیل می بینید که بعضی پروژه های سازمان تبلیغات اسلامی یا نهادهای اسلامی پروژه هایی می شود که حاکمیت پسند، قدرت پسند و دولت پسند است؛ اینگونه نیست که در ارتقای اخلاق عمومی تأثیرگذار باشد بلکه یک رنگ و بوی ظاهری دارد که قدرت پسند است. واقعاً نهادهای دینی باید به حرف مسئولین کشور استناد کنند و پول بگیرند و پروژه اجرا کنند!؟

نهادهای اجتماعی برحسب اینکه از کجا منابع مالی خود را تأمین می کنند عملکرد خاصی خواهند داشت و عملکردشان تحت تأثیر محل تامین منابع مالی آنهاست به همین دلیل است که استاد مطهری قبل از انقلاب مسئله ضعف سازمان روحانیت را که مطرح می کند، می گوید: «روحانیت چون منابع مالی خود را از بازار به دست می آورد مقداری تحت تأثیر بازار و حرف های عموم هم قرار می گیرد در حالی که روحانیت باید معلم مردم باشد ولی یک جاهایی می بینید که همان حرف های مردم را بازگو می کند و بر کارهای مردم تأیید می گذارد هر چه مردم از او فتوا می خواهند را می گوید و جاهایی هم عرف بازار را تأیید می کند چون از منابع بازار استفاده می کند بنابراین یک جاهایی که می تواند عرف بازار و رویه های موجود را در زمینه های اقتصادی به چالش بکشد، محافظه کارانه برخورد می کند.» به نظر من معضل جدید سازمان روحانیت این است که منابع مالی از دولت و حاکمیت دریافت می کند و بدین ترتیب سازمان های روحانیت وابسته به دولت می شوند، این وابستگی فقط وابستگی مالی نیست بلکه وابستگی فکری و وابستگی در طرح مساله در مورد مسایل جامعه ایجاد می شود. به عبارت دیگر طرح مساله و رسیدن به راهبرد برای حل مساله، تحت تأثیر دیدگاه های دولت و حاکمیت قرار می گیرد یعنی به جای اینکه آن نهاد دینی به صورت مستقل طرح مساله کند در فضای شبه بروکراتیک تمام حرف هایی که در دستگاه حاکمیت و دولت زده می شود را تکرار می کند به همین دلیل نمی تواند در مقابل اصلی ترین مسایل اجتماعی جامعه موضع روشن و شفافی داشته باشد تنها موضع مهندسی اجتماعی دارد؛ بر طبق نظر یا مهندسی او تمام مشکلاتی که در جامعه وجود دارد دو مقصر دارد، یک مقصر دشمن خارجی است و مقصر دیگر مردم هستند. حاکمیت و دولت و روحانیت خدمتگزاران بی تقصیری هستند که ممکن است کوتاهی هایی کرده باشند ولی مقصر نیستند بنابراین یا مساله باید بر مبنای ایده تهاجم فرهنگی حل شود یا مسایل ناشی از ضعف و نا توانی فرهنگی و به زبان بسیار دینی گناهکاری مردم است که دستخوش گناه و نادانی و جهل شدند که اینجا هم باید مهندسی فرهنگی کرد. اگر روحانیت روش های اخلاقی و راه حل هایی برای مسایل اجتماعی پیدا کند که مبتنی بر مهندسی اجتماعی نباشد باید از آن استقبال کرد، ولی عمدتاً می بینید که همین سازمان ها و نهادهایی که از بودجه عمومی استفاده می کنند عمدتاً راه حل هایی را ارایه می دهند که راه حل های مهندسی و اجتماعی است که در عرض سال های گذشته نه تنها بی تأثیر بوده بلکه در مواردی باعث افزایش مشکل هم شده است. در برخی از مواقع باعث تداوم مشکل و در برخی از مواقع باعث افزایش مشکل شده و نتوانسته آن را حل کند. به هر حال بخش هایی از روحانیت در این فرایند وابستگی به بودجه های عمومی موضع مستقل خود به عنوان کنشگر فرهنگی را از دست خواهد داد و تا حدی از دست داده است. روحانیت باید به دنبال راه حل هایی بگردد که به عنوان یک NGO اداره شود به عبارت دیگر غیر دولتی، غیر انتفاعی و غیر سیاسی.

مجمتع دینی، تجاری و انتفاعی شده، در برخی از زمینه ها نهادی های دینی، سیاسی شدند و وارد دعوای سیاسی شده که ممکن است مخالف دولت یا مواضع متفاوت با حاکمیت داشته باشد ولی دغدغه او تنها دغدغه سیاسی است، همچنین در برخی از زمینه ها دولتی شده و کاملا در خدمت دولت قرار گرفته است، این سه دغدغه یعنی انتفاعی، سیاسی و دولتی، نهاد دین و نقش روحانیت را دچار فرسایش کرده است.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا